اختلاف و درگیریهای لفظی دو پسر دانشآموز دبیرستانی با قتل یکی از آنها و بازداشت دیگری پایان یافت.
صبح سهشنبه 30 مهر مأموران حراست بیمارستان بعثت در شرق تهران با پلیس تماس گرفته و خبر فوت پسری 17 ساله اعلام شد.
در نخستین تحقیقات مشخص شد این پسر دانشآموز با ضربههای کارد یکی از دانشآموزان هم مدرسهای خود مجروح و به بیمارستان منتقل شده بود اما چند ساعت بعد جان باخت. با اعلام موضوع به بازپرس کشیک قتل تیم بررسی صحنه جرم راهی محل حادثه شدند.
با شروع تحقیقات بلافاصله هویت عامل جنایت شناسایی و مأموران برای دستگیری وی راهی خانهاش شدند اما مشخص شد که پسر 17 ساله بانام پدرام از زمان حادثه متواری شده و کسی از او خبری ندارد.
در حالی که تحقیقات در رابطه با دستگیری او ادامه داشت، ساعت 2 بامداد 1 آبان، پدرام به همراه یکی از بستگانش به اداره آگاهی رفت و خودش را معرفی کرد. متهم جوان در تحقیقات به قتل دوست و هم کلاسی سابقش اعتراف کرد. به دستور بازپرس غلامی از شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران باتوجه به آنکه سن متهم زیر 18 سال بود، پرونده با قرار عدم صلاحیت به دادسرای ویژه اطفال ارجاع شد.
گفتوگو با پسر نوجوان
اختلاف تو با مقتول سر چه بود؟
من اختلافی با او نداشتم. ما یک گروه تلگرامی داشتیم که او مدام پیامهای تهدیدآمیز میگذاشت و به من فحاشی میکرد. چند وقت قبل داخل گروه کلی به من فحش داد اما من توجه نکردم. بعد دو نفر از دوستانم در گروه باهم دعوایشان شد من آنها را آشتی دادم. از آشتی آنها چند روزی نگذشته بود که دوباره شروع به فحاشی و تهدید کرد.
از چه زمانی او را میشناختی؟
سال دهم باهم در یک کلاس بودیم همان سال یک گروه تلگرامی ساختیم. اما امسال در یک کلاس نبودیم ولی عضو همان گروه بودیم.
مشکلش با تو چه بود؟
نمیدانم. اوایل مشکلی نداشتیم اما بعد از مدتی شروع به قلدری کرد. بهمن زور میگفت و میخواست قدرتنمایی کند و همین مسأله باعث اختلاف ما شده بود.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
شب قبل از درگیری دوباره در گروه فحاشی کرد. پیامهایش هست اگر بخواهید میتوانید بخوانید. بعد هم به من زنگ زد و گفت میخواهم ببینمت. من هم به محل قرار که در نزدیکی خانه مان در افسریه بود رفتم.
چرا چاقو داشتی؟
چاقو را از خانهمان برداشتم. چون او از من درشت اندامتر و قویتر بود ترسیدم که کتک بخورم. وقتی بهمحل رسیدم دعوایمان شد و ناخودآگاه چند ضربه به او زدم. خیلی ترسیده بودم با عجله فرار کردم. رفتم سرخه حصار و آنجا ماندم.
می دانستی که او کشته شده است؟
نه. از ترسم گوشیام را خاموش کرده بودم. بعد به یکی از بستگانم که پلیس است زنگ زدم. او به من گفت که وی در بیمارستان مرده است من هم تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم. من 9 سال است که دارو مصرف میکنم و بیماری روانی دارم واقعاً قصدم کشتن نبود و الان خیلی پشیمانم.
تصمیم داشتی در آینده چه کاره شوی؟
دوست داشتم پلیس بشوم.