نزدیک به ٣ ماه است که چشمانش مدام میبارد، اشکهایش تمامی ندارد. با گوشه روسریاش اشکهای غلتان روی گونههایش را پاک میکند. از انتظار و بیخبری میگوید. از دردی که ٧٤ روز است به جانشان افتاده و تمام نمیشود. تا صحبت از پسرش میشود اشک روی اشک در چشمانش مینشیند. دلخوش یک خبر از محسن محروقی هستند؛ پرونده معمایی این روزهای پلیس آگاهی. در خانه کوچکش همراه پدر محسن نشسته است تا یکی به آنها خبر خوش هدیه بدهد. پدر از فراق پسر آلزایمر گرفته است. مادر میگوید آنقدر به محسن فکر کرد تا دیگر همه چیز را فراموش کرد؛ فراموش کرده چه بلایی سر محسن آمده، فراموش کرده این روزها را خط بیندازد و نبودن محسن را بشمارد.
طبقه اول خانه بالای سوپر مارکتی در شهرک رضوانیه خانه پدری محسن است. خانهای که حالا غم و سکوت در و دیوارش را فرا گرفته است. مادر و پدر تنها زندگی میکنند اما خواهر محسن این روزها در کنارشان میماند تا پیگیر پرونده برادر باشد. پرونده رازآلودی که هیچ سرنخی از آن وجود ندارد. تنها میدانند که محسن با جا گذاشتن گوشیاش در کارخانه سیمان پردیس ناپدیده شده است؛ هیچ اطلاعات دیگری در دست نیست.
خواهر میگوید: «از دو ماه پیش پرونده مفقودی محسن در پلیس آگاهی شاپور به جریان افتاد. تمام مدارک لازم را تحویل دادیم از شاهدان و خانواده همسرش بازجویی شد ولی چیزی مشخص نشد. با توجه به اینکه کارخانه در منطقه پردیس قرار دارد پرونده در کلانتری و دادسرای پردیس به جریان افتاده که ما از مسئولان کارخانه شکایت کردهایم. در این مدت هم چند نفری بازجویی شدهاند اما هنوز روند رسیدگی ادامه دارد.»
با وجود این پیگیریها اما همچنان با گذشت ٧٤ روز پرونده سر به مهر باقی مانده است. پرونده پسر گرافیست جوانی که به طرز مرموزی ناپدید شده است. او ١٢ سال سابقه کار در بخش فنی مطبوعات دارد. مغرب، صاحب قلم، همشهری سرنخ، روز ورزش، دنیای فوتبال و توسعه روزنامههایی هستند که او در آنجا بهعنوان گرافیست کار میکرد و دو سالی هم در روزنامه شهروند مشغول به کار بود. اما از سال پیش به عنوان تکنیسین برق که همسو با مدرک تحصیلیاش بود در کارخانه سیمان پردیس شاغل شد. اشتغال در کارخانه سیمان پیشنهاد برادران همسرش بود که در آنجا مدیر و سرپرست بودند.
مادر از آخرین مکالمهاش میگوید از روزی که دیگر محسن پاسخگوی تلفنهایش نبود. «آخرین روزهای خرداد بود که با محسن صحبت کردم؛ دو روز پشت سر هم . همه چیز عادی بود اما محسن از سوم تیر دیگر جوابگوی تلفنهایم نبود. تماس گرفتم با همسرش اما مأموریت را بهانه کرد و گفت محسن مدتی گوشیاش شکسته و به مأموریت رفته است. من شهرستان بودم. وقتی برگشتم متوجه مفقودشدن محسن شدم. تناقضات زیاد بود تا اینکه تصمیم گرفتیم خودمان شکایت کنیم.»
مادر به انتظار پیداشدن پسر سیوشش سالهاش است؛ پسر چهارم خانواده. مادر ١٢ سال پیش هم دخترش را از دست داده بود. دختری که در آستانه ازدواج به علت بیماری روی تخت بیمارستان جان باخت. حالا مادر مویه میکند و ضجه میزند. میگوید نمیتواند صحبت کند. میان صحبت حتما گریه میکند. تاب تحمل این دوری را ندارد. میگوید محسن مگر میتواند دوری پسرش را تحمل کند که من بتوانم. شروین پنج ساله هم بیتاب پدر است. پدری که رد و سرنخی از او نیست. این را داییها به عمه گفتهاند. گفتهاند که این روزها شروین حساس شده و پدر را میخواهد. پدری که همه زندگیاش پسرش بود. حالا اما تنها خواسته خانواده پسر گرافیست احاله پرونده فقدانی محسن محروقی از دادسرای پردیس به دادسرای امور جنایی تهران است. پروندهای چنان معمایی که بعد از گمشدن لیدا کاوه، دختر دوچرخهسوار، در کشور وجود ندارد.