صدایی که فقط مادر می‌شنید

ربوده شدن پسر کر و لال، یکی از پرونده‌هایی است که سرهنگ به‌گذر، رئیس سابق اداره 11 به رازگشایی آن پرداخت.

داخل اداره بودم که زن جوانی نگران و مضطرب وارد شد، نگاهی به اطراف انداخت و با دیدنم، مسیرش را به طرف من تغییر داد، همین که خواست حرفی به زبان بیاورد اشک‌هایش سرازیر شد: پسرم را ربوده‌اند. فقط خدا می‌داند بچه کر و لال در دام مردان خشن چه می‌کشد. پسرم حتی نمی‌تواند آب بخواهد، کر و لال مادرزاد است.
 ربودن کودک 5 ساله
 دستی به چادرش کشید و ادامه داد: شوهرم سال‌هاست که اعتیاد شدید به مواد مخدر دارد و برای گذراندن زندگی‌اش و درآوردن هزینه مواد مخدر، با چند قاچاقچی در رابطه است و مواد مخدر می‌فروشد. مدتی قبل همسرم مقداری مواد مخدر از این قاچاقچیان خرید تا آن را به باند دیگری بفروشد. درحقیقت شوهرم یک واسطه بود و در این میان هم مبلغی را به عنوان حق واسطه‌گری برای خودش برمی‌داشت، اما این دفعه آخری، باند خریدار سر او کلاه می‌گذارند و پول مواد مخدر را به همسرم نمی‌دهند. باند اولی که از آنها مواد گرفته بود برای گرفتن پولشان سراغ شوهرم آمدند و وقتی حرف‌های همسرم را شنیدند ماجرا را باور نکرده و گفتند او دروغ می‌گوید. شوهرم که جان خودش را در خطر می‌دید، فرار کرد.
 
او ادامه داد: البته تمام این اطلاعات را یواشکی و از صحبت‌های تلفنی همسرم متوجه شدم. او تنها چیزی که به من گفت این بود که برایش مشکلی پیش آمده و باید مدتی خودش را مخفی کند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد، اما ناپدید شدن همسرم هم در روند تهدیدهای آدم‌ربایان نقشی نداشت و آنها مدام تهدید می‌کردند. آخر سر هم زهر خودشان را ریختند، بچه پنج ساله‌ام را در حالی که در کوچه مشغول بازی بود، ربودند. رفتم به پسرم در کوچه سر بزنم که دیدم نیست، کاوه با وضعیتی که داشت از جلوی خانه تکان نمی‌خورد. از بچه‌های دیگر که در کوچه در حال بازی بودند، سراغ کاوه را گرفتم و حال کاوه را جویا شدم.
 مردان موتورسوار
 زن جوان ادامه داد: آنها گفتند که کاوه ساعتی پیش سوار موتورسیکلتی شده و با دو مرد ناشناس آنجا را ترک کرده است. کاوه عاشق موتورسواری بود، به همین دلیل هر کسی به او می‌گفت بیا سوار موتورسیکلت شو، حتی اگر غریبه هم بود، سوار می‌شد. هر چه فکر کردم، به ذهنم نرسید که کاوه سوار موتور چه کسی شده است، به چند نفر از اقوام و آشنایان زنگ زدم، اما آنها خبری از پسرم نداشتند.
 
در فکر این بودم که ماجرا را به پلیس خبر دهم که تلفن خانه‌مان به صدا درآمد، مرد ناشناسی پشت خط تلفن بود. او گفت پسرم پیش آنهاست و اگر می‌خواهم کاوه را یک بار دیگر زنده ببینم به شوهرم بگویم که مواد مخدرشان را برگرداند.
 
زن جوان درحالی که همچنان می‌گریست، گفت: من به آنها گفتم همسرم مدتی است ما را تنها گذاشته و هیچ خبری از او ندارم و مواد مخدر را از شوهرم دزدیده‌اند، اما آنها باز هم باور نکردند و تماس قطع شد. جناب سرگرد موادی نیست که به آنها برگردانده شود وگرنه من برای نجات جان پسرم دست به هر کاری می‌زدم، اما مطئنم مواد مخدر را از او دزدیده‌اند و از طرفی من نمی‌دانم شوهرم الان کجاست.»
 جست‌وجو برای یافتن
 با شکایت زن جوان، اکیپی برای پیدا کردن کاوه تشکیل دادیم، جان پسر پنج ساله در خطر بود. ما با افرادی سر و کار داشتیم که انسان‌های خطرناکی بودند و ممکن بود حتی کاوه را در این راه به قتل برسانند. به تحقیق در محل پرداختیم، چند کودک موتورسواران را دیده بو دند، اما هیچ اطلاعاتی از موتور یا راکبان آن در اختیار ما قرار ندادند. پدر کاوه نیز ناپدید شده بود و نمی‌توانستیم هیچ کمکی در رابطه با شناسایی افراد باند مواد مخدر از او بگیریم. بررسی‌ها را به صورت گسترده آغاز کرده بودیم و آدم‌ربایان مرتب با مادر کاوه تماس گرفته و او را تهدید می‌کردند.
 
آدم‌ربایان مدام با مادر کاوه تماس می‌گرفتند و ما از زن جوان خواستیم که از آنها بخواهد اجازه دهند تا او با بچه‌اش صحبت کند. این طوری مطمئن می‌شدیم که بچه زنده است و نزد آنهاست. آدم‌ربایان که خودشان را در برابر پسری کر و لال می‌دیدند و تصورش را نمی‌کردند کودک گنگ اطلاعی به مادرش بدهد و حتی از این که مادرش می‌خواست با پسر کر و لالش صحبت کند، به نظرشان خنده‌دار هم می‌آمد. به همین دلیل با این درخواست موافقت کردند.
 مترجم اصوات مبهم
 کر و لال بودن کودک باعث شده بود تا هر بار با مادر او تماس می‌گیرند به زن جوان اجازه دهند چند لحظه‌ای هم با پسرش صحبت کند. صحبت‌های کاوه با مادرش کلماتی بود که بیشتر به یک صدای مبهم شباهت داشت و از نظر ما یک سری اصوات بی‌معنی بود، اما بعد از پایان نخستین تماس، مادر کاوه رازی را برای ما برملا کرد که به نظر بسیار عجیب می‌آمد. او گفت «پسرم در تماسی که با من داشت اطلاعاتی از آدم‌ربایان در اختیارم گذاشت. او مشخصات کامل آدم‌ربایان را گفت و این که آدم‌رباها از هشمهری‌هایمان هستند که با شوهرم در کار خرید و فروش مواد مخدر بودند. پسرم گفت که مخفیگاه آدم‌ربایان در نزدیکی خانه یکی از دوستان همسرم به نام سروش است. سروش یکی از همان افرادی است که در قاچاق مواد مخدر است. پسرم گفت آنها او را اذیت نمی‌کنند و این هم آدرس حدودی محلی که آدم‌ربایان کاوه را در آنجا نگهداری می‌کنند.»
 
حرف‌های زن جوان برایم عجیب بود، به او گفتم: «چطور ممکن است یک پسر کر و لال این همه اطلاعات در اختیار شما قرار دهد؟ آن هم بچه‌ای که تنها پنج سال دارد و بتواند چنین اطلاعات دقیقی را در اختیارتان قرار دهد.»
 
زن جوان لبخندی زد و گفت: «کاوه بچه زرنگ و با‌دقتی است، درست است که نمی‌تواند حرف بزند، اما از نظر ضریب هوشی بسیار بالاست. من مادر او هستم و چطور می‌شود که زبان بچه‌ام را متوجه نشوم. او همیشه با این زبان با من حرف می‌زند و خواسته‌هایش را می‌گوید. شاید از نظر شما، کلماتی که او بیان می‌کند یک سری لغات بی‌معنی که بیشتر شبیه داد و بیداد است باشد، اما تمام این کلمات بی‌معنی برای من بیانگر جملاتی است که پسرم بیان می‌کند. من مطمئن هستم که کاوه آدرس و مشخصات آدم‌ربایان را درست داده است و اگر شما به محدوده‌ای که آدرسش را به شما داده‌ام بروید، با کمی تحقیق می‌توانید آنجا را پیدا کنید.»
 تماس برای تشکر
 به آدرسی که زن جوان در اختیارمان قرار داده بود رفتیم و به صورت نامحسوس سروش و منطقه دیگری که کاوه گفته بود در آن محدوده نگهداری می‌شود را زیر نظر گرفتیم. زمانی طول نکشید که دو مرد با مشخصاتی که کاوه به ما گفته بود را مشاهده کردیم و با زیر نظر گرفتن آنها، مخفیگاه متهمان شناسایی شد.
 
با هماهنگی‌های قضایی با بازپرس پرونده وارد مخفیگاه شده و موفق شدیم کاوه را آزاد کنیم و متهمان این پرونده را دستگیر کنیم. در بازرسی از مخفیگاه متهمان نیم کیلو هروئین کشف شد که مواد به دست آمده در اختیار کارآگاهان مبارزه با مواد مخدر قرار گرفت.
 
بعد از آن ماجرا گاهی کاوه با من تماس می‌گرفت و با همان زبانی که مشخصات و مخفیگاه آدم‌ربایان را لو داد، از من به خاطر نجاتش تشکر کرد.
+44
رأی دهید
-2

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.