جنـون عشق

پسر جوان عاشق‌پیشه که از توجه دیگران به همسرش و رفتار صمیمی او با مردان فامیل در عذاب بود به جای جدایی، نقشه‌ای سیاه کشید و سه زندگی را تباه کرد...
***
«رضا» و «سارا» در یک میهمانی دوستانه با هم آشنا و در مدت کوتاهی دلباخته یکدیگر شدند. دختر جوان با وجود سن کمش خواستگارهای زیادی داشت اما به بهانه اینکه قصد ادامه تحصیل دارد به‌همه آنها جواب منفی می‌داد. تا اینکه «رضا» پا به زندگی او گذاشت. ابراز علاقه و رفتار آرام پسر جوان، دیدگاه «سارا» را به زندگی کاملاً عوض کرده بود. دیگر از ازدواج فراری نبود بلکه رضا را مرد رؤیاهایش می‌دید. ارتباط عاشقانه آنها خیلی زود به سرانجام رسید و دختر و پسر جوان با وجود مخالفت خانواده‌هایشان در کمتر از دو ماه عقد و عروسی‌شان را برگزار کرده و زیر یک سقف رفتند.زندگی «رضا» و «سارا» آنقدر آرام و رمانتیک بود که در مدت کوتاهی داستان عشق ماورایی آنها زبانزد همه اقوام و دوستانشان شده بود. خانواده‌ها نیز از این شرایط راضی بودند.
چند ماهی از شروع زندگی آنها گذشته بود که اختلاف سلیقه‌ها کار دستشان داد. «سارا» با اینکه در خانواده مقیدی بزرگ شده بود اما پس از ازدواج چارچوب‌های زندگی‌اش را شکسته و به قول خودش آزاد شده بود. این شرایط اما به مذاق «رضا» خوشایند نبود. چند هفته اول برای اینکه او ناراحت نشود حرفی نمی‌زد تا اینکه کم کم به رفتارهای «سارا» و رفت و آمدهایش مشکوک شد. «رضا» دیوانه‌وار همسرش را دوست داشت اما لجبازی‌های او کلافه‌اش کرده بود.اختلاف‌های آنها هر روز جدی‌تر می‌شد و پادرمیانی‌های خانواده‌ها هم اثری نداشت... چند ماهی از آغاز زندگی مشترکشان گذشته بود، «رضا» که با گفت‌و‌گو نتوانسته بود همسرش را با خود همراه کند به خشونت رو آورد و در کمال ناباوری «سارا» را که حتی طاقت دیدن گریه‌اش را نداشت بیرحمانه مورد ضرب و شتم قرار داد.بعد از آن شب «سارا» دیگر حرف نمی‌زد. آرام شده بود. «رضا» تصور می‌کرد با این کارش او را سرعقل آورده و بعد از چند روز قهر، یک عذرخواهی عاشقانه همه چیز را مثل قبل زیبا می‌کند. او هرگز تصور نمی‌کرد این سکوت، آرامش قبل از طوفان است.دو هفته از آن اتفاق گذشته بود که آنها به یک میهمانی دعوت شدند. «سارا» که در تمام این روزها تنها به انتقام فکر کرده بود در نخستین میهمانی نقشه‌اش را عملی کرد. او با لباسی ساده همراه «رضا» شد اما وقتی پا در میهمانی گذاشت کاری کرد که شوهرش شوکه شود. نمی‌توانست روابط صمیمانه همسرش با مردان را تحمل کند خونش به جوش آمده بود. همانجا بود که تصمیمش را گرفت. هنوز «سارا» را دوست داشت اما غیرتش اجازه نمی‌داد که کنار آن زن بی‌قید زندگی کند. هزار فکر به ذهنش آمد. اما اینکه «سارا» را بعد از جدایی کنار مرد دیگری ببیند نیز برایش قابل هضم نبود.چند روز بعد از آن میهمانی، آنها دوباره دعوایشان شد و کارشان به زد و خورد رسید. دیگر وقت آن رسیده بود که کار را تمام کند. با عصبانیت از خانه خارج شد و با کمک واسطه‌ای اسلحه خرید و آن را پنهانی در انباری خانه پنهان کرد.«سارا» که صورتش پر از زخم و کبودی شده بود خودش را در خانه حبس کرده بود و به دیدن خانواده‌اش نمی‌رفت.
دو سه روزی از آن دعوای سخت گذشته بود که برادر «سارا» برای دیدن تنها خواهرش به خانه او آمد. او که با دیدن چهره کبود و مجروح او به خشم آمده بود نتوانست تا برگشتن «رضا» صبر کند و «سارا» را مجبور کرد وسایلش را بردارد تا به خانه پدرشان بروند. اما وقتی به چارچوب در رسیدند، «رضا» سر رسید.
او که از دیدن این صحنه یکه خورده بود در یک لحظه انگار دیوانه شد و به سمت انباری خانه دوید و اسلحه را برداشت. «سارا» و برادرش برای نجات جانشان به داخل ساختمان دویدند اما «رضا» مصر بود که کار را تمام کند و با چند شلیک هر دوی آنها را نقش بر زمین کرد...بعد از آن شلیک‌ها خانه در سکوتی هولناک فرو رفته بود. «رضا» تازه فهمیده بود دست به چه جنایت وحشتناکی زده است. با گام‌های لرزان به سمت جسد «سارا» حرکت کرد. اسلحه هنوز در دستش بود. گوشی تلفن را برداشت و با خواهرش تماس گرفت و به قتل همسر و برادرزنش اعتراف و از او برای همیشه خداحافظی کرد... گوشی روی زمین افتاد و «رضا» کنار جسد «سارا» زانو زد. دست لرزانش را بالا آورد. اسلحه را روی شقیقه‌اش گذاشت و در حالی که از «سارا» طلب بخشش می‌کرد، ماشه را چکاند...
...ساعتی بعد مأموران پلیس که در تماس خواهر «رضا» گزارش این فاجعه هولناک را دریافت کرده بود به محل جنایت اعزام شده و اجساد هر سه زن و مرد جوان را پیدا کردند...
+5
رأی دهید
-1

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۴۴
    ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان

    بهترین درسی که میشه از این داستان گرفت اینه که ازدواج در سن پایین بدترین کار ممکنه.چون زوجها هنوز نفهمیدن از زندگی چی می خوان. بعد از سرد شدن آتش عشق پوشالی تازه می فهمن چه غلطی کردند و این میشه که در این رویداد دیدیم. می دونین دوستان بدبختانه از بعضی چیزها در زندگی نمیشه فرار کرد.چیزی که اسمش رو عشق میذارن یک حس قوی هست که هر کسی نمی تونه ازش فرار کنه و جوونا در خیلی جاهای دنیا برای رسیدن بهش با هم ازدواج می کنن اما در اروپا بجای ازدواج چند وقتی با هم زندگی می کنن و بعدش که می فهمن هیچ کوفتی نبوده راحت از هم جدا میشن(البته نه همشون). یه روزی هم در ایران اینجوری میشه اما تا اون وقت حالا حالاها تلفات داریم. اما خواهش می کنم از کسانی که این نوشته رو می خونن که به هر زوج جوونی که می بینن توصیه کنن که چند سالی بچه دار نشن.بذارن بدبختی شون بعد از عشق پوشالی با خودشون تموم بشه.
    0
    22
    جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۰
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.