ساناز که مدیر پانسیون بود نقشه سرقت از خانه یک زن تنها و 60 ساله را طراحی کرد.
مضطرب و نگران است و سن و سال زیادش اجازه نمیدهد که بر استرس و نگرانیاش تسلط داشته باشد.
زن60 ساله از دست مدیر یک پانسیون خصوصی شاکی است و مدعی است که با خوراندن غذای مسموم او را بیهوش کرده و وسایل با ارزش خانهاش را به سرقت برده است.
چطور از خانهتان سرقت شد؟ ساناز، خانم جوانی که او را مدتی است میشناسم، به عنوان مهمان به همراه دو نفر دیگر به خانه من آمد. او مهمان ناخوانده بود و از طرف من دعوتی صورت نگرفته بود اما چون بیادبی بود مجبور شدم آنها را به خانهام راه بدهم. زمانی که وارد خانه شدند به بهانه کمک کردن به من داخل غذا ماده بیهوشی ریختند و بعد از آن در چند نوبت در طول یک شب از خانهام سرقت کردند.
با ساناز چطور آشنا شدی؟ ماجرایش کمی عجیب است. راستش را بخواهید من خواهرزادهای دارم که بیماری شدید اعصاب دارد. از طرفی خودم نیز مبتلا به بیماری اماس هستم و براحتی نمیتوانم باتوجه به کهولت سن کارهایم را انجام دهم. خواهرزادهام خیلی مرا اذیت میکند و برای همین تصمیم گرفتم چند ساعتی از روز را دور از او باشم. سراغ آگهی روزنامهها رفتم و پانسیون خصوصی را پیدا کردم که از افراد میانسال نگهداری میکرد. من هم هر روز به این پانسیون میرفتم و بعد از چند ساعت به خانه میآمدم، فضای پانسیون و دور بودن از تنشهای خانه برایم خیلی خوب بود. ساناز مدیر همین پانسیون بود که کمکم با من طرح دوستی ریخت و به من نزدیک شد.
چطور از خانه شما چند نوبت سرقت کرده است؟ وقتی غذا را خوردم بیهوش شدم، بچه خواهرم نیز داخل اتاقش خواب بود. ساناز مرا به بیمارستان رساند و دوستانش در خانهام ماندند و وسایلم را داخل کارتن گذاشته و طی شب بیرون بردند.
شما کی متوجه ماجرا شدید؟ همان زمانی که در بیمارستان به هوش آمدم.
پس چرا همان موقع اقدام نکردید؟ می خواستم، اما ساناز اجازه نمیداد با پرستارها و دکترها صحبت کنم. بعد هم با رضایت خودش از بیمارستان ترخیص شدم. من هم که به خاطر مصرف داروهای بیهوشی حال خوشی نداشتم نتوانستم مقاومت کنم و آنها براحتی نقشهشان را اجرا کردند.