صبح تا شب، فحش و ناسزا و نفرین برای رقیب کنار می گذاریم. اما بعد از مرگش، هزار یک سرود پُر از اشک می سراییم و تازه او را بزرگ می کنیم.
عصر ایران ؛ روح الله صالحی - این جمله بارها شنیده ایم که «ایرانی ها مرده پرست هستند.» حتی بعد از شنیدن، سری به نشانه اندوه تکان داده ایم . این طور مواقع، ژست کسی را بازی می کنیم که انگار همین چند دقیقه پیش از کره مریخ فرود آمده است و هاج و واج دلیل این کار ایرانی ها را نمی داند و بعد، افسوس می خوریم.
این افسوس های پی در پی دارد اپیدمی می شود و به یک جور حسرت و تمارزو* تبدیل شده است. تمارزویی که می گوید، چرا توجه به بزرگانِ مرده، بیشتر از بزرگانِ زنده است؟ این که چرا چشم دیدن بسیاری از زندگان را نداریم و به اصطلاح می خواهیم سر به تن شان نباشد. همه به این برمی گردد که با فکر و تلاش شان چقدر جا به ما تنگ کرده اند ؟
کافیست از نوجوانان بپرسید الگوی علمی یا فرهنگی شان کیست؟! بسیاری از نام هایی که خواهند گفت، قرن هاست که در قید حیات نیستند. چون نظام آموزشی همین نام ها را به خوردشان داده است. نام هایی که به نوعی ملموس نیستند و از نظر بُعد زمانی، دور از دسترس قرار گرفته اند و کارکرد الگو گزینی ندارند.
دردناک جایی است که بزرگان در قید حیات را، حتی به اسم هم نمی شناسیم و وقتی می فهمیم که کار از کار گذشته است و ژست و اطوار عزادار سودی به حال ما نخواهد داشت. زمانی که مریم میرزاخانی جایزه فیلدز را گرفت کسی نبود که برای تبریک، ایستاده تشویقش کند؛ اما خیلی ها بعد مرگش تب کردند.
باز می شود ژست فرا مدرن گرفت و گفت که دانستن اسم و رسم بزرگان چه سودی به حال ما دارد؟ آیا همین گرانی بعد شنیدن، مثل شیر بی یال و کوپال، کرک و پرش خواهد ریخت و فرار می کند؟ نه، پاسخ در راه میانبر است ، داشتن بزرگان یک جور پشت دل گرمی و راه میانبر با خودش دارد تا دست و دل آدم نلرزد که با کدام ملات می شود این فاصله میان جهان خودمان با جهان اولی ها را پُر کرد؟
نه این که کلاً مردگان را قدر ندانیم؛ نه، بلکه باید تعادل واقع بینانه ای بین بزرگ داشت این دو دسته برقرار باشد. این نباشد که چون مرده های بی دردسر هستند پس می شود کم و زیادشان کرد و طوری در سکوی اول بزرگی قرارشان داد که جا برای بالا رفتن ما هم باز شود. در عوض، بی خیال زنده ها که با تلاش شان دست نیافتنی تر می شوند.
همین حالا لیستی از خیابان هایی که به نام درگذشتگان است را بنویسید و در مقابل لیست خیابان هایی که به نام بزرگان در قید حیات هستند بگذارید. چند چند خواهند بود؟ برای رسیدن به شادابی و هویت همین کافی است که ما کمی یقه مرده ها را شُل کنیم و گَرد بی توجهی را از روی شانه زنده ها بتکانیم ؛ چون اگر قرار بود اتفاقی بیفتد تا حالا افتاده بود.
ایوب آخانی که جایزه جشنواره نمایشنامهنویسی میرزا آقا تبریزی به نام او است در آیین اختتامیه این جشنواره گفت: «خوشحالم که تبریز آغازگر جریان ستودن زندگان پویا است و اولین گام را برای کنار گذاشتن سنت غلط توجه به مردگان را برداشته است. امیدوارم در سالهای آینده این جشنواره به نام آنهایی که قدشان از من بلندتر است مزین شود.»
در این که تبریز با عنوان شهر اولین ها مشهور است، باید تمام قد ایستاد و تشویق شان کرد که می توانستند به همان میرزا آقا تبریزی بپردازند و عکس یادگاری شان را بگیرند و به خانه بروند. اما با بزرگ داشت ایوب آقاخانی نمایش نامه نویس شهیر رادیو و تئاتر، نشان دادند برای معرفی الگوی زنده باید آستین ها را بالا زد توی دل رودخانه پر از تمساح بی پولی و سنگ اندازی و... رفت اما، یک الگوی زنده را به نسل نو تبریز معرفی کردند. تا به پشتوانه بلند بالایی نام و تلاش ایوب آقاخانی، تلاششان را دو برابر کنند تا هم قد او شوند و نیازی نباشد؛ با داس و دستقاله زیر زانو بلند قد ها بزنند تا هم قد آن ها کوتاه شوند.
با وجود انواع حکایت و نصحیت و... درباره احترام و پاس داشت مقام بزرگان فرهنگ اما در بُعد عملیاتی ما دچار چالش هستیم؛ گویی همه این ها روی کاغذ است و به درد سخنرانی می خورد که وقت مجالس را پُر کند. فرهنگی که نتواند راه و رسم بزرگ شدن را به نسل بعد منتقل کند یک پایش برای شرکت در ماراتن جهان پسامدرن خواهد لنگید.
اصطلاح زیرآب زدن و زیر پای کسی را خالی کردن جزو شاه کلید درد دل های ما به شمار می رود انگار همه ما از یک سوراخ گزیده شده و می شویم. گویی کسی که بالاتر از ما ایستاده است پا روی خرخره ما گذاشته و آن بالا دارد کیف می کند.
صبح تا شب، فحش و ناسزا و نفرین برای رقیب کنار می گذاریم. اما بعد از مرگش، هزار یک سرود پُر از اشک می سراییم و تازه او را بزرگ می کنیم. چون آموخته ایم همگان، این گونه تمجید کردن را نشانه فروتنی می دانند. در حالی که اگر زنده بود این تمجید کردن ما نوعی اعتراف به حساب می آمد.