پسر جوان که عاشقانه با دختر جوانی ازدواج کرده بود پس از سالها زندگی بخاطر جراحیهای زیبایی همسرش تصمیم به جدایی گرفت. این مرد می گوید زن عروسکی اش او را به دردسرهای زیادی انداخته و نمی تواند با او زندگی کند.
این مرد می گوید من به دختری با چهره ای ساده دل باختم اما روزی رسید که دیگر از هیچ نشانه ای از او در خانه ام نبود و فهمیدم با کسی زیر یک سقف هستم که سالهاست غریبه ایم.
دختری با مانتوی مدرسه
همایون 24 ساله در مغازه طلافروشی پدرش در مرکز تهران مشغول به کار بود که ناگهان دختر نوجوانی را که با لباس مدرسه پشت ویترین مغازهشان ایستاده بود نگاهش را جلب کرد و همین نگاه او را یک دل نه صد دل عاشق کرد.
پسر طلافروش از فردای آن روز وقتی مدرسه دخترانه نزدیکی محل کارشان تعطیل میشد به بهانههای مختلف از مغازه بیرون میآمد تا دختر مورد علاقهاش را ببیند تا اینکه پس از یک ماه در حالیکه دختر نوجوان نیز متوجه نگاههای همایون شده بود پیشنهاد دوستی از سوی پسر جوان را پذیرفت.
برنامه هر روز همایون و شهره این بود که بعد از تعطیلی مدرسه با هم تا نزدیکی خانه دختر نوجوان بروند و عصرها نیز شهره به مغازه همایون زنگ میزد و با هم صحبت میکردند.
نزدیک به یک سال دوستی پسر جوان و شهره گذشت تا اینکه همایون تصمیم به ازدواج با دختر مورد علاقهاش را گرفت و شهره را از این تصمیم با خبر کرد که دختر نوجوان از همایون خواست تا پایان دوره تحصیلیاش صبر کند و پس از گرفتن دیپلم به خواستگاری او بیایند.
همایون وقتی دید دختر مورد علاقهاش جواب مثبت به به خواستهاش داده از همان دوران شروع به جمع کردن پولهایش کرد و با پدرش که هر روز در مغازه بود درباره علاقهاش به دختر نوجوان صحبت کرد و مرد طلافروش وقتی دید پسرش دیگر عاشق دختر نوجوان شده پذیرفت تا او را در این مسیر همراهی کند و فقط خواست تا منتظر بماند تا درس دختر جوان تمام شود.
خواستگاری عاشقانه
همایون 26 ساله شده بود که درس شهره تمام شد و همراه پدرش به خواستگاری دختر مورد علاقهاش رفت و خانواده شهره وقتی شرایط مالی پسر جوان و اعتبار خانوادهاش در محل زندگیشان را دیدند پذیرفتند تا به خواستگار دخترشان جواب مثبت بدهند.
بدین ترتیب همایون پس از 2 سال تحمل به اولین عشق زندگیاش رسید و به کمک پدرش یک خانه شیک در شمال تهران خرید و جشن عروسی با آبرویی برگزار کرد و دختر و پسر جوان به خانه بخت رفتند.
همایون که به دختر مورد علاقهاش رسیده بود هر روز سعی میکرد بهترین زندگی را برای همسرش فراهم کند و دختر جوان نیز مثل یک کدبانو زندگی را در اختیار گرفته بود و زندگی این زوج جوان زبانزد همه فامیل شده بود.
تولدی دیگر
شهره که خیلی زود از دنیای درس و مدرسه وارد زندگی جدیدی متاهلی شده بود در همان نقطه شمال تهران با دختران جوانی آشنا شد و همین شروع یک سبک جدید زندگی برای شهره بود.
شهره دیگر با دوستانش به بیرون از خانه میرفت و دیگر آن زن خانهدار نبود و کمتر به مسائل زندگی اهمیت میداد و این در حالی بود که همایون با مشاهده این اتفاقات بخاطر علاقهای که به همسرش داشت در برابر رفتارهای شهره سکوت میکرد و زندگیاش را ادامه داد.
حس پدرانه
چند سال از زندگی مشترک شهره و همایون گذشت و زن جوان صاحب فرزند شد و هیراد کوچولو به دنیا آمد، زن جوان که قبل از تولد فرزندش هر روز در جمع دوستان و میهمانی دوستانهاش بود مدتی از آنها دور شد ولی از طریق اینستاگرام و شبکههای مجازی رفت و آمدهای دوستانش را بررسی میکرد.
هیراد 3 ساله شده بود که شهره بار دیگر به جمع دوستانش پیوست و صبح که پسر کوچولویش در مهدکودک بود، شهره پیش دوستانش میرفت و بیاهمیتی به خانه هر روز باعث اعتراض همایون میشد اما مرد جوان بخاطر عشق به خانواده و فرزندش سکوت میکرد.
مدتی گذشت و شهره یک روز تصمیم عجیبی پیش روی همایون گذاشت و ادعا کرد قصد دارد بینیاش را جراحی زیبایی کند، همایون شوکه شده بود اما پذیرفت ولی این تازه شروع فانتزی بازیهای شهره بود و زن جوان پس از عمل زیبایی بینی هر روز پیش دکترهای متخصص و زیبایی میرفت و به دنبال تغییرات بود.
در این سالها شهره جراحیهای زیبایی زیادی انجام داد و این در حالی بود که رفتارهای شهره باعث شده بود که زبانزد فامیل شود و خانواده همایون به خاطر این جراحیها اعتراض کردند و جالب اینکه هیراد کوچولو که دیگر به مدرسه میرفت از پدرش میخواست که بعد از تعطیلی کلاسش به دنبالش بیاید و علاقهای به آمدن مادرش به مدرسه نداشت.
پایان تلخ
همایون که دیگر از رفتارهای همسرش به خاطر تغییرات و جراحیهای زیبایی که انجام داده بود خسته شد و این در حالی بود که شهره هر روز با یک رنگ از خانه خارج میشد و مرد جوان دیگر نمیتوانست همراه همسرش در جمع خانوادهاش باشد که این رفتارها دیگر صبر مرد جوان را شکست و همایون خواستار جدایی شد.
شهره با شنیدن تصمیم شوهرش شوکه شد و با خواسته همایون مخالفت کرد و اصرار داشت که به زندگیشان ادامه دهند ولی رفتارهای شهره تغییر نکرد و او بیشتر از گذشته در جمع دوستانش میرفت و به زندگی کمتر اهمیت میداد.
همایون به دادگاه خانواده رفت و درخواست طلاق داد و بعد 3 هفته نامه احضاریه دادگاه به دست شهره رسید، زن جوان وقتی در برابر نامه احضاریه قرار گرفت و فهمید که همایون دیگر تصمیم جدی برای زندگیاش کشیده بدون هیچ مخالفتی روز دادگاه در برابر قاضی دادگاه قرار گرفت.
ابتدا همایون شروع به صحبت کرد و به قاضی دادگاه گفت: من زندگیام را عاشقانه شروع کردم و همیشه خوشحال بودم که توانستم با دختری که عاشقش بودم ازدواج کنم و روزهای نخست زندگیمان زیبایی خاصی داشت و همه خانوادهها به زندگی ما حسادت میکردند و زندگیمان مثال زدنی بود اما رفتار شهره تغییر کرد و همین باعث شد تا زندگیمان تغییر کند.
مرد جوان ادامه داد: فکر میکردم با امدن پسرم، شهره دیگر در خانه میماند و از جمع دوستانش دوری میکند اما شهره خیلی زود به جمع دوستانش بازگشت و بعد از تولد فرزندمان نیز مسیر جدیدی برای زندگیاش انتخاب کرد.
همایون ادامه داد: شهره هر روز به کلینیکهای زیبایی میرفت و با توجه به وضعیت مالی خوبی که دارم همسرم همیشه دسترسی راحتی به پول دارد به همین خاطر پس از عمل جراحی زیبایی بینی، جراحیهای دیگر را شروع کرد تا حدی در چهرهاش تغییر داد که باور کنید بعضی اوقات شک میکردم شهره همان عشق اول زندگیام است.
مرد طلافروش گفت: رفتارهای شهره باعث شده بود تا دیگر خانوادهام از ما دوری کنند و حتی پسرم که از حرفهای دوستانش که در مورد مادرش میزدند از من خواست که دیگر من به دنبالش بروم.
وی اظهار کرد: حاضر بودم با همه این شرایط کنار شهره زندگی کنم اما او هیچ تغییری در رفتارش نداد و مثل همیشه با دوستانش بود و به زندگی اهمیت نمیداد تا اینکه آخرین بار متوجه شدم بعد از این همه اعتراض از سوی من به کلینیک زیبایی رفته و قصد جراحی پلاستیک دارد که دیگر طاقت نیاوردم.
شهره پس از شنیدن صحبتهای شوهرش به قاضی دادگاه گفت: من یک دختر نوجوان بودم که با همایون آشنا شدم و بعد از آن خیلی زود ازدواج کردم و هیچ لذتی از دوران جوانیام نبردم تا اینکه با در همان محل زندگی متاهلی با چند زن و دختر جوان آشنا شدم.
زن جوان افزود: حق من زندگی کردن است به همین خاطر نیاز داشتم تغییرات را در زندگی خودم ایجاد کنم و اگر هم به دنبال زیبایی بیشتر بودم برای همسرم بود و نمیدانم چرا او تصمیم به جدایی گرفته چون من تغییر زیادی در چهرهام ندادم.
قاضی دادگاه پس از شنیدن اظهارات زوج جوان بار دیگر از آنها خواست تا درباره تصمیم آخرشان فکر کنند که همایون اصرار به جدایی داشت و خواست تا همراه پسرش زندگی جدیدی را شروع کند.
بنا به این گزارش، قاضی دادگاه در آخر دستور طلاق آنها را صادر کرد.