سرهنگ نصرالله شفیقی رئیس پیشین اداره ویژه قتل پلیس آگاهی تهران حدود ساعت 11 شب، در خانه مشغول تماشای تلویزیون بودم که ناگهان تلفن زنگ زد...افسر کشیک -غلامرضا سلطانی- پشت خط بود که خبر قتل یک جوان را میداد. نشانی محل قتل، خیابان پیروزی – بلوار ابوذر بود. بلافاصله آماده شدم و خودم را سریع به محل وقوع جنایت رساندم. صحنه قتل نشان میداد که جوانی بیست و چندساله با ضربات چاقو به قتل رسیده است. نیمی از بدن مقتول داخل جوی آب بود و نیم دیگرش روی آسفالت خیابان. شدت خونریزی در محل وقوع قتل، نشان میداد که تعداد ضربات چاقو بیش از دو – سه ضربه بوده. ضمن اینکه به نظر میرسید قاتل یک نفر نبوده. چراکه زخمها گواهی براین بود که جنایت، با دو نوع کارد انجام گرفته است. پیدا کردن نخستین سرنخ بلوار ابوذر از آن خیابانهایی است که روزها بسیار شلوغ است. ولی در آن ساعت شب، پرنده هم در آنجا پر نمیزد و سکوتی وهمناک سراسر خیابان را فرا گرفته بود. نگاهی به بالا و پایین خیابان انداختم اما رهگذری به چشم نمیآمد و شاهدی هم نبود. کم کم داشتم از پیدا کردن شاهد قتل ناامید میشدم که نور چراغ یک مغازه در فاصله 20 متری نظرم را جلب کرد. به طرف مغازه رفتم. در میانه راه با خودم فکر میکردم که آیا میتوانم شاهدی را در رابطه با این قتل پیدا کنم؟! داخل مغازه شدم. مردی حدود 50 ساله پشت دخل بود. نگاهی به چشمانش کردم و بسرعت از او پرسیدم: مگر میشود در 20 متری مغازهات کسی را کشته باشند و تو خبر نداشته باشی؟! مغازه دار با دستپاچگی جواب داد: خواهش میکنم پای مرا وسط این ماجرا نکشید. دوباره گفتم: اگر همکاری نکنی به خاطر پنهان کردن راز جنایت بازداشت میشوی تو نزدیکترین مغازه به قتل بودهای و مطمئنم خبرهایی داری اما میخواهی آن را از من پنهان کنی.با شنیدن این حرف سکوت کرد و به ناچار از زیر ترازوی مغازه، بخشی از یک مقوای پاکت سیگار خالی را بیرون آورد و آن را به دستم داد. روی آن با خودکار مشکی پررنگی شماره پلاک یک خودرو را نوشته بود. بعد هم گفت: دو نفر بودند. ماشین آنها «دوو» سفید رنگ بود. سرنشینانش هم یک زن و مرد بودند.بابت همکاریاش از او تشکر کردم و گفتم: خیالت راحت باشد. در هیچ مرحلهای از تحقیق پای تو را وسط نمیکشم. پیگیری سرنخها از شب تا صبح شماره نوشته شده روی مقوای سیگار همان چیزی بود که من بهعنوان سرنخ به دنبال آن بودم. تازه آن مغازه دار، سرنخ دومی هم به من داد؛ دو سرنشین خودرو دوو سفیدرنگ که یکی از آنها مرد بود و دیگری زن. با این دو سرنخ ارزشمند به اتفاق همکارم به اداره آگاهی برگشتیم. با آقای همتیار قاضی کشیک قتل تماس گرفتم و از او خواستم که دستور قضایی برای جلب متهمان و حکم ورود به منزل بدهد که ایشان به خاطر اعتمادی که به من داشت گفت: «هرکاری که در جهت حل پرونده ضروری است را انجام دهید، از طرف من وکیل هستید و دستور قضایی دارید.با این گفته، کارم را با جدیت بیشتری از ساعت 12:30 شب شروع کردم، با اطلاعاتی که به دست آورده بودیم، نیمه شب به سراغ مالک نشانی پلاک خودرو رفتیم اما متأسفانه شخص دیگری در آنجا ساکن بود. با پرس و جوهای مداوم، نشانی چند خانه دیگر را گرفتیم اما باز هم نتوانستیم به متهمان برسیم. این جست و جوها تا ساعت 4:30 صبح ادامه داشت تا اینکه سرانجام به نمایشگاه ماشینی رسیدیم که خودرو را به این نمایشگاه فروخته بودند. ساعت حدود 5 صبح به در نمایشگاه رسیدیم که بسته بود. چند ضربه به شیشه مغازه کوبیدم تا اینکه کارگر داخل مغازه در را باز کرد. او را سوار ماشین کردم تا مرا به خانه صاحب نمایشگاه ببرد. بعد از پیدا کردن نمایشگاه دار از او نشانی خریدار دوو سفیدرنگ را خواستیم که او هم نشانی را به من داد. قاتل پیدا شد آدرسی که داد نشانی یک مغازه مبل فروشی بود. ساعت 7 صبح جلوی این مغازه به اتفاق آقای سلطانی انتظار میکشیدیم تا شخص مورد نظر برسد. حدود نیم ساعت بعد همان دوو سفیدرنگ با همان شماره پلاک موردنظر جلوتر از مغازه پارک کرد و برای بازکردن مغازهاش کلیدی را از جیبش درآورد.اما قبل از آنکه در را باز کند خودم را به او رساندم. به آرامی گفتم: قفل در را باز نکن آمدم که ببرمت... بدون معطلی و محکم جواب داد: ناموسی بود... گفتم: هرچه که بود اما باید ببرمت. بدون هیچ مقاومتی دستهایش را جلو آورد و دستبندم را به دستانش زدم. سوار ماشین شدیم و پس از چند ثانیه سکوت از او پرسیدم: زنت کجاست؟ با عجز و ناله گفت: خواهش میکنم پای او را وسط نکشید. کار خودم بود. گفتم: پای او هم وسط هست. دو نوع برش چاقو روی بدن مقتول وجود دارد. طبق شواهد تو به همراه زنت مرتکب این قتل شدهاید.به ناچار گفت: زنم در منزل برادرش میهمان است. به اتفاق به منزل برادرزنش رفتیم و همسرش را هم دستگیر کردیم. انگیزه قتل حدود ساعت 9 صبح با این زن و شوهر به اداره رسیدیم و بعد از بازجویی مشخص شد جوانی که به قتل رسیده با تماسهای مکرر و تهدید این زن از او خواستههای نامشروعی داشت و هربار هم تهدیداتش بیشتر میشد تا اینکه شوهر این زن متوجه ماجرا شد و از زنش خواسته بود ساعت 11 شب سر بلوار ابوذر با او قرار بگذارد که بعد هم آن قتل رخ داد و جوان مزاحم کشته شد. به این ترتیب عاملان جنایت در کمتر از 10 ساعت شناسایی و دستگیر شدند و این درس بزرگی است برای کارآگاهان جوان که فرصتها را براحتی از دست ندهند. من همواره در کلاسهای دانشکده افسری به دانشجوهایم گفتهام که اگر پشتکار، انگیزه و سرعت عمل نداشته باشند بیتردید یک قدم از متهمان عقب هستند.
+16
رأی دهید
-3
قدیمی ترین ها
جدیدترین ها
بهترین ها
بدترین ها
دیدگاه خوانندگان
۳۲
agha_ehsan - تهران، ایران
زن و شوهر ابله . خب میدادید دست دو تا شرخر مثل سگ کتکش بزنن و بعدشم ازش شکایت می کردین
1
11
جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۳
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.