شاید در مقایسه با افرادی که هیچ شناختی از خود ندارند، تصور کنید که شناخت کاملی از خود دارید؛ افرادی که اغلب یک اشتباه را تکرار می کنند اما هرگز به این امر واقف نیستند. آن ها فکر می کنند در بسیاری از مسائل زندگی باهوش هستند و بهترین تصمیم را اتخاذ می نمایند، اما واقعیت درست برعکس این باورشان است و آنها به شدت ضعیف عمل کرده و اصطلاحا می توان گفت که فاجعه هستند.
با این وجود باید گفت، مشکل اصلی این نیست؛ مشکل این است که همه همین طور هستیم، ما و شما، همه. در واقع انسان ها موجودات خودآگاهی نیستند. در مطالعه ای که بر روی ۱۳٫۰۰۰ فرد حرفه ای در حوزه ی خدمات تجاری و عمومی مانند تکنولوژی، پرستاری و غیره صورت گرفت، محققان تقریباً هیچ ارتباطی بین عملکرد خود ارزیابی شده و عملکرد واقعی و عینی افراد پیدا نکردند. شاید برخی از افراد الان دارند سر خود را به نشانه ی تاسف یا عدم رضایت از این گفته تکان می دهند. آن ها فکر می کنند که استثنا هستند. فکر می کنند که خیلی خوب خودشان را می شناسند.
اگر فکر می کنید که نیازی به دانستن بیشتر در مورد خودآگاهی ندارید پس قطعاً شما نیاز دارید که یاد بگیرید خودآگاه باشید و بیشتر خودتان را بشناسید. نکته ی جالب این است که افرادی که در واقع بیش از دیگران به خودآگاهی نیاز دارند معمولاً فکر می کنند که کمتر از دیگران به آن دارند. برای مثال وقتی که به دانش آموزان فرصتی داده شودکه یک کتاب در مورد بالا بردن ضریب هوشی را با تخفیف خوبی بخرند، در عمل می بینیم دانش آموزانی که کمترین بهره ی هوشی را داشته و مطمئناً بیشتر از دیگران به این کتاب نیاز دارند کمترین تمایل را به خرید کتاب نشان خواهند داد.
داشتن خودآگاهی مقوله ی بسیار مهم و باارزشی است. تحقیقات علمی در این باره چه می گویند؟
استدلالات و تحقیقات علمی معتبر و کافی وجود دارد که نشان می دهند افرادی که خود را می شناسند و می دانند که نگاه دیگران به آن ها چگونه است زندگی شادتری دارند. آن ها انتخاب های هوشمندانه تری می کنند. ارتباطات شخصی و حرفه ای بهتری دارند. فرزندانشان از لحاظ فکری زودتر و بهتر به بلوغ می رسند. باهوش تر بوده و شغل های هوشمندانه تری انتخاب می کنند. خلاق تر بوده و از اعتماد به نفس بالاتری برخوردارند و در برقراری ارتباط با دیگران موفق تر عمل می کنند.
در محیط کار عملکرد بهتری داشته و زودتر و بهتر از بقیه ارتقاء شغلی می گیرند. رهبران موثری هستند و کارمندان خود را به خوبی تهییج می کنند. در مدیریت شرکت ها موفق هستند… به طور کلی تحقیقات نشان می دهند که خودآگاهی و خودشناسی تنها عاملی است که می تواند نشان دهنده ی موفقیت شما در رهبری یک مجموعه باشد.
در ادامه ی این مطلب می خواهیم شما را با نکاتی در مورد خودشناسی آشنا کنیم که با انجام آن ها خود را شناخته و از فواید بی پایان و ارزشمند آن بهره مند خواهید شد.
۱- کمتر فکر کنید، بیشتر توجه کنید شاید شما هم زمان زیادی را به فکر کردن در مورد اینکه چه چیزهایی را واقعاً دوست دارید اختصاص می دهید و این کار باعث می شود که خودتان را به خوبی بشناسید. اگر شما نیز چنین فکر می کنید بدانیدک در اشتباهید!
عمل فکر کردن در مورد خود ارتباطی با شناخت خود ندارد. در واقع در موارد بسیار نادری شما نتیجه ی عکس را بدست خواهید اورد. به عبرات دیگر هر چه بیشتر در مورد خودتان فکر کنید کمتر در مورد خودتان خواهید دانست. در واقع می توانید زمان بی پایانی را به فکر کردن در مورد خودتان بگذرانید اما در نهایت نسبت به زمان شروع فکر کردن در این مورد چیزی به شناختتان از خود اضافه نشود.
اگر واقعاً می خواهید خودتان را بهتر بشناسید این کار را مانند یک محقق حرفه ای انجام دهید: زمان کمی را به تئوری سازی و فرضیه بافی و زمان بیشتری را به جمع آوری اطلاعات مربوط اختصاص دهید تا الگوها و سبک های رفتاری مهم را ببینید. برای مثال:
از بافتن تئوری های پیچیده و پرجزییات خودداری کرده و به رفتار و نتایج آن توجه کنید. بدین ترتیب متوجه رویکردهای خاص و واضحی در مورد کاری که می کنید و احساسی که در شما بر می انگیزد خواهید داشت. سوال بعدی این خواهد بود که از خود بپرسید چرا این اتفاق رخ می دهد. اما این هم یک اشتباه دیگر است.
۲- از خود بپرسید «چه»، نپرسید «چرا» تحقیقات زیادی نشان داده اند که پرسیدن از خودمان در مورد این که «چرا» برخی از کارها را انجام می دهیم یک ایده ی بسیار بد و نادرست است. این کار باعث می شود که بیش از حد اضطراب داشته باشید و سعی کنید اشتباهات و مشکلات خود را درست کنید و در نهایت متوجه می شوید که به جای حل مشکل و پیدا کردن راه حل بیشتر دارید خود را سرزنش می کنید.
اما پرسیدن «چه» به جای «چرا» به شما کمک می کند که یاد بگیرید و پیشرفت عملی داشته باشید. سوال هایی که با «چرا» شروع می شوند احساسات منفی را در شما برمی انگیزند اما سوال هایی که با «چه» آغاز می شوند شما را کنجکاو نگه می دارند. چراها ما را در گذشته ی خود نگه داشته و به تله می اندازند اما چه ها به ما کمک می کنند که آینده ی بهتری را برای خود محقق کنیم. البته گذار از مرحله ی «چرا» به «چه» مشکل بوده و زمان بر است.
اگر شما از خود بپرسید که چرا فلان کار را انجام می دهید درواقع ذهن خود را در موقعیت قربانی قرار می دهید که در نهایت مجبور می شوید برای مدت طولانی خود درمانی کنید. وقتی که احساسی غیر از آرامش داشته باشیم به خود می گوییم:” چه اتفاقی افتاده؟”، یا «چه احساسی دارم؟”، ” سر و صدایی که در ذهنم می گذرد چیست؟” و “چکار باید بکنم که عکس العمل بهتری به این شرایط نشان دهم؟”.
پس شما در واقع دارید سوال هایی از خود می پرسید که با «چه» شروع می شوند. اما به همین سادگی در حالت انتزاعی نمی توانیم خود را شناسیم. کارها و اهدافی در زندگی وجود دارند که می خواهید آن ها را انجام دهید و فکر کردن واضح و روشن به این اهداف در واقع مسیر دیگری است که شما را به خودشناسی می رساند.
۳- اهدافی برای خود تعیین کنید تعیین کردن اهداف نه تنها به شما کمک می کند که دریابید به دنبال چه چیزی هستید بلکه به شما کمک خواهد کرد بفهمید که کی هستید.
در یک تحقیق در این مورد، شرکت کنندگان در تحقیق ۳ ماه را بر طبق برنامه ای از پیش تعیین شده زندگی کردند که بر روی تعیین کردن اهداف و برآورد پیشرفت های آن ها در زمینه ی نزدیک شدن به آن اهداف تمرکز داشت. نه تنها این برنامه ی از پیش تعیین شده به شرکت کنندگان کمک کرد که به اهداف مورد نظرشان در زمان مقرر دست پیدا کنند بلکه آن ها خودنگری کمتری را تجربه کرده و در عمل شناخت بسیار بیشتر و بهتری از خود پیدا کردند. مطالعه ای دیگر نشان داد که افرادی که چنین برنامه ای نداشتند برای رسیدن به همان اهداف حدود ۸ ماه زمان تلف کردند.
شما چیزی که برایتان اهمیت دارد را خودتان تعیین می کنیدو این بخش مهم و بزرگی از آن چیزی است که شما را به خودتان، به آن چیزی که هستید تبدیل می کند و خودتان را همانطور که هستید می شناسید.
تمامی روش هایی که تاکنون به آن ها اشاره کردیم فوق العاده هستند اما اکنون زمان آن رسیده که حربه و اسلحه ی اصلی را رو کنیم. قدرتمندترین ابزار برای خودشناسی چیست؟
۴- تحقیق کنید چه کسی شما را بهتر از خودتان می شناسد؟ در واقع تمام کسانی که در اطراف شما هستند.
اطرافیان ما معمولاً دیدگاه واقعی تری نسبت به ما دارند. یک محقق روانشناس به نام تیموتی اسمیت و گروهش در مطالعه ای بر روی ۳۰۰ زوج این مسئله را به خوبی نشان دادند که در آن هر دو نفر در مورد بیماری های قلبی مورد مطالعه قرار گرفتند. از آن ها خواسته شد که به درجه ی خشم، دشمنی و تمایل دائمی به جدال و جروبحث در خود و همسرشان نمره ای بدهند که همگی از نشانه های بیماری هستند. نتایج نشان می داد که برآوردهای افراد از این صفات و نمره هایی که در این موارد به خود داده بودند در مقایسه با نتیجه ی واقعی بسیار کمتر بوده و نمراتی که همسرانشان داده بودند به نتیجه ی واقعی بسیار نزدیک بود.
در مطالعه ای دیگر از ۱۵۰ افسر نیروی دریایی و افراد تحت رهبری آن ها پرسیده شد که به نمره ی رهبری افسر مورد نظر نمره بدهند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که تنها زیردستان برآورد دقیقی از عملکرد افسر مربوطه به عنوان رهبر گروه کاری خود داشته اند. بنابراین کسانی که اشتباهات خود را دائماً تکرار می کنند متوجه این واقعیت ارزشمند اما تلخ نشده اند. شاید شما جرأت کنید به او بگویید کاری که انجام می دهد اشتباه است اما او خود هیچ گاه به خود زحمت نداده او از شما در این مورد سوال نخواهد کرد.
بهرحال اگر باهوش باشید از اطرافیان خود سوالاتی در این مورد خواهید پرسید و از آن ها بازخورد خواهید گرفت. به همین دلیل چنین افرادی همیشه موفق تر هستند. شاید دندانپزشک شما ترجیح دهد واقعیت را با کمی بازی با کلمات به شما بگوید :” ممکن است کمی احساس فشار و ناراحتی کنید”. اما من اگر جای دندانپزشک باشم خیلی سرراست می گویم که “درد خواهید داشت”. شما باید از افراد بی پروا و رُک سوال کنید تا حقیقت را به شما بگویند هرچند آن حقیقت برایتان تلخ بوده و جنبه ای منفی از شخصیت شما را نشان دهد.
درناک است اما موثر و کارآمد. پس بپرسید مگر این که دوست داشته باشید همان فرد نادان سابق بوده و اشتباهاتتان را مکرراً تکرار نمایید. پرسیدن در مورد خودتان از اطرافیان ممکن است دارویی تلخ و بدمزه باشد اما بدون شک بهترین نتایج را در پی خواهد داشت.
۵- به یادگیری ادامه دهید شاید فکر کنید که نویسنده ی این مقاله خود را عقل کل می داند و هیچ اشتباهی را تکرار نکرده است اما این طور نیست. هر کسی هر چند باهوش و خودآگاه باشد نیز باید بارها و بارها و به طور مکرر با خود مواجه شده و خود را ارزیابی کند. با یادگیری ادامه دار و بی پایان، به ویژه در حوزه هایی که فکر می کنید در آن ها مهارت بالایی دارید خیلی خوب به اشتباهاتتان پی خواهید برد و آگاهی از اشتباهات شما را در مسیر خودشناسی به سرعت پیش خواهد برد.
دیوید دانینگ و جاستین کروگر در یک تحقیق فوق العاده در سال ۱۹۹۹ دریافتند که در صورت آموزش بهتر عمل کردن در یک وظیفه ی خاص به افرادی که بسیار به خود اطمینان داشته و کارکرد ناچیزی داشتند، نه تنها کارکرد آن ها بهبود پیدا می کرد بلکه آگاهی آن ها از اشتباهات و ضعف های قبلی شان نیز به شدت افزایش می یافت. تعهد واقعی و دائمی به یادگیری، یعنی به خود بگوییم هر چه بیشتر فکر کنم که بیشتر می دانم نیاز بیشتری به یادگیری پیدا می کنم، یک روش کارآمد برای مقابله با عدم خودشناسی و توجه نکردن به اطراف و بالا بردن سطح کارآیی در این فرآیند خواهد بود.
جمع بندی اگر می خواهید شناخت بیشتر و بهتری از خود داشته باشید مراحل زیر را طی کنید:
کمتر فکر کنید و بیشتر نگاه کنید: تقویم کاری و کارت اعتباری نسبت به داستانی که در ذهن خود بافته اید، چیزهای بیشتری در مورد شما و شخصیتتان به شما خواهند گفت.
نپرسید «چرا»، بپرسید «چه»: «چرا» پرسیدن کار فیلسوف ها و متفکران است. پرسیدن «چه» به شما جواب هایی را می دهد که می توانید به خوبی از آن ها استفاده کنید.
برای خود هدف تعیین کنید: چیزی که دنبال آن هستید اطلاعات زیادی در مورد شما خواهد گفت. مشکلی ندارد که چیزی را بخواهید که ظاهراً مناسب شما نباشد اما شخصیت شما همانی است که خواسته هایتان نشان می دهند.
تحقیق کنید: در مورد خودتان تحقیق کنید. ببینید دیگران در مورد شما چه فکر می کنند. دیدگاه های دیگران نزدیکی بیشتری به واقعیت شخصیتی شما خواهد داشت.
به یادگیری ادامه بدهید: سعی کنید خودتان را به چالش بکشید و بدین شک اشتباهاتتان را پیدا خواهید کرد و در نهایت آن را اصلاح می کنید.
نکته ی مهمی که باید بدانید این است که خودشناسی به همین راحتی و به طور طبیعی حاصل نمی شود. برای بدست آوردن آن باید تلاش کنید. بزرگ ترین اشتباهی که می توانید بکنید این است که با خود فکر کنید همه چیز را در مورد خودتان می دانید و چیز بیشتری برای یادگیری در مورد خودتان وجود ندارد. همه فکر می کنند که استثنا هستند و در این احساس خطری نهفته است. هر کسی که به دیگران بگوید خود را به خوبی می شناسید بدون شک یک فرد نادان است. پس خود را تافته ی جدا بافته ندانید.