مصاحبه خنده دار با مردم : بدترین بلایی که سرکسی آوردی چی بوده؟

کاشکی اونجا بودم؛ از منم سوآل میکرد.

اونوخ که من جقله بچه بودم بلاهای زیادی سر آشیخ مرتضی آوردم یادمه یه بار گوگردهای سر سی چل تا چوب کبریت رو تو چپقش فرو کردم و روشو با تنباکو پر کردم. همین که اومد چپقشو روشن کنه گوگردها با صدا ترکیدند و ریش تُنُک آشیخ مرتضی نصفه نیمه سوخت و شروع به داد و فریاد کرد آخرشم پرید تو حوض وسط حیاطو که ریشش کامل نسوزه. منم دِ بزن به خنده. حالا نخند کی بخند. آشیخ مرتضی با عصای دستش افتاد دنبالم که منو بزنه سیاه کبود کنه منم از رو پله ها رفتم رو پشت بوم و از دیفار همساده اومدم تو کوچه و تا شب برنگشتم خونه. هی وااای ِ من.آشیخ مرتضی کجایی که بیایی منو تنبیه کنی دیگه فرار نمیکنم.