ما تازه به خانه جدیدمان آمده بودیم که آزار جنسی شروع شد. او مرا به طبقه بالا میبرد و این زمان بود که برای اولین بار مرا وادار کرد کارهایی برایش انجام دهم. من هفت سالم بود.
این کارهای او حالم را به هم میزد. از او بیزار بودم. تا اینکه بعد از چند هفته او به من تجاوز کرد. یادم هست که میخکوب شده بودم و گریه میکردم و خیلی درد میکشیدم. چند سال این کارش را ادامه داد.
من مدام در هراس از آزارهای او به سر میبردم.
یکی از دلایلی که به هیچکس چیزی نمیگفتم این بود که میترسیدم؛ فکر میکردم هیچکس حرفم را باور نمیکند و اوضاع از این هم بدتر میشود.
"مادرم گریه میکرد" به دلایل قانونی نمیتوانیم نام فرد متجاوز را بیاوریممن چهار سال آزار جنسی را تحمل کردم. ۱۱ سالم بود که ماجرا را به مادرم گفتم.
یادم هست از مدرسه آمدم و مادرم سر میز نشسته بود و یکی از دوستانش هم آنجا بود.
من نمیخواستم جلوی دوستش چیزی بگویم. وقتی او رفت به مادرم گفتم. من گریه میکردم و مادرم وحشت کرده بود. او گریه میکرد و میگفت:"چطور چنین اتفاقی افتاده است؟"
آن شب مرد آزارگر تلفنی با من صحبت کرد و گفت که "این فقط یک شوخی بوده است و منظوری نداشته". آرام بود اما کمی نگران شده بود.
من نگران بودم که نکند بیاید و مرا با خودش ببرد. آیا او را دستگیر میکنند، آیا حرف مرا قبول میکنند؟ مردم در مورد من چه میگویند؟
ما به اداره پلیس رفتیم و شکایت کردیم.
او دستگیر و بازداشت شد و در مدتی که او بازداشت بود پلیس از تهدید مادرم به مرگ مطلع شد.
" او به ۱۴ سال حبس محکوم شد"رایس در سالهای دبیرستان سرانجام ماجرا را برای مادرش تعریف کردتا شش هفته ما نتوانستیم در خانه بمانیم. یک هفته را در کمپ متروکی گذراندیم و هفته بعد جای دیگری رفتیم، در یک اتاقک کاروان وسط مزرعهای خالی. خیلی ترسناک بود. من نمیتوانستم به مدرسه بروم. بعد از آن همه در مدرسه از من سؤالهایی میپرسیدند که اصلاً دلم نمیخواست جواب بدهم.
در دادگاه، من به طور ویدئویی شهادت دادم. ۱۳ سالم بود. گریه میکردم و تمام ماجرا از برابر چشمانم میگذشت. به من گفتند شهادت من به قدری تأثیرگذار بود که همه اشک در چشمشان حلقه زده بود.
از همه آنچه در خاطرم مانده است، دفاعیه او این بود که من کتابهای جنایی زیاد خواندهام و این حرفها را از خودم درآوردهام. او به ۱۴ سال حبس محکوم شد.
پس از محاکمه از طرف مؤسسه خیریه حمایت از کودکان قربانی جرم (ایمبریس) خانواده مرا همراه با چند خانواده دیگر به دیزنیلند فلوریدا فرستادند. این کار باعث شد که احساس کنم تنها نیستم.
"من خشم شدیدی داشتم"رایس گفت که در مدرسه زود از کوره در میرفت و با همه دعوا میکردوقتی برگشتیم مردی از طرف یک مرکز دولتی در کارهای مدرسه به من کمک میکرد اما من به کمک بیشتری احتیاج داشتم و او مرا به خدمات مشاوره معرفی کرد. به مدت سه سال هر هفته برای مشاوره میرفتم و هر بار باید ساعتها قطار سوار میشدم چون مرکز مشاوره در نزدیکی خانه ما نبود.
من احساس خشم شدیدی نسبت به آزارگر خود داشتم و میترسیدم از خانه بیرون بروم. من به هیچکس نمیتوانستم اعتماد کنم و خودم را در خانه حبس کرده بودم.
انجام تکالیف مدرسه برایم خیلی سخت بود. در مدرسه از کوره در میرفتم و با همه دعوا میکردم. احساس میکردم هیچ چیز ندارم و تلاش میکردم که دوستانی برای خودم پیدا کنم.
مشاوره به من کمک کرد تا ادامه بدهم و تمرکزم را پیدا کنم. نمیدانم بدون چنین حمایتی الان کجا بودم.
من دیگر چنین خشمی ندارم. من نمیخواهم آزارگرم تعیین کند که چه کسی هستم.
" به همه همخانههایم ماجرا را گفتم"رایس در حال ادامه تحصیل در رشته حقوق بینالملل استمن به کالج رفتم و مدرکم را گرفتم. پس از آن بود که علاقمند شدم در رشته حقوق ادامه تحصیل بدهم. میدانستم که از این طریق میتوانم به دیگران کمک کنم.
من اولین کسی در فامیل هستم که وارد دانشگاه شده است. این مهمترین اتفاق زندگی من بوده است. من بلافاصله دوستانی پیدا کردم. پیش از آن هیچوقت به دیگران خیلی نزدیک نشده بودم چون از بیرون رفتن وحشت داشتم.
من سال اول دانشگاه بودم و در خوابگاه زندگی میکردم که آزارگر من از زندان آزاد شد. در آشپزخانه ماجرا را برای همه همخانههایم تعریف کردم.
آنها نمیدانستند چه بگویند، بعضی از آنها گریه میکردند. اولین بار بود که من با دوستان در مورد این ماجرا حرف میزدم و این کار به من اطمینان داد که نیازی نیست که شرمنده باشم.
کمک به دیگران تیم ورزشکاران دانشگاه لینکلن پس از شنیدن ماجرای رایس هزاران پوند کمک مالی برای مرکز خدمات به آزاردیدگان جنسی جمع کردمن مدرک وکالت خودم را گرفتم و حالا در حال پایان دوره کارشناسی ارشد هستم. در درجه اول میخواهم از تواناییهای خودم برای کمک به کودکان استفاده کنم. تا اطمینان داشته باشند که باورشان میکنند و در هر گام از مسیرشان از آنها حمایت میشود. برای اینکه اطمینان و باور داشته باشند از عدالت برخوردار خواهند شد.
"به من انگیزه ادامه دادن میدهد"رایس میگوید ممکن بود زندگیاش به کلی از کنترل خارج شودمن میخواهم به سراسر کشور سفر کنم و با بچهها و بزرگترها صحبت کنم و به آنها نشان دهم در زندگی به کجا میتوانند برسند حتی وقتی ماجراهایی چنین باورنکردنی را تجربه کرده باشند.
همه ما با چالشهایی روبرو هستیم، بعضی ممکن است دشوارتر از دیگری باشند، اما اگر حمایت مناسب و صحیحی داشته باشید میتوانید از آن به سلامت عبور کنید.
آزار جنسی میتوانست اثری منفی بر زندگی من بگذارد، ممکن بود زندگیام به کلی از کنترلم خارج شود. اما این ماجرا به من انگیزه داد که ادامه دهم و بیش از هرچیز دلم بخواهد به دیگران کمک کنم.