بیوه میانسال با امید به رفاه، آسایش و آیندهای روشن در دومین ازدواج همسر مردی شد که نه تنها زندگیاش را به تلخکامی کشاند بلکه همه دارایی اندکش را هم به یغما برد و پا به فرار گذاشت.
محبوبه -41ساله- همراه با دختر معلولش به شعبه 261 مجتمع قضایی ونک مراجعه کرده بود تا قاضی دادگاه به شکایتش رسیدگی کند. آنها در راهروی مجتمع پشت در دادگاه نشسته بودند تا نوبت رسیدگی به پروندهشان برسد. زن نگون بخت در شرح داستان زندگیاش گفت:
- فکر میکردم دوستم دارد و هرچه میگفت گوش میکردم اما با فریب و نیرنگ هرچه اندوخته بودم را برداشت و فرار کرد. بعد از آن بود که فهمیدم قبل از من دو بار ازدواج کرده، اما گفته بود فقط یک بار نامزد کرده... عجب آدم شارلاتانی بود... حتی یارانهام را هم به نامش کرده بود و حالا ماندهام با این همه بدبختی چهکار کنم؟
محبوبه که خیاط بود عادت داشت از صبح تا شب در تولیدیهای لباس جنوب شهر کار کند. همسر اولش بعد از اعتیاد او را با یک پسر نوجوان و دختر معلولشان تنها گذاشت و زیر پل جوادیه گم شد. محبوبه هم ارث پدریاش را گرفت و با 20 میلیون تومان یک طبقه از خانهای قدیمی را اجاره کرد و با کار در خیاطخانهها و تولیدیها زندگی خود و دو فرزندش را میچرخاند. او موفق شده بود پسرش را به یک دانشگاه دولتی بفرستد، دخترش هم در مدرسه استثنایی درس میخواند. ودیعه خانه را هم به 40 میلیون تومان رسانده بود. محبوبه هیچ وقت فکر شوهر کردن نبود تا اینکه پای جلیل که راننده بود به زندگیاش باز شد. بعد از آن «عصمت» همکار چرخکار او زیر پایش نشست که؛ «تا کی میخواهی تنها بمانی؟ تا بر و روییداری باید شوهر کنی و...»
جلیل، مردی 45 ساله بود که به خودش خوب میرسید و لباسهای شیک میپوشید. زبان چرب و نرمی داشت و سعی میکرد با رساندن محبوبه به خانهاش دل او را بهدست آورد. در همان روزها به محبوبه گفت که همسر اولش خیانت کرده و بعد با درخواست مهریه 500 سکهایاش همه دارایی، خانه و ماشینش را در مشهد توقیف کرده است. جلیل ابتدا پیشنهاد ازدواج موقت داد، اما محبوبه قبول نکرد و قول داد اگر ازدواجشان دائمی شود جلیل به جای اقامت در مسافرخانه با آنها زندگی کند. بچههای محبوبه هم از جلیل استقبال کردند و خوشحال بودند که مادرشان از تنهایی درآمده است. اما مدتی بعد جلیل سرکار نرفت و بهانه آورد که؛ «خوب نیست زن و شوهر در یک جا کار کنند.» یک روز هم گفت: «خوبیت ندارد که سند اجاره نامه بهنام زن باشد، چون باعث خجالتش میشود...» محبوبه با خانهنشینی جلیل ناچار بود بیشتر کار کند، با این حال همسرش را دوست داشت و نمیخواست برای بار دوم مهر طلاق به شناسنامهاش بخورد. برای همین هر چه جلیل میگفت، عمل میکرد. اما یک هفته بعد از آن وقتی به خانهاش آمد صاحبخانه را دید که با برگه تسویه حساب جلوی در ایستاده است. همانجا بود که خبردار شد جلیل پول ودیعه خانه را از صاحبخانه گرفته و با چمدان لباسهایش فرار کرده است.
«وقتی صاحبخانه خواست خانه را خالی کنم نه پول ودیعه داشتم و نه حقوقی که بتوانم جایی اجاره کنم. ناچار شدم بروم خانه یکی از همکاران. الان سه ماه است که از شوهرم خبر ندارم. وقتی به مادرش تلفن زدم به گریه افتاد و او را نفرین کرد. راستش این حرفها برای من شوهر و خرجی نمیشود. الان حتی پول ندارم سرویس رفت و آمد دخترم به بهزیستی را بپردازم و ناچارم طفلکی را با خودم سر کار ببرم. ماندهام چه کنم؟ مهریه و طلبم پیشکش، این مرد حتی نمیآید طلاقم بدهد و...»
ناگهان در اتاق دادگاه باز شد و مراجعه کنندهها بیرون آمدند. محبوبه بلافاصله رفت و جلوی قاضی «محمود سعادت» ایستاد. سپس مشکل فرار همسرش و پرونده دادخواست طلاقش را مطرح کرد و گفت: «آقای قاضی کاش چشمهایم را باز کرده بودم. بعد از 10 سال سختی در چاله زندگی با این بیمعرفت افتادهام. اگر میشود نامهای به دستم بدهید که بروم سهم یارانهام را جدا کنم و خودم بگیرم.»
قاضی که با آرامش به حرفهای محبوبه گوش میداد، گفت: «پرونده دادخواست شما در جریان رسیدگی است و هر زمان که رأی طلاق شما صادر شد میتوانید حق و حقوق خودتان را از شوهرتان بگیرید. اما بهعلت نامشخص بودن مکان شوهرتان در حال حاضر باید صبر کنید تا مراحل قانونی پرونده طی شود.»
بهمحض اینکه محبوبه از دادگاه بیرون آمد، گفت: «حالا باید بروم مشهد پیش خانوادهام...» بعد از آن دست دخترمعلولش را گرفت و با اندوه و ناامیدی از مجتمع قضایی ونک خارج شدند.