دانشجوی انصرافی رشته کارگردانی وقتی با وسوسههای دوستانش، نقشه سرقت از خانه ویلایی پدربزرگش را با کمک آنها طراحی و اجرا کرد، نمیدانست این سرقت چه پایان شومی دارد.
به گزارش خبرنگار جنایی «ایران»، ساعت 2 بعد از ظهر شنبه 14 مرداد، بازپرس کشیک قتل پایتخت بهدنبال تماس مأموران مستقر در یکی از بیمارستانهای غرب تهران از مرگ پسر جوانی خبردار شد که با شلیک گلوله به سرش کشته شده بود.بهدنبال اعلام این خبر، بازپرس منافی آذر و تیم جنایی راهی بیمارستان شدند. در بررسیهای صورت گرفته مشخص شد قربانی ماجرا در جریان سرقت از خانه ویلایی در غرب تهران هدف شلیک مأموران پلیس قرار گرفته و پس از انتقال به بیمارستان جان باخته است، یکی از همدستانش نیز با شلیک مأموران مجروح شده بود.
نوه صاحبخانه که در جریان سرقت دستگیر شده بود در بازجوییهای قضایی جزییات ماجرا را بیان کرد. این پسر22 ساله که دانشجوی انصرافی رشته کارگردانی و یکی از سارقان خانه ویلایی در محله «کن» است در گفتوگو با خبرنگار ما مدعی شد، در میانه راه پشیمان شده اما به ناچار با دوستانش در سرقت از خانه پدربزرگ همراه شده است.
چه شد که نقشه سرقت از خانه پدربزرگ را کشیدی؟
برای انتقامگیری، اما بیشتر به خاطر وسوسه دوستانم این کار را انجام دادم.
چطور تو را وسوسه کردند؟
حدود سه ماه قبل برای دیدن پدربزرگم به خانهاش رفتم. آن روز همدست فراریام شهرام که سابقه دار است با من آمد و زمانی که من داخل خانه بودم او وارد حیاط شده بود. از آنجا که بیرون آمدیم وسوسههایش شروع شد و گفت: «چطور با داشتن چنین پدربزرگی شما در پایین شهر زندگی میکنید و او در اینجا و در چنین خانه بزرگی.» آنقدر گفت که بالاخره وسوسه شدم البته از پدربزرگم هم کمی ناراحتی داشتم، چراکه پدرم به او کمک کرده بود تا کارخانهای بسازد. اما وقتی پدرم مرد او به بچههای دیگرش خیلی توجه کرد. به همین دلیل هم کینه او را به دل گرفتم.
پس به این نتیجه رسیدی که با آنها همراه شوی؟
بله، البته شب سرقت پشیمان شدم و حتی ماشینم را دستکاری کردم تا روشن نشود. ولی شهرام خیلی زود فهمید و ماشین را درست کرد. بالاخره به خانه پدربزرگم رفتیم. در تمام این مدت من داخل ماشین بودم و شهرام و دو نفر از دوستانش به داخل خانه رفتند. چند دقیقهای از حضورشان گذشته بود که پشیمان شدم و تصمیم گرفتم به آنها بگویم که دست از سرقت بردارند.
و تو به آنها گفتی؟
اصلاً به همین دلیل داخل خانه شدم و به آنها گفتم. ساک دست شهرام بود، او خیلی حرفهای بود و گاوصندوق را هم باز کرده بود. هنوز صحبت هایم تمام نشده بود که نور چراغ قوه مأموران ما را غافلگیر کرد. ساک را رها کردیم و به اتاق خواب پناه بردیم. یکی از مأموران در را باز کرد و شهرام هم گاز اشک آور به صورت او زد. خواستیم فرار کنیم که شلیک کردند و دو نفر از بچهها مجروح شدند.
تو که میدانستی شهرام آدم خلافکاری است چرا با او ارتباط داشتی؟
من نمیخواستم ارتباط داشته باشم، آنها دست بردار نبودند. من در نقش رانندهشان بودم. باور کنید آخر کار پشیمان شدم ولی این اتفاق افتاد.
تحصیلاتت چقدر است؟
دانشجوی کارگردانی بودم اما بعد از فوت پدرم ترک تحصیل کردم و با ماشین کار میکنم.
حالا پشیمانی؟
بله صد درصد اشتباه بزرگی کردهایم. متأسفانه یکی از دوستانم مرده و دوست دیگرم هم تیرخورده و مجروح است. ای کاش هیچ وقت وارد این ماجرا نمیشدیم. حالا هم نمیدانیم سرنوشتمان چیست.