من صدف هستم. سی و اندی ساله. بار اولی که متوجه شدم کشش من نسبت به دخترهای هم سن و سال من صرفا جنبه عاطفی ندارد، بلکه جنبه جنسی هم دارد، ۱۵ ساله بودم. گیج و ترسیده بودم. احساس گناه میکردم و از اعتراف این حس به خودم هم هراس داشتم.
تا مدتها تصور می کردم ترنس هستم. چون در یک روزنامه محلی، گزارشی درباره وضعیت ترنسها خوانده بودم. بعد از آن فکر کردم حتما من باید ترنس باشم. چون پیامی که آن گزارش منتقل میکرد این بود که کسی که همجنسش رو دوست دارد با بدنی "عوضی" به دنیا آمده و باید بدنش را تغییر دهد تا میلش مطابق با هنجارهای مورد پذیرش جامعه همخوان شود. آن زمان هنوز دسترسی به اینترنت در منازل راحت نبود.
تا هجده سالگی ذهنم درگیر این بود که پول پس انداز کنم و بدنم رو به تیغ جراحی بسپارم. فکر میکردم این تنها راهی است که من را به دختری که عاشقش هستم میرساند . این درحالی بود که من بدنم رو دوست داشتم و از بودن در آن کالبد زنانه راضی بودم.
به پسرهایی که اطرافم بودند حسی نداشتم. گاهی حس رفاقت داشتم. نه بیشتر. هیچ وقت نتوانستم خودم را درکنار یک مرد در تماس صمیمانه فیزیکی تصور کنم، حتی یک لحظه.
برای تحصیل در دانشگاه رشته روانشناسی را انتخاب کردم. مهم ترین دلیلش کشف خودم بود. در یکی از بهترین دانشگاههای ایران درس خواندم. متاسفانه در بین دروس روانشناسی خبری از اطلاعات درست و دقیق درباره همجنسگرایی نبود. در واقع اصلا درباره گرایش جنسی صحبت نمیشد.
فقط یکبار در ترم پنجم یکی از اساتید بسیار مشهور که روانپزشکی بنام بود در یکی از کلاسها گفت "هیچ حیوانی سراغ همجنس خودش برای سکس نمیرود! همجنسگراها را باید انداخت در قفس".
شنیدن این جمله از زبان مثلا پروفسوری که الگوی علمی من بود خیلی برایم دردناک و تکان دهنده بود. چرا من باید مستحق قفس بودم؟ مگر من خودم تصمیم گرفته بودم که میل به همجنس داشته باشم؟!! بغضی که تا آخر کلاس گلویم را می فشرد هرگز فراموش نمی کنم. اما ته قلبم حسی میگفت که این جملات سرشار از نفرت، واقعیت وجود من و امثال من نیست.
مدتها طول کشید تا جست و جو کنم و بخوانم و بفهمم که آن روانپزشک معروف یک پیرمرد خشکه مذهب هموفوب است که اتفاقا اصلا هم با سواد نبود! چون حتی کتابهای کتابخانه بخش خودش رو هم درست و حسابی نخوانده بود چون اگر خوانده بود میدانست که حداقل ۱۵۰۰ گونه حیوانی در طبیعت وجود دارند که رفتار همجنس گرایانه بروز میدهند. بنابراین قضاوت اخلاقی در این باره بی معناست!
فرصتی که به واسطه دانشگاه برایم فراهم شد یک کتابخانه بزرگ و غنی بود و همچنین استفاده از سایت دانشگاه و دسترسی به منابع انگلیسی آکادمیک موجود در اینترنت!
بعد از مدتها جستجو در کتابهای مختلف روانشناسی و روانپزشکی کتابخانه دانشکده اطلاعات دقیقتری درباره همجنس گرایی کسب کردم. در اون کتابها نوشته شده بود که گرایش من یک بیماری نیست. مطالعات انسانشناسی نشان داده که بین ۲ تا ۵ درصد هر جمعیتی در دنیا، فارغ از فرهنگ، مذهب یا سبک زندگی همجنسگرا هستند.
درست مثل درصد چپ دستها. جامعه ممکن است این میل را سرکوب کند یا به افراد امکان بدهد که ابرازش کنند. همانجور که در تاریخچه تعلیم و تربیت آمده در گذشته بچه های چپ دست را تنبیه می کردند تا با دست راست بنویسند! آیا این اقدامات، چپ دستی را درمان یا ریشه کن کرد؟! همجنسگرایی هم به همین ترتیب هست.
این مطالب به سختی دستگیرم شد چون کتابهای علمی هم درایران از تیغ سانسور در امان نیستند.
در دورانی که من دانشجو بودم البته اینترنت در ایران هنوز به شکل امروزی فیلتر نبود. همین باعث شد وبلاگهایی را بخونم که توسط افرادی مثل خودم نوشته میشد. حس خوبی بود وقتی فهمیدم که تنها نیستم.
تحصیلاتم را با موفقیت چشمگیر و رتبه عالی تا مقطع فوق لیسانس ادامه دادم. برای ادامه تحصیل مسایلی پیش آمد که من را متقاعد کرد علایق پژوهشی من جایی در آن سیستم آموزشی ندارد. بنابراین ترجیح دادم عطای دکترا رو به لقایش ببخشم. بعد از گذراندن چند دوره با عنوان روان درمانگر مشغول به کار شدم.
در شغلم بسیار موفق بودم . چون خیلی بیشتر از بقیه مطالعه داشتم و همیشه تلاش میکردم که دنیاهایی فراتر از گفتههای اساتید و جزوهها و کتابهایشان را کشف کنم. به واسطه گرایشم بهتر توانستم گوناگونی و تنوع آدمها را درک کنم بدون اینکه دیگران را قضاوت کنم و این منش من حس خوبی به مراجعانم می داد.
با این حال در محیط کار خصوصا در مشاغلی که وابسته به سازمانها و ارگانهای دولتی و نیمه دولتی بودند محدودیت زیادی بر مشاورهها اعمال میشد. جریان غالب روانشناسی و روان پزشکی در سیستم آموزش و سلامت در ایران به طور فعالانه تلاش دارد که همجنسگرایی را به عنوان بیماری قابل درمان و یا "انحراف" معرفی کند.
روشن است که من مخالف این جریان حرکت می کردم و همین مساله باعث بروز اصطکاک با کارفرماها و برخی همکاران میشد. متاسفانه باید اعتراف کنم که اکثریت همکاران روانشناس و روانپزشک من در ایران، محصول همان سیستم آموزشی معیوب سانسورگر و هموفوب هستند. روانشناسهایی که میخواهند گرایش جنسی مراجعان همجنس گرا را "درمان" کنند و تغییر بدهند. دلیلش نا آگاهی، عدم دسترسی به آموزش آکادمیک، خلط علم با دین یا خرافه، سانسور گسترده مطالب علمی و البته محافظهکاری و منفعتطلبی برخی افراد این قشر هست.
بعد از چندین سال کار کردن به این نتیجه رسیدم که ادامه دادن این شغل در آن سیستم برایم ممکن نیست. از من انتظار میرفت هر روز در جایگاه شغلیام به عنوان روانشناس به مراجعان همجنسگرا یا خانوادههایشان دروغ بگویم. بگویم که مریض هستند و باید درمان بشوند!
صد البته گرایش خودم را هم زیر سوال ببرم! به خودم میبالم که هرگز چنین نکردم.
در خارج از ایران در رشته جنسیت و سکشوالیته ادامه تحصیل دادم. قصد دارم تا رسیدن به کرسی استادی تلاش کنم.
به جای همه زنان همجنسگرای ایرانی که میل معصومانهشان سرکوب شد، "درمان شد"، با نذر و دعا "شفا" پیدا کرد، با ازدواج اجباری با یک مرد در نطفه خفه شد یا در کمپهای پناهندگی دستمایه آزار و تمسخر شد، خواهم جنگید.
من روایت زندگی شغلیام را نوشتم تا قبل از هرچیز بگویم که ما همجنسگراها برخلاف آنچه که رسانهها در ایران سعی دارند تبلیغ کنند آدمهای غربزده با لباس و پوشش و مدل موی عجیب و نمادهای شیطانپرستی و ... نیستیم. ما تحت تاثیر کسی یا چیزی همجنسگرا نشدیم. این گرایش درونی ماست. ما افراد همین جامعه هستیم که شما هر روز ما را در نقشهای مختلف مثل راننده، پزشک، مکانیک، استاد دانشگاه، مهندس، معلم، نویسنده و یا روانشناس میبینید.
دوم اینکه خطاب به همه عزیزانی که میل جنسی و عاطفی به همجنس دارند توصیه میکنم که به حس درونیشان اعتماد کنند و آن را با غرور و بدون احساس گناه بپذیرند. تحت تاثیر جریان مذهبی و غیرعلمی روانشناسی رایج در ایران ( که قدرت و پول و تریبون دانشگاهی دارد) به دنبال علاج و درمان برای گرایش طبیعیشان نباشند. درمان همجنسگرایی بر اساس کدهای حرفهای اخلاقی روان درمانگری مدرن دنیا، غیرقانونی، غیر اخلاقی و مصداق شکنجه محسوب میشود.
در پایان روی سخنم با همکاران خودم است. روانشناسها و روانپزشکان عزیز و مهم تر از همه مشاورین مدرسه.
یک جمله من و شما میتواند سرنوشت یک انسان را عوض کند. درک او از خودش را دگرگون کند یا باعث شود که تا آخر عمر با احساس گناه و بیماری زندگی کند. برچسب زدن روی آدمها ساده ترین کار ممکن است. لطفاً بیایید احساس همه چیز دانی و غرورکاذب را کنار بگذاریم! من و شما هم انسان هستیم! تجسم سلامت روان نیستیم! باید ابتدا دانش خودمان را نقد کنیم. دانش ما درباره ماهیت انسان، کتاب مقدس نیست. علم هر ثانیه در حال تغییر و گسترش است. قبل ازهرتوصیهای به مراجعان خود، از خودمان بپرسیم که اطلاعات و دانش من از کجا آمده؟ بر اساس کدام منابع؟ و این منابع چقدر در معرض تحریف و سانسور و تعصبهای شخصی و اجتماعی و جریانهای سیاسی قرار گرفته؟ در دنیای امروز با وجود اینترنت و ماهواره و ارتباطات گسترده، دسترسی به اطلاعات و بررسی همه جانبه آنها کار چندان دشواری نیست.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان