حجت الاسلام هادی غفاری از فعالان انقلابی و مبارز زمان شاه بود و بعد از انقلاب نقش آفرینی در عرصه های مختلف سیاسی به طور مشخص نمایندگی مجلس را تجربه کرد و امروز هرچند گلایه ها و انتقادهایی دارد اما می گوید اگر خطری کشورم را تهدید کند اولین سینه ای که مقابل دشمن سپر دفاع وطنم می شود سینه من خواهد بود.
او احمدی نژاد را یک کوتوله سیاسی می داند که هم خودشیفته است هم جاه طلب، اما این اعتقاد را هم دارد که نظام با او مماشات خواهد کرد چرا که خطری متوجه نظام نخواهد کرد. از شورای نگهبان انتقاد صریح می کند و مشخصا از آیت الله جنتی. می گوید اعتراضاتش را برای شب اول قبر گذاشته است.
از نامگذاری خیابانی به نام مصدق استقبال می کند و می گوید باید خیابانی را هم به نام مهندس بازرگان گذاشت. او که در مجلس اول از مخالفان تند و تیز بازرگان بود این را هم گفت که چندبار از او حلالیت طبیده است.
مشروح این گفتگو را در ادامه بخوانید:
بعد از گذشت 39 سال از پیروزی انقلاب، شما از وضعیت امروز کشور راضی هستید؟
به اعتقاد من، ما در سال 57 درست عمل کردیم، ولی نمیتوانیم امروز آنگونه عمل کنیم. نه اینکه آنها اشتباه بود، آن روز درست عمل کردیم، امروز هم ما معتقدیم درست عمل میکنیم. ممکن است پنج سال دیگر نظرمان باز برگردد و بگوییم به این شکل عمل کنیم، بهتر است، اما 40 سال پیش شرایط جامعه آن بود، نوع عمل و اندازه عمل آن بود؛ البته امروز ممکن است آن روشها را نپذیریم.
فکر میکردید در نظام جمهوری اسلامی یک روز کسی مثل احمدینژاد رئیس جمهور شود؟
ابداً؛ هرگز این کشور را اینقدر کوچک و پایین نمیدانستم. یک ملتی اینقدر سطح پایین باور نمیکردم که یک کوتوله سیاسی را رئیس جمهور کنند.
از نگاه شما شرایط جامعه به چه سمتی رفته که یکدفعه احمدینژاد رئیس جمهور شد؟ چطور مردم به این رسیدند که احمدینژاد را انتخاب کنند؟ و چقدر نگرانید باز هم جامعه به همان سمت برود؟
آقای رفسنجانی را به قربانگاه احمدینژاد بردند و زیر پای احمدینژاد قربانی کردند. رفسنجانیای که شناسنامه انقلاب بود. ادبیات احمدی نژاد را با دنیا دیدیم، می گفت «آب را بریزید آنجا که میسوزد». اخیرا با دوستان حزب اعتماد ملی جلسه داشت، آنجا گفتم «این ادبیات برای 200 سال پیش است. احمدی نژاد نمیفهمید وقت این ادبیات گذشته است. آب را بریز آنجا که میسوزه؛ آن ممه را لولو برد، برای دوران قبل از 28 مرداد 32 است، بعد از 28 مرداد این ادبیات منسوخ شد».
من نظام خودم را قبول دارم و حاضرم برای بقای نظام دفاع کنم اما شورای نگهبان بسیار بد عمل کرد. من برای عملکرد شورای نگهبان در رد صلاحیتها کاملا متاسفم. بهترین فرزندان انقلاب را به ادله غیرمنطقی رد صلاحیت کردند؛ البته ممکن بود بچههای حرف گوشنکنی باشند اما دلسوز بودند.
اگر اشتباه نکنم جایی گفته بودید آیت الله جنتی دهه 40 معلم شما در دوره دبیرستان بود. نرفتید بگویید آقای معلم چرا این کار را میکنید؟ چرا اینقدر در بررسی صلاحیتها سخت می گیرید؟
زمان انتخابات مجلس پنجم، من حج بودم و می خواستم موبایل همراه نبرم اما اشتباها حواسم نبود و در جیبم جا ماند. در طواف مستحبی بودم، موبایلم زنگ زد. دیگر قبیح بود که جواب ندهم. آن طرف خط کسی گفت که از دفتر آقای جنتی تماس میگیرم. گفتم «من الان در طواف خانه خدا هستم»، گفت «پس بعدا با این شماره تماس بگیرید، آقای جنتی با شما صحبت کند». بعد از طواف اولین جایی که امکان داشت، تماس گرفتم، متوجه شدم آقای جنتی من را به دلیل عدم التزام عملی به اسلام، عدم اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی، عدم اعتقاد به قانون اساسی و سوءشهرت در حوزه انتخابیه رد صلاحیت کرده است. گفتم «آقای جنتی من دیگر عرضی ندارم، فقط یک سوال از شما بکنم. اولا شما معنی کلمه سوءشهرت را به لحاظ حقوقی می دانید؟ چون من حقوق خواندم. سوءشهرت خیلی تعبیر بدی است. معمولا به خلافکاران اخلاقی و غیراخلاقی، نزولخور و افراد بدنام می گویند. شما که من را از قم میشناختید، من با شما بزرگ شدم، سالهای سال در محضر شما بودم، شما من از نزدیک، پدرم، مادرم و همه کسانم را میشناسید. من به شما جواب نقض درباره سوءشهرت میدهم. از حج برمیگردم و با شما به چهار گوشه تهران؛ می رویم و میایستیم تا تاکسی بگیریم. ببینیم مردم من را سوار میکنند یا شما را سوار میکنند. مطمئن باشید مردم شما را سوار نمیکنند. مردم از شما خوششان نمیآید. نگاه به عدهای که دور شما هستند و جایگاه حکومتی شما نکنید. مردم من را قبول دارند».
- آقای جنتی به شما چه گفت؟
آقای جنتی گفت اعتراضتان را بنویسید و بگویید. گفتم نه اعتراض میکنم، نه مینویسم، نه میگویم، انشاءالله شب اول قبر به هم میرسیم. گفت نه، بنویسید و بدهید. گفتم نمینویسم.
آخرین باری که با آقای جنتی صحبت کردید، چه موقعی بود؟
انتخابات مجلس هشتم بود.
رودررو با هم صحبت کردید؟
بله.
به همدیگر چه گفتید؟
آقای شیخ محمد یزدی به شدت دنبال تایید صلاحیتم بود و همه اعضای شورای نگهبان به من برای تایید صلاحیت رأی داده بودند اما شخص آقای جنتی نظرش مخالف بود. این جمله را من از یزدی نقل میکنم؛ خدا را به گواهی میطلبم که از خودم نمیگویم. آقای شیخ محمد یزدی به من گفت «آقای غفاری پرونده شما را آقای جنتی شخصا گرفته، گذاشته در کشوی خودش، کلیدش هم در جیبش است و پرونده را بیرون نمیآورد. من توسط آقای کروبی در مجلس هشتم خدمت آقای خامنهای مطلبم را گفتم. یکی از دوستان بهعنوان نماینده آقای کروبی پیش آقای خامنهای رفتند، من نمیدانم چه شد که آقای یزدی دو روز بعد به من زنگ زد که پرونده شما از کشو بیرون آمد و صلاحیت شما تایید شده است.
گفت 11 رأی از 12 رأی شما را تایید کردند. آقای رضوانی که بسیار حساس و وسواس بود، تأیید صلاحیت شما را امضاء کرد، چون او من را خوب میشناخت. امروز فارغ از اعضای شورای نگهبان، کلاغهای تهران هم من را میشناسند. من زندگیام شفاف شفاف است، این زندگی من است. شما نه پاسدار از من میبینید، نه محافظ.
آقای جنتی شما را تایید کرد؟
نه، ایشان رأی نداد، ولی 11 رأی آورده بودم.
علت آنکه در انتخابات مجلس هشتم با وجود تأییدصلاحیت شدن رأی نیاوردید چه بود؟
دیروقت بود، من به تبریز رفتم. آقایان کاندیداهایی که رأی آورده بودند، تقلب بالایی کردند، خیلی بالا. اینها را انشاءالله هیچ کجا نخواهم گفت، به قبر خواهم برد.
- الان صحبت میشود که آقای احمدینژاد با سرویسهای جاسوسی انگلیس و اسرائیل در ارتباط است. شما چنین باوری دارید؟
من بعید میدانم. زدن برچسب رابطه با بیگانه مد شده؛ یعنی ما هر کس را که میخواهیم بکوبیم، کم که میآوریم، او را منتسب به بیگانه میکنیم. من در مورد تظاهرات دیماه نیز معتقد نیستم دست بیگانه بود.
فکر می کنید هدف احمدینژاد از جنجال های اخیرش چیست؟ بعضیها میگویند تحریکشده از سوی خارج است که دارد ساختارشکنی کند. نظر شما چیست؟
آقای احمدینژاد آدم جاهطلب و خودشیفتهای است یا آتو از دیگران زیاد دارد؛ دنبال این است که به قدرت برسد. یقینا هم به ما آزار خواهند رساند.
فکر میکنید آینده احمدینژاد چه میشود؟
نظام با احمدینژاد مماشات میکند.
یعنی دستگیر نخواهد شد؟
بعید میدانم. من معتقدم آقای احمدینژاد با توجه به سوءسابقه، سوءرفتار و سوءفکری که دارد، هرگز نخواهد توانست جمعی را دور خودش جمع کند. بنابراین نظام احساس خطر نخواهد کرد و کارهای او برایش مهم نیست.
- الان که وضعیتش را میبینید، فکر نمیکنید که میرحسین موسوی یا آیت الله هاشمی و ..یک چیزهایی را درست میگفتند؟
میرحسین هر آنچه را که گفت، درست گفت. من معتقدم میرحسین یکی از پاکترین آدمها است و هرگز با بیگانه و به فرمان بیگانه هم نبود، البته طبیعی است که خیلی وقتها شاید من حرفی را بزنم، فردا بیگانه هم آن را علم بیگانه می کند اما این دلیل نمی شود که من عنصر بیگانهام؛ ولی میرحسین بسیار مرد پاکدامنی است.
- یک جورهایی به کیهان طعنه میزنید که اینطوری اسناد رو میکند. نظرتان در مورد کیهان و آقای شریعتمداری چیست؟
با شخص آقای شریعتمداری کاری نداریم. ما یک طور دین داریم که به آن داعشی میگوییم. من آقای شریعتمداری و تفکرشان را داعشی شیعی میدانم. حلال و حرام در منطقشان با حلال و حرام در منطق ما کاملا متفاوت است. موقعی در سال 88 اتفاقی افتاد. یک همسایهای جلوی مسجد داشت خانه میساخت، آجرها را جلوی مسجد ریخته بود. من مانع شدم و گفتم «آقا برو آجرها را جلوی خانه خودت بریز». ایشان گفت خواهیم دید. من نمیدانم ایشان چه ارتباطاتی داشت، چهار، پنج روز بعد من رفتم مسجد. دیدم آمدند می خواهند زیرپله ای در مسجد را بگردند. این زیرپله 17 سال بود که کسی به آنجا نرفته بود و کلی خاک در آن نشسته بود. به تصدیق خود کارشناسانشان، آن زیرپله اصلا جای پا نبود، ابعادش هم به قدری کوچک بود که یک میز هم در آن نمی شد اما کیهان نوشت «از آنجا بیش از 100 هزار اسلحه فشنگ و غیره پیدا کردند»که حجم اینها به اندازه یک تریلی می شود.
من در خانه معمولا بعد از نماز صبح نمیخوابم، عادت ندارم؛ بلند میشوم، به همسرم کمک میکنم، ظرف اگر مانده باشد، میشویم، چای دم میکنم، پیراهن و شلوار اگر در ماشین لباسشویی لباس باشد، میشویم، بعد پهن میکنم اما آن روز بعد از نماز صبح خوابم برده بود و تلفن خانه زنگ زد. دیدم پسر بزرگ از قم پشت خط است. او ملا و درسخوانده حوزه است، در عین حال مدرک مهندسی عمران هم دارد، شاید خیلی تفکرات من را هم نپسندد چون خیلی مثل من نیست؛ با من تفاوت دارد، ولی بسیار فهیم و متدین است به طوری که من پشت سرش نماز میخوانم. گاهی مسجد من دیر می روم، میآید جای من نماز میخواند، من هم اگر برسم، به پسرم اقتدا میکنم و همه مردم هم میدانند که من پشت سر پسرم نماز میخوانم. پاک دامن است. یک ریال، یک دینار مسئله مالی و اخلاقی و سیاسی ندارد که به عدالت او ضرر بزند. آن روز تا تلفن را برداشتم، دیدم «با اضطراب می گوید مامان مامان»، گفتم «مامان کیه حسین آقا، منم، پدرتم». گفت «زندان نیستی؟» گفتم «خانهام، الان من را از خواب بیدار کردی». گفت « قدم به قدم دورتادور فیضیه را کیهان چسباندهاند که هادی غفاری به جرم حمل و اختفای انواع اسلحه غیرمجاز در مسجدش، دستگیر و به زندان روانه شده است». گفتم «من خانه هستم». گفت «گوشی را بده به مادرم». خانمم خواب بود، بیدارش کردم و گفتم «ببین حسین این چی میگوید». خانمم گوشی تلفن را گرفت و گفت «حال من خوب است».
بلافاصله به آقای شریعتمداری زنگ زدم. گوشی را برداشت و سلام و علیک کردیم. گفتم «من هادی غفاری هستم، الان پسر من زنگ زده و چنین صحبتی کرده است» گفت «آقای غفاری از زندان زنگ میزنید؟» گفتم «چه موقع در به زندانی موبایل میدهند؟» گفت «از شما میترسند، به شما موبایل میدهند». گفتم «پس صبر کن خانم من صحبت کند». گفت «هر دو با هم در یک اتاق هستید؟» گفتم «قطع کنید، الان با تلفن خانه تماس میگیرم». تماس گرفتم و گفتم « این دفعه تلفن خانه تماس گرفتم، خانم بنده صحبت کرد. دین و شرف، اینها کجا رفته؛ اخلاق، انسان، مسلمانی، شیعی، اینها کجا رفته؟ ما خواب بودیم که یک دفعه چنین خبر دروغی را به من می گویند» گفت «حالا یک روز شما را به زور از خواب بیدار کردیم، مگر چه شده است؟». گفتم «کیهان درست است تیراژ ندارد، ولی همان بیتیراژ دست به دست میچرخد». هادی غفاری کم عددی نیست، خودم بین خود و خدا کوچولو هستم و عددی نیستم، اما بالاخره در دنیا من صاحب اسم هستم. اما هرگز خود را طلبکار نمیدانم گرچه خیلی کار کردم، اما اصلا روحیه طلبکاری در من یک گرم هم پیدا نمیکنید. انتظاری از کارمندم ندارم. تشنه شوم، دهنم را میگیرم زیر شیر و آب میخورم. اصلا من چنین تیپ آدمی نیستم که خودم را عددی بدانم.
- آقای شریعتمداری از شما عذرخواهی هم نکرد؟
خیر. خانم بنده گفت «این شرف است؟» آقای شریعتمداری جواب داد «حالا یک روز زود از خواب بیدار شدید، مگر چه شده است؟ جوابتان را بنویسید، من چاپ میکنم». بینی و بینالله، نوشتم، بردم، دادم، چاپ هم نکرد. آقای شریعتمداری از کسانی است که اعتقاد دارد هدف وقتی مقدس است، هر وسیلهای را میشود برای رسیدن به آن هدف بهکار ببریم. بهتان بزنند، تهمت بزنند، دروغ بگویند و...
به نظر شما مشکل ممنوعیت هایی که برای آقای خاتمی وجود دارد را چطور می شود حل و فصل کرد؟
آقای خاتمی باید مواضعش را شفافتر بیان کند، بگوید که چه میخواهد، چه میگوید و آیا واقعا این تفکر به سود این نظام است یا به زیان نظام؛ آیا واقعا ما اغتشاشگر هستیم، آیا واقعا ما ضد نظام اسلامی هستیم، آیا واقعا چیز دیگری میگوید و ما چیز دیگری می گوییم؟ نه، این نیست. یقینا ما دلمان برای این نظام بیش از همه میسوزد. من از اول انقلاب تا همین امروز با صراحت به شما میگویم. 39 سال گذشته است. اگر تا به امروز یک مصاحبه با بیبیسی از من پیدا کردید؛ یک مصاحبه با بیسیسی ندارم. مرتب زنگ میزنند، تا میگوید بیبیسی، قطع میکنم، حتی بفرمایید هم نمیگویم. گاهی زنگ میزند، طبق معمول سلام علیکم، میگویم اما تا میگوید از بیبیسی، قطع میکنم. یک بار من با آنها مصاحبه نکردم. صدها بار زنگ میزنند. ای کاش من ضبط میکردم. متاسفانه من این سیستم را ندارم برای روز مبادا اسناد جمع کنم. این روحیه آقای احمدینژاد را ندارم که اسناد جمع کنم. صدها بار به من زنگ میزدند جواب ندادم. برای اینکه من بیبیسی را حافظ منافع که هیچ، دشمن منافع خودم میدانم.
اخیرا نام خیابان نفت را به مصدق تغییر دادند. نظر شما چیست؟
باید خیلی زودتر از اینها به نام مصدق خیابان میکردند، نه خیابان، بلکه بزرگترین خیابان را به نامش میکردند. در داستان ملیکردن صنعت نفت، انصافا قهرمانانه و شجاعانه ایستاد. مصدق نه یک آیتالله است، نه معلم علم و اخلاق و دین است، نه معلم فلسفه است، نه یک مجاهد فی سبیلالله است؛ یک ایرانی وطنپرست یا وطندوست به شدت ملیگرا بود، اما برای کشور دنبال آزادسازی نفت از دست انگلستان بود.
یک خاطره خیلی قشنگ از او خواندم که برای من خیلی جالب است. میزی که برای مذاکره گذاشته بودند، یک میز مثلث بود؛ یک طرف ایران، یک طرف انگلستان و یک طرف هم قاضی. روی این میز هم یک پلاکارد نوشته بودند. این طرف بریتانیا، این طرف هم ایران، آن طرف هم سه، چهار تا قاضی باید می نشستند. مصدق یک ربع زود به این دادگاه رفت، میدانست روی صندلیهایی مینشیند که برای انگلستان بود. نماینده دولت انگلستان میآید داخل و به آقای مصدق میگوید اینجا جای من است، برو آنجا بنشین. مصدق می گوید خودت برو آنجا بنشین. نمایند انگلیس میرود پیش رئیس دادگاه میگوید آقای مصدق روی صندلی من نشسته است. رئیس دادگاه به آقای مصدق اخطار میدهد که سر جای ایشان نشستهای. مصدق میگوید ایشان، آقای انگلستان، دو قرن در کشور من برای چه نشسته و بیرون نمیرود؟ دو قرن است کشور من دارد فریاد میزند، دو قرن ایشان در کشور من چه میخواهد؟ 200 سال است ایشان بر سرنوشت کشور ما مسلط شده، حالا که میگوییم از کشور ما برو بیرون، من را به دادگاه کشانده. با این حرف مصدق قاضی متقاعد شد. یکی از نقاط قوتی که علیرغم چند هزار برگ ادله مثبته آقای مصدق در دفاع از ملیشدن صنعت نفت داشت، یکی همین برخورد بود که قاضی گفت درست میگوید، بنشین همان جا. تو 200 سال در ایران چیکار داری؟
بعد از نامگذاری خیابانی به نام مصدق، آقای مسجدجامعی گفت که احتمال دارد یک خیابان هم بهنام آقای مرحوم بازرگان کنند؛ به نظر شما این کار درست است؟
موافقم، بله، قطعا موافقم. حالا آقای بازرگان که تاج سر ما است؛ اولا من از ایشان چند بار حلالیت طلبیدم. بالاخره من آن موقع جوان بودم. من 30 سالم بود، ایشان 70 سالش بود؛ در سال 59 من 30 سالم بود، آقای بازرگان 69 سالش بوده است. من رفتم و گفتم آقای بازرگان من جوان بودم، ممکن است تندی کردم یا حرفهایی را زدم، به هر حال اشکالاتی شما داشتید، اشکالاتی ما داشتیم، اگر شما فکر میکنید من حقوق شما را ضایع کردم، من را حلال کنید. گفت «حلال حلال است. باریکلا، این عظمت شما را میرساند که آمدید اینجا». درباره همه هم این کار را کردم؛ به همه کسانی که در مجلس اول با آنها مخالف سیاسی بودم، رفتم، عذرخواهی کردم، حلالیت طلبیدم. نه اینکه این به معنای بازگشت از مواضعم باشد. موضع خط امام من اصولی است.
پس شما موافق تغییر نام یک خیابان به نام آقای بازرگان هستید؟
قطعا هستم، بله. مثال بزنم برایتان؛ بازرگان که جای خود دارد. من در رأس هیئتی رفته بودم رم. در وسط یکی از میدانهای رم مجسمه بزرگ موسولینی است؛ موسولینی که چند صد هزار مردم رم را به کشتن داده است. رئیس پلیس شهر همراه من بود. به او گفتم که این مجسمه کیست؟ گفت موسولینی. گفتم مگر او تروریست بزرگ نیست؟ گفت بله. گفتم برای چی مجسمهاش وسط میدان است؟ خیلی حرف قشنگی زد؛ گفت شما خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، من خوشم بیاید یا بدم بیاید، به هر حال آقای موسولینی بخشی از فرهنگ این کشور است، بخشی از تاریخ این کشور است؛ ما بهعنوان بخشی از تاریخ کشور، باید یک مجسمه از او داشته باشیم.