طلاق به خاطر دخالت‌های مادربزرگ

دخالت‌های مادربزرگ در زندگی تنها نوه‌اش، باعث شد که تازه‌داماد و تازه‌عروس کارشان به دادگاه خانواده بکشد.
 
بیتا که دیگر نمی‌توانست رفتارهای مادربزرگ شوهرش را تحمل کند، وقتی پیشنهاد جابه‌جایی خانه را مطرح کرد، جنجالی بزرگ به راه افتاد.
 
جنجالی که پرونده‌ای جدید را در دادگاه خانواده تهران باز کرد. این زن به قاضی دادگاه خانواده درباره ماجرای زندگی مشترکش چنین گفت: چهار ماه بیشتر نیست که زندگی مشترکم با سهراب را آغاز کرده‌ام، اما در این مدت یک روز خوش هم نداشته‌ام.
 
از روز اولی که با سهراب آشنا شدم او گفت در خانه‌ای بزرگ همراه مادر و پدر و مادربزرگش زندگی می‌کند. وقتی تصمیم به ازدواج گرفتیم چند باری با پدر و مادر سهراب ملاقات کردم و متوجه شدم آنها رفتار خیلی خوبی با من دارند.
 
به طوری که با زندگی در یک خانه با آنها مخالفتی نکردم و برعکس خیلی هم خوشحال بودم، اما هرگز تصورش را هم نمی‌کردم که مادربزرگ سهراب بتواند زندگی‌مان را از هم بپاشد. من فقط یکی دو بار او را دیده بودم و به نظرم پیرزن ساکت و بی‌آزاری می‌آمد، اما از وقتی به خانه آنها قدم گذاشتم این پیرزن مرتب مرا آزار داد. هر روز در کارهایم دخالت می‌کرد و مرتب دعوا به راه می‌انداخت. حتی چند باری به من تهمت زد و کاری کرد که سهراب از دستم عصبانی شود. خیلی سعی کردم مراعات سن و سالش را بکنم و حرفی از روی بی‌احترامی به او نزنم، ولی فایده‌ای نداشت. جالب اینجا بود که پدر و مادر سهراب کاری به کار من نداشتند و جز احترام و مهربانی چیزی از آنها ندیدم. ولی مادربزرگ پدری سهراب، در این خانواده ریاست می‌کند. مرتب دستور می‌دهد و ‌کسی جرات ندارد روی حرف او حرفی بزند.
 
بیشتر از همه هم مرا آزار می‌دهد. برای همین از سهراب خواستم که از آن خانه نقل مکان کنیم و مستقل شویم، ولی او جوابی داد که متعجبم کرد. سهراب گفت از مادربزرگش می‌ترسد و نمی‌تواند از آن خانه اسباب‌کشی کند. واقعا شوکه شده بودم. دیگر نتوانستم آن خانه را تحمل کنم. از آنجا رفتم و به سهراب گفتم که یک ماه فرصت دارد تا خانه‌مان را عوض کند. ولی او به حرفم اهمیتی نداد. من هم دیگر حاضر نیستم مادربزرگ سهراب را یک بار دیگر ببینم.
 
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی مادربزرگم، بزرگ خاندان ماست و احترامش برای همه‌مان واجب است. بخصوص برای من که تنها نوه‌اش هستم، اما بیتا این موضوع را متوجه نیست.
او مرتب به مادربزرگم بی‌احترامی و با او لجبازی می‌کند. همین باعث می‌شود که مادربزرگم هم رفتار خوبی با او نداشته باشد. هرچه به بیتا می‌گویم کمی به مادربزرگم احترام بگذار تا او هم تو را اذیت نکند، فایده‌ای ندارد. مرتب سر به سر این پیرزن می‌گذارد و او هم تلافی می‌کند. راستش خود من هم دیگر از این دعواها خسته شده‌ام. نمی‌توانم از آن خانه اسباب کشی کنم، چون نه پول دارم و نه می‌توانم روی حرف خانواده‌ام حرفی بزنم. بیتا هم از همان ابتدا این موضوع را می‌دانست.
 
در پایان قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
+7
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.