مرا تهدید می کند، خیلی می ترسم، خواستم خودم را بکشم اما دوستم اجازه نداد، شما را به خدا کمکم کنید و مرا از این وضعیت نجات دهید.
به گزارش رکنا، زن جوان در مرکز مشاوره پلیس گفت: هشت سال است ازدواج کرده ام و دو فرزند دارم. سرگرم زندگی و رسیدگی به امور بچه ها بودم که یک دفعه زندگی ام را خودم خراب کردم. شوهرم تا دیر وقت سر کار بود و شب خسته به خانه بر می گشت و حوصله سر و صدای بچه ها را نداشت، زیاد اهل معاشرت هم نبود و وقتی برای ما نمی گذاشت به همین دلیل برای این که حوصله بچه ها سر نرود بعضی اوقات آن ها را بیرون می بردم تا حال و هوایی عوض کنند.
یک روز از شوهرم خواستم خودرویش را به من بدهد تا به امور زندگی برسم اما در خیابان خراب شد و به هر سختی بود خود را به تعمیرگاه رساندم. صاحب تعمیرگاه، فرد مهربانی بود و با این که سرش خیلی شلوغ بود گفت چون شما خانم هستید و دوست ندارم زیاد معطل شوید، سریع خودروی شما را تعمیر می کنم و کارت مغازه را داد و گفت اگر دوباره مشکلی پیش آمد تماس بگیرم. هر چه اصرار کردم که هزینه تعمیر را بگیرد قبول نکرد. دوستم آژانس داشت و به او گفتم هر وقت خودروی تو خراب شد بگو چون یک تعمیرکار ماهر می شناسم و او هم گفت که خودروی من تعمیر درست و حسابی لازم دارد.
با هم راهی شدیم و تعمیرکار تشکر کرد که خودروی دوستم را نزد او آورده ام. آن روز گفت شماره مرا داشته باشید و برای خودرو با من تماس بگیرید، من هم اعتماد کردم و شماره خودم را به او دادم. بعد از مدتی تماس گرفت و احوال پرسی ساده ای کرد و از اوضاع خودرو پرسید اما در این احوال پرسی های ساده کم کم به او وابسته شدم. تقصیر چندانی متوجه خود نمی دیدم چون شوهرم شب و روزش فقط کار بود و اصلا به خواسته های من توجهی نداشت.
زندگی ام تکراری شده بود، صبح می رفت و شب خسته و کوفته بر می گشت و انگار نه انگار که من نیاز به همدم و کسی دارم که با او صحبت کنم همین وضعیت مرا کلافه کرده بود. شوهرم از من و بچه هایم بی خبر بود و نمی دانست روزها را چطور سپری می کنیم. بیشتر از این که به من و بچه هایم علاقه داشته باشد و اهمیت بدهد، به کارش توجه داشت. در این شرایط اگر میخواستم دو کلام با او صحبت کنم می گفت خستهام! در عوض مهرداد -تعمیرکار - هر روز با من تماس میگرفت و جویای حالم بود و کمبود محبت و بیتوجهی همسرم سبب شد علاقه من به او بیشتر شود تا جایی که اگر روزی تماس نمیگرفت نگران میشدم. خیلی با دوستم راحت بودم و از او خواستم خانه خودش را یک روز در اختیارم قرار دهد تا با تعمیرکار ملاقات حضوری داشته باشم و یک مهمانی مفصل بدهم شاید جبران گوشه ای از خوبی های او شود!
او گفت که دوست دارم از این سفره و غذاهای متنوع فیلم بگیرم و من هم با کمال میل قبول کردم خیلی هم خوشحال بودم که نظرش را جلب کرده ام غافل از این که او از خودم، خانه و همه چیز فیلم گرفته بود. چند روز گذشت تا این که مثل همیشه تماس گرفت و گفت باید هر وقت هر پیشنهادی به تو دادم قبول کنی! گفتم چرا؟ گفت چون اگر شوهرت فیلم مهمانی ما را ببیند جالب می شود. دنیا روی سرم خراب شد و فهمیدم خودم را در تله شیطان گرفتار کرده ام و راه برگشت ندارم. من تاوان خیانت به همسرم را پس می دادم. مغزم راه به جایی نمی برد و تنها راه نجاتم را خودکشی می دانستم تا این که دوستم مرا به مرکز مشاوره آورد تا از شر این تهدیدها خلاص شوم.