داریوش اقبالی نزدیک به نیم قرن است که در فضای موسیقی پاپ ایران مشهور و محبوب است. وجه تمایز او با خوانندگان دیگر صدای حزین و منحصر به فرد اوست. ولی کمتر کسی می داند که حزن صدای او ریشه در دوران کودکی اودارد.
سرگذشت نوجوانی او سرشار از نابسامانی ها و تلخی هاست. می گوید: "من و برادران و خواهرم مثل بسته هایی بودیم که از این خانه به آن خانه برده می شدیم، بسته هایی که هیچوقت بازنمی شدند، موقتا در گوشه ای گذاشته می شدند تا باز به خانه ای دیگر فرستاده شوند". می گوید شاید شادترین دوران زندگی او زمانی بوده که در دهی در میانه می زیسته و با بچه های ده همبازی می شده و ساعت ها با اسبش رخش به سر می برده؛ دوران کوتاهی که زود جایش را به نابسامانی و بی ثباتی خانوادگی داده بود.
تلخی های زندگی داریوش منحصر به دوران نوجوانی او نبوده، در دوران شکوفائی هنری اش هم اینجا و آنجا و با اشکال مختلف سر بر می آورده اند و در مراحلی او را تا لبه پرتگاه نیز برده اند. می گوید در یک مرحله از زندگی اش به جایی رسیده بود که دو راه بیشتر نداشت: یا به رویه اش ادامه می داد و به کام مرگ می رفت، یا از آن دست می کشید و زندگی می کرد.