رکنا: تلخندی به چهره دارد و در چشمهایش موجی از غمی کهنه می توان دید. 35 سال پیش در بیمارستانی در تهرانپارس به دنیا آمد. هیچ گاه در آغوش مادر لبخند نزد گریه نکرد و شیر نخورد.
مادر او را جای گذاشته و با ترک بیمارستان برای همیشه رفته بود. می داند مادر چه شرایط سختی را در آن روز به جان خریده و حتما بارها و بارها با چشمان گریان پشت سرش را هم نگاه کرده اما انگار باید می رفت و ماندنش جایز نبود.
می داند که مسوولان بیمارستان پس از مدتی با شماره تلفنی که مادرش به بیمارستان داده بود تماس گرفته اند اما انگار پیش از تولدش مادر تصمیم خود را گرفته و شماره ای دروغین داده بود.
شیرخوارگاه آمنه خانه این پسرک شد و اسمش را عبدالله گذاشتند تا اینکه در یکی از روزهای سرد دی ماه سال 59 وقتی شش ماهه بود خانواده ای اورا به فرزند خواندگی پذیرفتند و نامش را نادر گذاشتند و به قول خودش برایش زحمت فراوانی کشیدند، زحمتی که فراتر از وظایف پدر و مادری است. وقتی 28ساله بود و برای خودش خانواده ای تشکیل داده و خود پدر شده بود شده بود، خواهرزاده ناتنی اش پرده از رازی برداشت که همه زندگی اش را زیرورو کرد.
این راز چیزی نبود جز فرزندخواندگی اش. خودش می گوید وقتی فهمیدم همه دنیایم دگرگون شد، احساس می کردم یک شوخی کثیفی است که با من کرده اند. باورم نمی شد پدر و مادر مهربانم با وجود اینکه فرشته هستند اما خانواده واقعی ام نباشند. شوکه شده بودم. سردرگم بودم. نمی خواستم باور کنم. تمام ذهنم به هم ریخته بود. مدام فکرمی کردم شوخی است، با این وجود وقتی از پدرم سوال کردم ابتدا حقیقت را انکار می کرد اما وقتی دید من به شدت پیگیر هستم حقیقت را گفت و شنیدم مادرم به نام "معصومه منصوری" من را در بیمارستان آرش فعلی تهرانپارس به دنیا آورده و فرار کرده است. بی هیچ مهر مادری. مرا بدون اینکه حتی در آغوش بکشد یا از شیره وجودش به من بدهد مرا رها کرده بود.
نادر وقتی از پدرخوانده اش تعریف می کند شادی و شعف عجیبی صورتش را در بر می گیرد. عاشق پدر خوانده اش است با اینکه دوسالی می شود که درگذشته اما همچنان عاشقانه از او یاد می کند. همسرش نیزسه سالی می شود به دلایل مالی و مشخص نبودن پدر و مادر واقعی شوهرش از او جدا شده است. می گوید با تمام وجود دوست دارم پدر و مادر واقعی ام را پیدا کنم تا به همه ثابت کنم که من هم خانواده و هویت واقعی دارم. سینه ام را ستبر کنم و با افتخار از هویتم بگویم. من فقط احتیاج دارم در این برهه از زمان آنها را در کنارم داشته باشم . می خواهم به همسر سابقم و خانواده اش ثابت کنم که من هم پدر و مادر واقعی دارم. اصل و نسب دارم و به آنها افتخار کنم.
نادر در جواب اینکه وقتی مادرش را پیدا کرد از او چه سوالی خواهد پرسید، گفت: دوست دارم بپرسم واقعا دلیل اینکه من را رها کردی چه بود؟ بهتر نبود من را هم با خود می بردی هرچقدر هم زندگی سختی داشتی. اگر با تو بزرگ می شدم الان پر از سوال و ایهام و ابهام نبودم. حاضر بودم درهمه سختی ها و بدبختی ها در کنارشان می بودم تا اینکه حالا سردرگم بمانم.
اگر از سرنوشت این مرد اطلاعی دارید می توانید با دفتر رکنا با شماره 84215893-021 تماس بگیرید.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان