مسعود عربشاهی، نقاش رمزهای باستانی در جهان مدرن
پس از انقلاب عربشاهی همچون بسیاری از هنرمندان دیگر برای مدتی از ایران رفت و پس از زندگی در فرانسه، سالهایی را هم در آمریکا سپری کرد
"از مجلس شورای ملی سابق به من تلفن زدند که یک اثرتان را یافتهایم. خانهای بزرگ و متروک در نزدیکی مجلس بود که به انباری مملو از گرد و خاک و آشغال بدل کرده بودندش. یکی از تابلوهایم را از زیر کوهی از زباله بیرون کشیدند و گفتند این یکی سالم مانده است و بقیه بومها را هم چون نفهمیدهاند چیست برای ایزوگام کردن سقف اتاق کارگران استفاده کردهاند. همراهم به گریه افتاده بود. آن آثار را در زمان دانشجویی نقش زده بودم و همان نقاشی که در آن انباری مدفون کرده بودند، زمانی در سالن ناهارخوری آراسته مجلس بر دیوار نصب شده بود."
این سرنوشت بخشی از آثار مسعود عربشاهی، نقاش برجسته ایرانی بود که چند روز پیش ( ۲۵ شهریور) در ۸۴ سالگی در بیخبری رسانهها درگذشت، و خبر مرگش تازه دیروز از خبرگزاریها اعلام شد. نقاشی که به ویژه به سبب تمرکزش بر نقشمایهها و رنگهای روزگاران کهن ایران و بینالنهرین (هنر ایلامی و دوره مفرغ لرستان) و بهکارگیری آنها در شیوههای اجرایی و بیانی مدرن شناخته شده بود. آن چه بر آثار او رفت تنها به ماجرایی که نقل به مضمون از زبان خود او خواندید، پایان نپذیرفت، بلکه بارها و درباره آثار متعددش به انحای گوناگون تکرار شد. مثلا دیوارنگاره عظیم بتنی که در ابعاد ۳۰۰متر برای پارک طالقانی طراحی و اجرا کرد، که پروژهای طاقتفرسا بود، به سبب نگهداری نادرست آسیبها دید. مسئولان به جای تعمیر آن به کندن بخشهایی از آن دستور دادند و در عمل ویرانش کردند.
سرنوشت غمانگیزی که پیش از این نقاشی های وزیریمقدم را بی نصیب نگذاشته بود. وزیری مقدم یک دهه پیشتر از عربشاهی گام در راه نقاشی نهاده بود، و با او فاصله نسلی داشت، تراژدی نابودی آثار گویی فرجام فاجعهبار نقاشان پیشگام مدرن ایرانی است که با وقوع انقلاب، به حاشیه رانده شدند. انقلابیون ایدئولوژیاندیش نقاشی را هنری اشرافی و عافیتطلبانه و غیرمکتبی میدانستند.
یکی از آثار تخریب شده مسعود عربشاهی در بزرگراهی در تهرانمسعود عربشاهی (زاده ۱۳۱۴ خورشیدی در تهران) در دوران نوجوانی به هنرستان هنر رفت. از همکلاسیهای او در این دوران منصور قندریز و فرامز پیلآرام بودند. عربشاهی که پیشتر در طول سالها اصول طراحی و مختصات نقاشی کلاسیک را در کلاس خصوصی آموخته بود، از دوره هنرستان به مطالعه نقوش هنر بینالنهرین و تمدنهای حوزه جغرافیایی سرزمین ایران در دوران باستان روی آورد و این دلبستگی شدید تا پایان کارش در او برجای ماند. پس از هنرستان به هنرکده هنرهای تزیینی رفت و افزون بر آموختن نقاشی و مجسمهسازی، در سال ۱۳۴۷ از این دانشگاه با مدرک فوق لیسانس معماری داخلی فارغالتحصیل شد. حسین کاظمی از تاثیرگذارترین هنرمندان پیشگام در نقاشی مدرن ایران از استادان نقاشیاش در دانشگاه بود.
از ۱۳۴۰ به تجربهاندوزی در آفرینش نقشبرجسته با موادی چون گچ و فلز روی آورد و نقشهای باستانی رمزی و نمادین باستانی، اشکال هندسی و نقش جانوران و بتها و خدایان را در آنها طرح زد. در اواسط همین دهه در نمایشگاه دوسالانه پاریس شرکت کرد و تا چند سال بعد آثارش را در نمایشگاههای متعدد دیگری از جمله نمایشگاهی فردی در پاریس و نمایشگاه گروهی نقاشان معاصر ایران در آمریکا به نمایش گذاشت.
عربشاهی که به طراحی و ساخت کارهای بزرگ تزیینی شهره است، در سال ۱۳۵۰ نخستین نقشبرجسته سفالی خود را -که نزدیک به ۶۰۰ متر مربع وسعت داشت- برای سالن همایشهای جمعیت شیر و خورشید اجرا کرد. کار بر روی این پروژه از سال ۱۳۴۸ آغاز شده بود. از دیگر آثار او در این عرصه میتوان به سردر ساختمان اتاق صنایع معادن (۱۳۴۹) و نیز دیوارهنقشهای مرکز مدیریت صنعتی (۱۳۵۱) اشاره کرد. در سال ۱۳۵۱ مجسمهای برنزی برای پارک خزانه ساخت که متاسفانه ناپدید شده است.
یکسال بعد در نمایشگاه بینالمللی موناکو جایزه اول را از آن خود کرد. در دهه ۱۳۵۰ با شماری دیگر از هنرمندان هنرهای تجسمی مانند فرامرز پیلآرام و مارکو گریگوریان "گروه آزاد نقاشان و مجسمهسازان" را بنیان گذاشت و با یاری آنها و دیگر اعضا همچون سیراک ملکوتیان و مرتضی ممیز نمایشگاههایی در ایران و نیز کشورهای دیگر برگزار کردند. در اواخر دوران پهلوی کتاب "اوستا از دیدگاه هنر نو" را با همکاری فیروز شیروانلو منتشر کرد. بیش از ۸۰ نقاشیاش در این مجموعه گرد آمد، در حالی که قطعاتی از اوستا در پایین هر تصویر آورده شده بود. این اثر به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه منتشر شد.
پس از انقلاب عربشاهی همچون بسیاری از هنرمندان دیگر برای مدتی از ایران رفت و پس از زندگی در فرانسه، سالهایی را هم در آمریکا سپری کرد. اقامت در خارج از کشور او را با آثار و رویکردها و مواد و مصالح دیگر در هنرهای تجسمی آشنا کرد و به غنای تجربیاتش افزود. در آنجا نیز به برگزاری نمایشگاه و کار نقشبرجسته پرداخت. پس از بازگشت به ایران در دهه ۱۳۷۰ چندین نمایشگاه از آثارش در گالریهای سیحون، گلستان و برگ برپا شد. همچنین برای بناهای دیگری نیز از جمله تالار اجلاس سران کشورهای اسلامی (۱۳۷۷) نقش برجسته طراحی و اجرا کرد. آخرین نمایشگاه عربشاهی در اواسط دهه ۱۳۸۰ برگزار شد.
از ۱۳۴۰ به تجربهاندوزی در آفرینش نقشبرجسته با موادی چون گچ و فلز روی آورد و نقشهای باستانی رمزی و نمادین باستانی، اشکال هندسی و نقش جانوران و بتها و خدایان را در آنها طرح زدهنر مدرن در دوران پهلوی توصیفی فشرده از فضای فکری جامعه ایران خاصه در ۲۵-۲۰ سال منتهی به انقلاب جایگاه هنرمندانی چون مسعود عربشاهی را دقیقتر مشخص میکند. از دوران پهلوی دوم توجه به هنرها و صنعتگریهای بومی و درآمیختن آن با آموزههای مدرن نقاشی رواج یافت. حکومت پهلوی با ارج نهادن به دوران باستان میکوشید خود را به سنت دیرینه پادشاهی در ایران پیوند زند و مشروعیت حاصل از آن را در عرصه داخلی و جهانی هزینه کند.
چنگزدن به ریشههای کهن در برابر غرب پیشرفته به او سپری هویتی میبخشید. تلفیق نقاشی مدرن و هنرهای سنتی در چشم آنان مصداقی بود از فرهنگی که خیال ساختنش را در سر میپروراندند، ظاهری مدرن مزین به آرایههای سنت. برخی نویسندگان و متفکران البته با انگیزههای ناهمسان تلاش میکردند توجیهی نظری برای این نظرگاه با عناوینی چون "آنچه خود داشت..." برسازند. در میان مخالفان حکومت هم رویکردی همسان دیده میشد؛ عدهای میخواستند اسلام اصیل را از گردوغبار تاریخی و فقهی بپیرایند و آن را با نیازهای زمانه (مبارزه و یا علم و یا مارکسیسم) سازگار کنند، و گروهی نیز با سلاح غربزدگی به نبرد با غرب جدید شتافته بودند.
رشد و نمو هنر نقاشی جدید ایران در چنین فضای فکری و روحی رخ داد. هنرمندان هنرهای تجسمی اما برخلاف همقرانان خود در عرصههای دیگر، کمتر دچار نگرش ایدئولوژیک بودند. جریان نقاشی جدید تقریبا با یک قرن تاخیر به ایران راه پیدا کرده بود و هنرمندان ایرانی در مواجهه ناگهانی با این موج دگرگونساز، در کشوری که بخش عمدهای از فرهنگ و جمعیت آن روستایی بودند، جایگاهشان را در جهان جدید و در تناقضات میان سنت و مدرنیته میجستند.
مکتب سقاخانه و کوشش هنرمندانش (از جمله حسین زندهرودی و فرامز پیلآرام)در دهه ۱۳۴۰ پاسخی به این نیاز بود. آنها سعی کردند عناصری از هنرهای سنتی ایران را با هنر مدرن (مثلا خوشنویسی را با ترکیببندی مدرن) درهم آمیزند. البته مسعود عربشاهی هیچگاه خود را بخشی از مکتب سقاخانه ندانست، اما در نخستین نمایشگاههای گروهی آنها در ۱۳۴۳ شرکت کرد. رفتوآمد میان هنرهای سنتی و نقاشی مدرن، که به مکتب سقاخانه نیز محدود نمیشد، برای هنرمندی همچون مسعود عربشاهی دغدغهای بس جدی بود، اما برای شماری که نگاهی شرقانگارانه داشتند، به بازاری برای استفاده تزیینی و ویترینی از ترکیب مدرنیسم و سنت بدل شد که البته برای فروش آثار بسیار مناسب بود.
در آثار متعددی از مسعود عربشاهی -که خوکرده به خلوت بود و به آرامش و دروننگری میشناختندش- دایرههای کیهانی(ماندالا) که نمادی کهن از درونآرامی جهان قدیم به شمار میآیند، در درون مربعی محکم جای میگیرند. گویی گرد آن قابی میبندد تا تمرکز بر خویش و توجه به مراقبه را به امروز بیاورد و پایدار نگاه داردعربشاهی از هنر باستان برای تزیین کارهای خود استفاده نمیکرد. او آثار هنری روزگاران کهن از جمله آثار مفرغی لرستان را (که قدمت برخی به به هزاره چهارم پیش از میلاد میرسد) در مطالعه گرفت. هنرمند بنمایههای اساطیری هنر کهن را با تکنیکهای مدرن به بیان درآورد و با رویکردی انتزاعی- در زمینهای که چون جهان نو، گاه بس پرتنش و مشوش است- بازنمایی کرد. خود گفته است در تبوتاب آن بود که معنای نمادهای گذشتگان را چنان که سازندگانشان به کار میبردند دریابد و از این راه مردمانی را که پیش از او بر این خاک میزیستند بشناساند.
او میخواست آن روح قومی را که در همراه نشانههای باستانی به روزگار امروز سفر کردهاند، در جهان امروز احضار کند تا همچنان در فرهنگ و زیست بصری ما ادامه حیات دهند. سنت مدرنی که عربشاهی و همگنانش پدید آوردند و راههایی که پیمودند، ظرفیتی است که میتواند نسلهای بعدی را از تجربههای تکراری بازدارد و برای بسیاری از پرسشهای برخاسته از تفاوت هنر ایرانی و هنر جدید غربی پاسخهایی ارائه دهد. گرچه بسیاری از هنرمندان مدرن ایران در آن زمان نیز باز به ناهمزمانی تاریخی دچار بودند و از جریانها فرانقاشی همچون ویدیوآرت و هنر اجرا و چیدمان و بینارشتهای که معاصر با آنان در غرب پدید آمده بود چندان استقبال نکردند.
در آثار متعددی از مسعود عربشاهی -که خوکرده به خلوت بود و به آرامش و دروننگری میشناختندش- دایرههای کیهانی (ماندالا) که نمادی کهن از درونآرامی جهان قدیم به شمار میآیند، در درون مربعی محکم جای میگیرند. گویی گرد آن قابی میبندد تا تمرکز بر خویش و توجه به مراقبه را به امروز بیاورد و پایدار نگاه دارد.
شاید همین مراقبه با نقاشی بود که عربشاهی را یاری کرد تا دوام آورد. خودش میگفت و بهدرستی هم میگفت که هر کسی نمیتواند نابودی آثارش را چنان که "من دیدم و تحمل کردم"، تاب آورد.