دخترحقوقدان مرد کارخانه دار، برای پس گرفتن ثروت پدرش از عموی طماع ناچار شد مهریه مادرش را به اجرا بگذارد.
«هما» وکیل جوانی است که این بار پرونده هیچ موکلی را در دست نداشت و برای پیگیری دادخواست مادرش به شعبه 276 دادگاه خانواده آمده بود. خواسته مادرش، مطالبه مهریه 1014 سکهای از ماترک شوهرش بود که 10 سال پیش هنگام مرگ، اختیار ثروتش را به برادرش سپرده بود. «هما» حالا باید هم پرونده مهریه مادرش را پیگیری میکرد و هم به پرونده حصر وراثت خانوادهاش میرسید تا ثروت پدریاش را از عمویش پس بگیرد. او در عین حال باید مقابل فشارهای عمویش نیز مقاومت میکرد که برای به چنگ آوردن ثروت خانواده با همسر دوم پدرش ازدواج کرده بود. در کشاکش با این مشکلات، هما با خودش فکر میکرد که زندگیاش چه شباهت عجیبی با نمایشنامه «هملت» دارد.
درست 10 سال پیش بود که پدر هما درگذشت و همسر و سه دخترش را تنها گذاشت. او مردی بود که توانست در طول 30 سال کار و تلاش مداوم از زولبیا فروشی به تعمیر لوازم ورزشی، سپس راهاندازی کارگاه تولید کفش ورزشی و در نهایت کارخانهداری برسد. پدر هما در طول همه این سالها برادر کوچکترش که مشکل لکنت زبان داشت را نیز زیر پر و بال خودش گرفته بود. تا اینکه او بهعنوان مدیر مالی، نفوذ زیادی در امورکاری و خانوادگی برادر کارخانهدارش پیدا کرده بود. پدر هما به برادرش اعتماد زیادی پیدا کرده بود تا حدی که نیمی از تمام املاک و کارخانهها را به نامش کرد.
همین چند سال پیش بود که عموی هما زیر پای پدرش نشسته و گفته بود:«تو به یک پسر احتیاجداری که وارث داراییهایت باشد و راه تو را ادامه بدهد. داماد برای تو پسر نمیشود و...». گرچه پدر هما از داشتن سه دختر تحصیلکرده و همچنین همسر مهربانش راضی بود، اما برادرش آنقدر در گوش مرد کارخانهدار خواند تا راضیاش کند با یک زن روستایی ازدواج کند. با این حال برای جلب رضایت همسر اولش، مهریه او را از 14 سکه به 1014 سکه تبدیل کرد. یک سال بعد ازاین ازدواج هم صاحب دختری دیگر شد اما دو سال بعد بالاخره به آرزویش رسید و پسردارشد. اما تقدیر اجازه نداد حتی نوجوانی فرزندان ازدواج دومش را ببیند و چشم از دنیا فروبست. او قبل از مُردن 3 کارخانه تولید کفش، 3 ساختمان تجاری وچند مغازه در بازار از خود باقی گذاشته بود که ارزش آنها به 40 میلیارد تومان میرسید. اختیار نیمی از اموال پدر هما به طورقانونی به برادر کوچکترش رسیده بود. با این حال مادر هما تصمیم گرفت تا زمان ازدواج هر سه دخترش منتظر بماند و آنگاه برای مطالبه ارث و میراثشان اقدام کند.
در سالهای گذشته هما و یکی از خواهرانش با خواستگاران دلخواهشان ازدواج کرده و زندگی آرامی داشتند. هر چند که عمویشان در پرداخت هزینههای ازدواج شان، همراهی مناسبی نکرد، اما از آنجا که مادرشان اهل دعوا و جنجال نبود به هرشکل ممکن از مشکلات عبور کرده بودند. اما از یک سال پیش در شرایطی که خواستگار خوبی برای دومین خواهر هما پیدا شده بود دامنه اختلاف مادر و عمویش هم به اوج رسید. همانجا بود که معلوم شد عمویش چندی است با همسر دوم پدرش ازدواج موقت کرده است و به خاطر کم سن بودن خواهر و برادر ناتنیاش مسأله مطالبه ارثیه هم پیچیدهتر شد. بنابراین هما مادرش را راضی کرد با وکالت او برای دریافت مهریهاش به دادگاه خانواده مراجعه کند.
وقتی هما با پرونده دادخواست مهریه 1014 سکهای مادرش وارد شعبه 276 شد و مقابل قاضی «غلامرضا احمدی» نشست؛ به شرح ماجرای مشکلات مادر و عمویش پرداخت و گفت:«آقای قاضی، مادرم زن تحصیلکرده و باشخصیتی است. او با وجود مشکلات زیادی که عمویمان برای دخل و خرج زندگی من و دو خواهر و مادرم ایجاد کرد، اجازه نداد اعتراض کنیم. مادرمان معتقد بود ما پدر و برادری نداریم که از ما سه دختر در برابر عمویمان یا هر غریبهای دفاع کند، بنابراین بهتر است مسائل را دوستانه حل و فصل کنیم. اما از روزی که عمویمان با خواستگار خواهرم مخالفت کرده، تصمیم گرفتیم در مقابل دخالتهایش مقاومت کنیم.»
«هما» پس ازلحظهای سکوت، ورقهای از کیفش بیرون آورد و رو به قاضی گفت:«این برگه آزمایش چشمهای مادرمان است که باید هر چه زودتر عمل جراحی شود. اما عمویمان برای چند میلیون تومان هزینه عمل، ما را بازی میدهد، در حالی که سال گذشته برای عمل جراحی بینی دخترش چندین میلیون تومان خرج کرده است...» قاضی احمدی پس از شنیدن حرفهای خانم وکیل، گفت:«به هر حال دریافت مهریه حق هر زن است. با این حال شما باید مدارک لازم در خصوص میزان دارایی پدرتان و سهم آن مرحوم از ماترکی که در اختیار عمویتان یا هر فرد دیگری است ضمیمه دادخواست کنید تا درباره پرداخت مهریه رأی لازم صادر شود.»
هما نیز موارد دیگری را در لایحهای نوشت و امضا کرد تا ضمیمه پرونده مادرش شود. سپس اجازه خواست از دادگاه بیرون برود تا به پرونده دیگری رسیدگی کند. در همان لحظه قاضی از وکیل جوان پرسید: «راستی رابطهتان با خواهر و برادر ناتنیتان چطور است؟» و هما جواب داد: «بچههای خوبی هستند و گناهی ندارند... امیدوارم آنها درگیر مشکلاتی نشوند که ما با عمویمان داشتیم.» بعد از آن دوباره به یاد نمایشنامه هملت افتاد و با خودش فکر کرد؛ مسأله اصلی چیست؟ بودن یا نبودن؟