خاطره یک کارگاه مرد معتاد که برای تأمین پول موادمخدر، درمانده شده بود در ماجرایی عجیب، پسر خردسالش را مجبور کرد تا در سرقت ازمغازهها همراهیاش کند. اما بالاخره ناشیگری کار دستشان داد و...
***
تقریباً میانسال بود. ته ریشی به صورت و موهایی ژولیده داشت. حتی از چند قدمی هم میشد فهمید که اعتیاد دارد. نزدیک دکه فروش مطبوعاتی ایستاد و یک نخ سیگار خرید وآن را میان لبهایش گذاشت و با همان فندکی که به یک بند پلاستیکی ازدکه وصل بود، سیگار را روشن کرد. چشمانش را خمار کرد و با یک نفس، کام عمیقی از آن گرفت و بعد از چند ثانیه، آرام دودش را بیرون داد.مدتی بود به جایی زل زده بود؛ نگاهش را که دنبال میکردی خوب میفهمیدی که با چشمانش یک مغازه را میپاید. انگار منتظر اتفاقی بود. داخل مغازه چند نفری مشغول خرید بودند. مرد نگاهی به ساعتش انداخت و چند دقیقه دیگر هم کنار دکه ایستاد. آخرین پک را به سیگار زد و آن را به زیر پا انداخت. بعد هم به فردی که کمی دورتر ایستاده بود، اشارههایی کرد و با قدمهایی بلند به سمت سوپر مارکت رفت و خیلی سریع داخل شد. صاحب مغازه پشت دخل نشسته بود و حساب و کتاب میکرد. به نظر جوان میرسید و البته کمی بیتجربه. مرد نگاهی به او انداخت و با لحنی عصبی گفت:
- آقا این پژو نقر های مال شماس؟
- کدوم پژو؟
- همون که کمی بالاتر پارک شده.
- نمی دونم؛ شاید باشه! منم همون جا پارک کردم. چی شده مگه؟
- فکر کنم که موقع پارک کردن زدین به گلگیر ماشین من.
- نه آقا؛ فکر نکنم! ماشین شما چیه مگه؟
- یه لحظه تشریف بیارید ببینید؛ ماشین من همین پراید سفیدس، خوب که نگاه کردم دیدم احتمالاً گوشه سپـــــــــــــر ماشین شما به پراید من گیر کرده.
- نه آقا؛ مطمئنم موقعی که خودرو رو اونجا میگذاشتم، پراید شما نبود.
- پس کار کیه؟ شما یه لحظه از اون پشت بیا ببین لطفاً.
مرد فروشنده با تردید و ناراحتی از پشت پیشخوان بلند شد و بیرون آمد و دنبال او راه افتاد تا برسند به جای پارک. مرد میانسال روی گلگیر یک پراید سفید دولا شد و گفت:
- شما بیا اینجا رو ببین.
صاحب مغازه هم با دقت به آنجا نگاه کرد. چند خط خیلی نازک روی گلگیر پراید به چشم میخورد اما به نظر مهم نمی رسید. ضمن اینکه چیزی را ثابت نمیکرد.
- نه آقا جون، کار من نیست. توجه بفرمایید من از اینجا وارد شدم؛ چطور میتونستم به ماشین شما بزنم؟چند دقیقهای با هم کلنجار رفتند تا اینکه مرد بالاخره راضی شد و از شکایتش صرفنظر کرد. از فروشنده معذرت خواست و او هم بعد از کمی غر و لند، با عجله به طرف مغازه برگشت. اما یکدفعه متوجه شد دخل خالی شده. و...
***
- پس وقتی برگشتین مغازه، متوجه شدین که تو دخلتون پول نیست؟
بله، جناب سروان. من مطمئنم که کار همین مرده بوده.ماشیناش هیچیاش نبود، الکی منو کشوند اونجا که دخلم رو یکی دیگه بزنه.
- از اون فاصله نمیتونستی ببینی کی میره داخل؟
نه.نامرد طوری زاویه رو انتخاب کرده بود که من به مغازه دید نداشته باشم.
- شماره پلاک خودرو رو برنداشتی؟
نه؛ چون ماشین اصلاً مال اون نبود. بعد فهمیدم برای یکی ازهمسایه ها بوده.
- بسیار خب مشخصات، قیافه، لباس سارق و همین طور ساعت دقیق سرقت رو تو عرض حالت بنویس، پیداش میکنیم.
***
به فاصله چند روز پشت سرهم گزار شهایی مشابه همین سرقت به من ارجاع شد. صاحبان مغاز هها هرباربه بهانههای مختلف ازطرف سارق به یک بهانه از مغازه خارج میشدند و هنگام بازگشت، میفهمیدند که یک نفر دیگر دخلشان را خالی کرده است. آخرین نفری که قربانی این شیاد شده بود، مدعی بود که سارق کت و شال گردن خاصی تن کرده بود. فیلمهای ضبط شده همه دوربینهای منطقه را با همکاران در آن ساعت از روز بازبینی کردیم و توانستیم دو نفر را با آن مشخصات پیدا کنیم. عکس فرد مظنون را پرینت گرفته و برای شناسایی به شاکیان نشان دادیم. تقریباً همه بر سر یکی توافق داشتند.این بار با دقت بیشتری فیلمهای همه مناطق را بررسی کردیم و بعد از کنکاش، متوجه شدیم که در همه آنها، کودکی در کنار مرد متهم دیده میشود. باتوجه به اینکه سارقان در یک منطقه خاصی مرتکب جرم میشدند، به همه مأموران منطقه اعلام شد که به محض رؤیت متهمان دستگیرشان کنند. طولی نکشید که هر دو نفر را بازداشت کرده و به پلیس آگاهی انتقال دادند.تا اینکه مرد اعتراف کرد که به دلیل اعتیاد، فرزندش را مجبور میکرده تا با وی همکاری کرده و دست به سرقت بزند.