اختلافات دو پسرعمو تا جایی پیش رفت که یکی از آنها به بهانه صحبت و آشتی در ایمو پیامی برای دیگری فرستاد و او را به پارکی دعوت کرد.
پسرجوان دعوت پسرعمویش را نپذیرفت و همین باعث کینهتوزی شد و ماجرا با قتل یکی از آنها پایان یافت.به گزارش همشهری، 15دیماه امسال، مسئولان بیمارستانی با کلانتری161 ابوذر تماس گرفتند و خبر از مرگ پسری جوان با ضربه چاقو دادند. در چنین شرایطی مأموران، موضوع را به کشیک جنایی پایتخت اطلاع دادند و با دستور قاضی، تحقیقات در این خصوص شروع شد.
قربانی جوانی 22ساله بهنام اسماعیل و اهل افغانستان بود که چند روز قبلتر با پسرعمویش درگیر شده و با چاقو زخمی شده بود. او پس از انتقال به بیمارستان تحت درمان قرار گرفت اما بهدلیل شدت جراحات تسلیم مرگ شد. در ادامه جسد مقتول با دستور قاضی جنایی به پزشکی قانونی منتقل شد و متهم جمعهشب به دام پلیس افتاد. او در بازجوییها به قتل پسرعمویش بهدلیل اختلافات قبلی اقرار کرد.
قصد قتل نداشتم
متهم به قتل که 23ساله است، دیروز برای انجام تحقیقات به دادسرای جنایی تهران منتقل شد و جزئیات قتل پسرعمویش را بازگو کرد اما میگفت بهشدت پشیمان است که چاقو همراه خود برده چرا که هرگز قصد جنایت و گرفتن جان او را نداشته است.
بر سر چه موضوعی با مقتول اختلاف داشتی؟
راستش را بخواهید او پشت سر من و خانوادهام خیلی حرف زده و بدگویی کرده بود. بارها به او تذکر داده بودم اما فایدهای نداشت. بین تمام اعضای فامیل از من، مادرم و خواهرانم بدگویی کرده و حرفهای نامربوط زده بود؛ مثلا همه جا گفته بود که ما از وقتی ایران آمدهایم فرهنگمان تغییر کرده و فرهنگ افغان را فراموش کردهایم. هربار که پدرم به کشور افغانستان میرفت از فامیل میشنید که پسرعمویم اسماعیل (مقتول) پشت سر ما حرفهای بدی زده است. همینها باعث اختلاف میان من و اسماعیل شده بود.
پس بهخاطر همین بدگوییها او را در درگیری به قتل رساندی؟
نه. من هرگز قصد کشتن او را نداشتم. او چندین بار به من پیغام فرستاد که مرا ببیند اما من نرفتم. چون میترسیدم مبادا او بلایی سرم بیاورد یا من سر او. تا اینکه آخرین بار چند روز پیش از حادثه بود که پیامی در ایمو برایم فرستاد و از من خواست به پارکی بروم.
گفت قصد دارد که با من صحبت کند تا اختلافها را کنار بگذاریم. میگفت قصد آشتی دارد. من اما به او پیام دادم که دست از سر من بردارد. به او گفتم من با او اصلا دشمنی نداشتم که اینچنین پشت سر ما حرف زده و حدس میزنم فقط و فقط بهخاطر حسادتی که به من و خانوادهام داشته، در بین فامیل از ما بدگویی کرده است.
با وجود این حاضر نشدم به پارکی که او میگفت، بروم. حتی یکی از بستگانم هم به من پیام داد: هرگز سر قرار با اسماعیل نرو؛ تا اینکه روز حادثه او به همراه دوستانش به مقابل خانه پدریام در فلاح آمد. آن روز ناخواسته دست به جنایت زدم و اتفاقی که نباید میافتاد، افتاد.
از روز درگیری بگو؟
آن روز داخل خانه نشسته بودم که زنگ خانهمان را زدند. پدرم از پنجره نگاه کرد و گفت اسماعیل است. اصلا فکرش را نمیکردم که خودش بیاید. گویا چون من سر قرار نرفته بودم او از من کینه بهدل گرفته و قصد درگیری داشت. من هم یک چاقوی میوهخوری ازداخل خانه برداشتم و از خانه بیرون رفتم. اسماعیل به همراه 3نفر از دوستانش آمده بود.
دوستانش سوار بر پراید بودند. من و اسماعیل با هم گلاویز شدیم. او گلوی مرا گرفته و مدام ناسزا میگفت و من با او دست به یقه شدم. در آن لحظه چاقو را از جیبم بیرون آوردم تا فقط او را تهدید کنم. قصدم این بود که او را بترسانم اما اصلا نمیدانم چه شد که چاقو به او برخورد کرد.
بعد چه شد؟
وقتی او خونآلود روی زمین افتاد، من از ترسم فرار کردم و به خانه رفتم. دوستان اسماعیل هم او را به بیمارستان بردند. 2روز مرخصی گرفتم و خودم را در خانه حبس کردم. جرأت نمیکردم بیرون بروم که مبادا دستگیرم کنند اما راستش اصلا فکر نمیکردم که اسماعیل جانش را از دست بدهد؛ وقتی به من گفتند که او فوت شده، شوکه شدم. حالا هم بهشدت پشیمانم.