حسادت های زنانه و نگاه های هوس آلود هم کلاسی ام که آن را «عشق» تعبیر می کردم درحالی مرا به سوی «خیانت» کشاند و زندگی ام را در مسیر نابودی قرار داد که امروز چون آواره ای سرگردان از رفتارهای گذشته ام به شدت شرمسارم و چشم به روزنه امیدی دوخته ام که شاید ...
زن 24 ساله با بیان این که اگر تکلیف حضانت دختر کوچکم را مشخص کنم شاید همسر اولم با گذشت از گناهان و رفتار زشتم دوباره به زندگی با من فکر کند درباره عشق هوس آلودی که سرنوشت اش را تغییر داد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: سال آخر دبیرستان را می گذراندم که یکی از همسایگان مرا برای پسرش خواستگاری کرد. «چنگیز» در سال آخر یکی از رشته های کارشناسی علوم انسانی تحصیل می کرد و جوانی مودب و با وقار بود به همین دلیل خیلی زود مراسم عقدکنان ما برگزار شد و من هم در رشته پرستاری یکی از دانشگاه های تهران پذیرفته شدم. نامزدم نه تنها با تحصیل من مخالفت نکرد بلکه در ادامه این مسیر و یافتن موقعیت اجتماعی به من انگیزه می داد و به ادامه تحصیل تشویقم می کرد. با وجود این من به عنوان دانشجوی مهمان به شهر خودمان بازگشتم و تنها برای برخی امور اداری و دانشجویی مجبور به رفت و آمد بودم. در همین روزها خانوادههای من و چنگیز با فراهم کردن جهیزیه و مقدمات ازدواج، جشن عروسی ما را برگزار کردند ولی در همان شب عروسی پیامکی از سوی یکی از هم کلاسی هایم برایم ارسال شد که روح و روانم را درگیر کرد. «اسفندیار» چند ترم جلوتر از من بود ولی در برخی دروس کلاس مشترک داشتیم. او که جوانی متاهل و دارای فرزند بود در آن پیامک سیاه ضمن تبریک عروسیام از عشق و علاقه اش نسبت به من نوشته بود. آن شب درحالی که استرس شدیدی گرفته بودم بلافاصله پیامک را پاک کردم و این موضوع را پنهان نگه داشتم اما از همان شب مسیر زندگی ام تغییر کرد چرا که در کلاس درس همه حواسم به نگاه های هوس آلود اسفندیار بود و توجهی به درس و دانشگاه نداشتم. خیلی از هم کلاسیهایمان متوجه ماجرا شده بودند و برخی از آنان مرا سرزنش می کردند. با وجود این درحالی آرام آرام به خواستههای خیانت بار اسفندیار تن دادم و با او به کافی شاپ ها و مراکز خلوت می رفتم که دیگر روح سردی بر زندگی من و چنگیز حکم فرما شده بود و من دیگر علاقه ای به او نشان نمی دادم. از سوی دیگر حسادت های زنانه به زندگی اسفندیار روح و روانم را می آزرد چرا که او مدام وقت اش را با اعضای خانواده اش می گذراند و به تفریح می رفت اما همسر من فقط به کار می اندیشید تا بهترین خانه و ماشین را بخرد. این وضعیت به جایی رسید که از چنگیز طلاق گرفتم و با این شرط به عقد موقت اسفندیار درآمدم که هیچ کس حتی همسر او از این ازدواج بویی نبرد. با پول مهریه ای که از چنگیز گرفتم خانه ای خریدم ولی همه وعده و وعیدهای اسفندیار تو خالی بود و من از چاله به چاه افتاده بودم. با آن که خانواده ام به خاطر این ماجرا مرا طرد کرده بودند ولی تصمیم به بارداری گرفتم تا شاید جای پایم را در زندگی اسفندیار سفت کنم ولی همسرم نه تنها از این موضوع عصبانی شد و نام مرا در شناسنامه اش ثبت نکرد، بلکه با به دنیا آمدن دخترم دیگر سراغی از من نمی گرفت چرا که تاریخ عقد موقت مان به پایان رسیده بود.
در نهایت با شرمساری و چشمانی اشکبار دوباره به خانواده ام پناه بردم تا این که تصمیم گرفتم تکلیف حضانت فرزندم را مشخص کنم. از سوی دیگر نیز با وساطت بزرگ ترها چنگیز بعد از شنیدن سرگذشت خیانت بار من، از گناهم گذشته است و کورسوی امیدی وجود دارد که ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) این زن جوان به همراه همسر سابق اش که در کلانتری حضور یافته بود، به مرکز مشاوره پلیس معرفی شدند.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان