۱۵ سال در برزخ مرگ و زندگی

وقتی کینه دل‌ات را پر می‌کند دیگر مجالی برای اندیشیدن باقی نمی‌گذارد خشونت پیر و جوان نمی‌شناسد و وقتی کینه و خشم عقل و منطق را زایل می‌کند فاجعه‌ای رقم می‌خورد که جبرانش ممکن نیست.

15 سال قبل در یکی از روزهای گرم تابستان مرد 55 ساله‌ای از یکی از ندامتگاه‌های جنوب کشور آزاد شد، برخلاف انتظارش هیچ‌کس به استقبالش نیامد. همسرش غیابی از او جدا شده بود و فرزندانش هم تمایلی برای دیدنش نداشتند. آنقدر در این سال‌ها عذاب کشیده بود که در دلش جز کینه و نفرت نبود. از زندان که بیرون آمد یکراست به سراغ دوست قدیمی اش رفت و اسلحه‌ای از او گرفت بعد بدون معطلی راهی خانه مادرزن سابقش شد تا او را که مسبب همه اتفاق‌های شوم زندگی اش می‌دانست مجازات کند.

وقتی به آنجا رسید کسی در را برایش باز نکرد. رسول بدون هیچ فکری اسلحه را از جیب کتش بیرون آورد و در خانه را نشانه گرفت اما پس از شلیک چند گلوله ناگهان با مادرزنش چشم در چشم شد این بار لوله اسلحه قلب زن سالخورده را نشانه گرفت و گلوله‌ای شلیک شد.

رسول پس‌ از قتل مادرزن سابقش فرار کرد اما ظرف چند روز دستگیر و به اتهام قتل عمد در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه و با درخواست اولیای دم به قصاص محکوم شد.

روزها از پی هم می‌گذشتند و سال‌ها به کندی سپری می‌شد. رسول در برزخ مرگ و زندگی دست و پا می‌زد. او که در 55 سالگی به اتهام قتل وارد ندامتگاه کرج شده بود حالا با گذشت 15 سال در آستانه ورود به دهه هفتم زندگی اش بود. هر تازه واردی وقتی او را با موهای سفید می‌دید می‌پرسید این پیرمرد اینجا چه می‌کند وقتی هم داستان زندگی‌اش را می‌شنید برای او آرزوی رهایی می‌کرد. مردی که در این سن باید ریش سفید خانواده باشد و از بودن کنار فرزندان و نوه‌هایش لذت ببرد سال‌های پیری را در پشت میله‌های زندان سپری می‌کرد.

با آنکه روزهای نخست این پرونده اولیای دم با جدیت پیگیر به نتیجه رساندن آن و مجازات متهم بودند اما بعد از 15 سال دیگر به سراغ او نیامدند و برای اجرای حکم رسول هیچ اقدامی نکردند و او را بلاتکلیف رها کردند. رسول که دیگر از این همه بلاتکلیفی خسته شده بود با نوشتن درخواستی از قضات خواست تا با اعمال ماده 429 درباره وضعیت پرونده‌اش تصمیم بگیرند.

سرانجام در آخرین روزهای بهمن سال 98 درخواست او در شعبه یک دادگاه کیفری استان البرز رسیدگی و مقرر شد تا او با قرار وثیقه آزاد شود.

رسول که باورش نمی‌شود بعد از این همه سال می‌تواند از چاردیواری سلول قدم بیرون بگذارد، می‌گوید: 15 سال حبس برای من حکم یک مدرسه را داشت که درس‌های بزرگی به من آموخت و مرا از خواب غفلت بیدار کرد. در این مدت فهمیدم که خشونت می‌تواند تمام زندگی انسان را در یک چشم برهم زدن نابود کند. همانطوری که زندگی من نابود شد.

وی که قبل از این نیز به خاطر حمل سلاح به زندان افتاده بود، می‌گوید: چند سال قبل وقتی به‌خاطر حمل اسلحه به زندان افتاده بودم همسرم از من طلاق غیابی گرفت این موضوع باعث شد زندگی‌ام نابود و بچه هایم سرگردان شوند فکر می‌کردم مادرزنم باعث تصمیم همسرم شده است به‌همین خاطر به سراغش رفتم و او را کشتم. اما حالا می‌دانم که من مقصر بودم و حقم قصاص بود. اما نمی‌دانم چرا اولیای دم دیگر به سراغم نیامدند و پیگیر اجرای حکم نشدند البته فکر می‌کنم خواستند با این کارشان فرصتی دیگر برای زندگی به من بدهند اما تا آخر عمر شرمنده آنها هستم.

مرد سالخورده که پس‌ از شنیدن خبر آزادی‌اش از فرط خوشحالی اشک می‌ریخت می‌گوید: با اینکه عمری برایم باقی نمانده اما انگار تازه حس امید در من زنده شده است و به ادامه این زندگی امیدوارتر شده‌ام می‌خواهم زندگی تازه‌ای را آغاز کنم می‌خواهم همه کارهای بد و گذشته سیاهم را جبران کنم.
مدتی بعد از اینکه به زندان افتادم توبه کردم و با خواندن قرآن از خدا خواستم به من کمک کند. تا اینکه با لطف خدا توانستم خودم را پیدا کنم. آزادی‌ام را مدیون خدا هستم. فقط او که در تمام این سال‌ها صدای التماس‌های مرا شنید و توبه و پشیمانی‌ام را پذیرفت و اجازه داد یک بار دیگر به زندگی برگردم.
+2
رأی دهید
-6

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.