بی بی سی : باور بفرمایید که بنده کاملا اشتباهیام. قول میدهم کل پشتپردهها را فاش کنم. اصلا هر کس فقط یک بار در پیادهرو از کنار من رد شده باشد میداند که مرا چه به ورزش؟! آن هم چی؟ فوتبال! آن هم کجا؟ جام جهانی.
به جان پوریا ژافره همهاش از یک قرار دوستانه شروع شد. با یک دوست داخل ایران میخواستیم به یکی از کنسرتهای ابی در اطراف ایران برویم. ابی تبلیغ کرده بود که ۲۴ خرداد در سنپترزبورگ کنسرت خواهد داشت. تاریخش برای هر دوی ما خوب بود و این اصلا ربطی به همزمانیاش با جام جهانی نداشت. گفتیم میرویم کنسرت، حالا گیرم که کمی فضا تحتالشعاع جام جهانی باشد! تحمل میکنیم.
آدم را سگ بگیرد ولی جو نگیرد من هر چه در ورزش عقب افتاده باشم، عوضش در "جَوگیر" شدن از نامآوران عصر حاضر هستم. نشان به آن نشان که در کسری از دقیقه به این نتیجه رسیدم که مگر میشود تا سنپترزبورگ رفت و مسابقه ایران را ندید؟ این پرسش ذهنی همان، ۶ ساعت و نیم در روز آخر بلیتفروشی فیفا در صف منتظر ماندن همان و به طرز معجزهآسایی بلیت پیدا کردن هم همان.
سرتان را درد نیاورم. از اینجا به بعدش را با صدای «آقای همساده» کلاهقرمزی بخوانید. کنسرت ابی افتاد به عصر ۲۶ خرداد (یعنی بعد از برگشت من از سنپترزبورگ)، سفر دوست کلا لغو شد و من ماندم تنها با جام جهانی روسیه. یعنی ااصلا یک وضعی!
چون همه چیز زندگیام عادی و طبیعی بوده، آشنایی با ورزشگاه فوتبال هم بر همین منوال خواهد بود. استادیوم رفتن را با جام جهانی شروع میکنم.
کمک، من اشتباهی تهران پیاده شدم حالا در سنپترزبورگ هستم. باید وقت بگذارم لااقل عکس و اسم بازیکنان تیم ملی را روی اینترنت جستجو کنم که اگر در خیابان دیدمشان مثل گاو از کنارشان رد نشوم.
وقتی یکشنبه در پرواز لندن به سنپترزبورگ صدای دستکم سه خانواده ایرانی را شنیدم باید دو زاریام میافتاد. ولی چون دو زاری من کج است، در فرودگاه سنپترزبورگ متوجه حضور پرشمار ایرانیان شدم. در صف مرزبانی، اگر چشمت را میبستی ممکن بود فکر کنی اشتباهی فرودگاه امام خمینی تهران پیاده شدهای.
تازه وقتی من در صف بودم، هنوز پنج روز به بازی ایران مانده بود و از روی تابلوی فرودگاه هم میشد فهمید که در آن ساعتها پروازی از ایران ننشسته و آن همه ایرانی از کشورهای دیگر آمده بودند.
خانم مرزبان، کمی با من حرف بزن با تصوری که از فضای امنیتی و پلیسی روسیه داشتم، خودم را برای یک سوال و جواب طولانی آماده کرده بودم. کارم چیست؟ کی بر میگردم؟ کجا اقامت میکنم؟ با کی همسفرم؟ آیا برای کار آمده ام یا تفریح؟
اما... حق من این نبود. دریغ از حتی یک سوال از خانم مرزبان. حتی دریغ از جواب سلام. حس وقتی را داشتم که معلم گفته بود امتحان میگیرد و نمیگرفت. دچار چنین حس حماقتی شده بودم.
البته بعدتر هم در شهر حضور پلیس و نیروهای امنیتی خیلی محسوس نبود و تصورات قبلیام به هم ریخت. مدیونید اگر تصور کنید که این توضیح آخری را محض احتیاط و از نگرانی ماموران فارسیزبانشان نوشته باشم.
دوره فشرده آموزش زبان اشاره از مرزبانی که گذشتیم میز بزرگی با نشان جام جهانی وجود داشت که قاعدتا باید برای پاسخگویی به مسافران جام جهانی باشد، رفتم سراغ مردی که پشت میز بود. انگلیسی پرسیدم که سیمکارت تلفن کجا باید بگیرم؟ آقای راهنما انگلیسی نمیدانست. البته حالا دیگر به اندازه اولین برخورد تعجب نمیکنم و چشمهایم گرد نمیشود. دیگر در سنپترزبورگ اموراتم را با زبان اشاره میگذرانم. وقتی یکی را میبینم که زبان مرا میفهمد از خوشحالی بغضم میگیرد و این بار بغض راه گفتگو را میبندد.
این سفر اگر هیچ خوبی با خود نداشته باشد، لااقل تا برگردم دیگر میتوانم به زبان اشاره مثل زبان مادری کاملا مسلط میشوم.
سوءتفاهمی به نام شب بیرون فرودگاه اولین چیزی که به چشم میآید خیابانهای بسیار پهن و مجتمعهای ساختمانی غولپیکر بیروح در کنار بافتی تاریخیتر و پررنگ و لعاب است.
کافهدار میگفت الان بهترین وقت سنپترزبورگ است. زمستانها دمای اینجا به منفی سی و پنج میرسد ولی حالا هوا بهاری بهاری است. نکته حیرتانگیز دیگر این است که شهر در این وقت سال شب ندارد. غروب آفتاب ۱۰:۳۰ شب است و طلوع ۳ صبح و این بین هم آسمان تاریک نمیشود که اصطلاحا به آن میگویند: شبهای سفید.
الان که دارم اینها را مینویسم، سردبیر محترم در لندن چند ساعتی هست که معطل همین مطلب است و دارد حرص میخورد. اما راستش بین خودمان باشد، مشکل خودش است. کمی درک طرف مقابل هم بد نیست. خب مگر تقصیر من است که هر چه در خیابان بودم نه شب میشد و نه از جمعیت پیاده و سواره کم؟ من حتی وقتی آسمان تاریک است هم باید کلی برای خوابیدن با خودم مذاکره کنم و گزینه روی میز بگذارم، چه برسد به اینجا که شب فقط یک سوءتفاهم است. تا پنج صبح را در خیابان بودم. تماشای مردم و مغازهها.
هنوز خیلی جو شهر فوتبالی نیست. اولین بازی در این شهر بازی ایران و مراکش است و هنوز تیم ایران در اردوی تدارکاتی در مسکوست. اکثر آنهایی هم که از ایران با تور مسافرتی آمدهاد، سفرشان را از مسکو شروع کردهاند و هنوز به سنتپترزبورگ نرسیدهاند.
اگر این مطلب راهی سطل آشغال کامپیوتر سردبیر نشود، در روزهای آینده هم به عنوان غیرفوتبالیترین مسافر جام جهانی باز برایتان مینویسم و کلی هم عکس خواهم گذاشت. تا زبانم لال مشکلی برای قلب سردبیر پیش نیامده، عجالتا تا همین جا را داشته باشید تا بعد.