پسرم همه امید و آرزوهای من و مادرش را در شعله های آتش اعتیاد به قرص های روان گردان سوزاند. او کاری کرد که قامت برافراشته و استوارم همچون شاخه های بید خمیده و لرزان شد. روزی که در رشته داروسازی پذیرفته شد تصمیم گرفتم که...
مرد میان سال که با سپردن وثیقه به دادسرا موجب آزادی موقت پسرش از زندان شده بود در حالی که بیان می کرد، «از قدیم به ما آموخته اند مرد نباید گریه کند» اما این فرزند ناخلف کاری کرده است که اشک هایم قطع نمی شود، درباره روزهای تلخ و شیرین زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: همه زندگی من در وجود همسر و سه فرزند پسرم خلاصه می شود چرا که آن ها همه دلخوشی و ثروت من در این دنیای فانی هستند. تا چند سال قبل ساکن یکی از شهرهای بزرگ خراسان رضوی بودیم و من به خاطر تجربه و مهارتم در امور تجارت به ثروت خوبی دست یافته بودم به همین دلیل همواره سعی می کردم خانواده ام در رفاه باشند، هر آن چه را اراده می کردند برایشان فراهم می کردم فقط آرزو داشتم فرزندانم با تحصیل در دانشگاه به مدارج علمی بالا برسند و موجب افتخار و سربلندی ام شوند. همسر مهربانم نیز همین آرزو را داشت و همیشه تلاش می کرد تا محیطی آرام و دلنشین برای تحصیل فرزندانم فراهم کند اما متاسفانه پسر بزرگم که «شهاب» نام دارد فقط تا مقطع دبیرستان درس خواند و بعد از آن عازم خدمت سربازی شد چرا که علاقه ای به تحصیل نداشت. به همین دلیل وقتی خدمت سربازی را به پایان رساند سرمایه ای در اختیارش گذاشتم تا وارد بازار شود. او در کنار من فوت و فن تجارت را به خوبی آموخته بود و با استعدادی که داشت یک شرکت تامین لوازم رایانه ای به راه انداخت و در این شغل بسیار موفق بود. اما چند سال بعد «پارسا» پسر دومم که در رشته علوم تجربی مشغول تحصیل بود، در یکی از رشته های علوم پزشکی پذیرفته شد. وقتی نتایج آزمون دانشگاه اعلام شد انگار سرم را به آسمان می ساییدم. گویی همه امید و آرزوهایم چون گلی زیبا شکفته بود. آن روز من و همسرم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدیم. احساس می کردم دیگر آرزویی در این دنیا برایم باقی نمانده است. صورت پارسا را غرق در بوسه کردم و با همه مهر پدرانه او را به آغوش کشیدم. دوست داشتم همه ثروت و دارایی ام را به پایش بریزم. وقتی «دکتر» صدایش می کردم از شدت غرور قامتی سرو گونه می یافتم. خلاصه پسرم برای ادامه تحصیل راهی مشهد شد و من برای آن که او در محیطی آرام و مناسب درس بخواند، منزل ویلایی بزرگی را خریدم تا پسرم مجبور نباشد در خوابگاه دانشجویی زندگی کند چرا که استطاعت مالی داشتم و می خواستم فرزندم در رفاه باشد تا با خیال راحت درس بخواند. از سوی دیگر هر وقت برای دیدار پارسا به مشهد می آمدیم دور هم بودیم و مشکل اقامت نداشتیم.
خلاصه پارسا مشغول تحصیل شد و ما هم تلفنی با او در تماس بودیم تا این که دو سال بعد آرام آرام حضور پسرم در شهرستان کم رنگ شد به طوری که حتی در زمان تعطیلی دانشگاه نیز به شهرستان نمی آمد ولی نگرانی ما از زمانی شدت گرفت که رفتارهای عجیب و غریب پارسا حیرت ما را برانگیخت. او در همان مدت کوتاهی که در منزل ما حضور داشت، گاهی بی خود و بدون هیچ زمینه قبلی می خندید یا به طور ناگهانی بیهوش می شد. به همین دلیل کوله بارمان را بستیم و به مشهد مهاجرت کردیم تا بیشتر در کنار پسرم باشیم ولی در مدت کوتاهی همه آرزوهایمان در شعله های آتش یک آسیب اجتماعی سوخت چرا که پارسا به قرص های روان گردان و مخدردار اعتیاد پیدا کرده بود. تلاش های ما برای ترک اعتیاد او نتیجه ای نداشت. با وجود آن که دیگر درس و دانشگاه را هم رها کرده بود باز هم ماجرای اعتیادش را کتمان می کرد و مدعی بود تحصیل حتی در رشته علوم پزشکی هم آخر و عاقبتی ندارد و باید وارد بازار کار شود. به همین دلیل پولی در اختیارش گذاشتم که با آن یک فروشگاه بزرگ پوشاک راه اندازی کرد ولی طولی نکشید که همه سرمایه را از دست داد و به قول معروف ورشکست شد. تصمیم گرفتم دیگر پولی در اختیارش نگذارم تا سراغ مواد و داروهای روان گردان نرود. وقتی فهمیدم که برای تامین مخارج اعتیادش دست به سرقت های خرد می زند، به ناچار و پنهانی پول موادش را در جیب اش می گذاشتم و از او می خواستم اعتیادش را ترک کند ولی فقط وعده ترک می داد تا این که چند روز قبل توسط ماموران کلانتری شفا به اتهام سرقت دستگیر شد حالا هم ...