وقتی در روستاهای مه گرفته گیلان، سرزمین کشاورزی حاضر شد، تا در غیاب همسرش، اوضاع نشاهایی را که از بیآبی سوخته بودند سامان دهد، جثه کوچک و صورت سبزهاش، نقل محفل دهاتیها بود. کسی باورش نمیشد این زن شهری از خارج آمده نهتنها زمین کشاورزی خودش را سامان دهد، که چهره کشاورزی این منطقه را دگرگون کند.
شیرین پارسی فارغالتحصیل ادبیات از کشور فرانسه، بر خلاف تصور خیلیها توانست با اجرای شیوههای نوین کشاورزی، مدیر نمونه کشاورزی استان گیلان در سال ۱۳۷۹، برنجکار نمونه استان گیلان در سال ۱۳۸۳ و همچنین منتخب برگزیده کارآفرینی در جشنواره کارآفرینی در سال ۱۳۸۳ شود.
ماجرای شیرین خانم بیشباهت به فیلمهای داستانی نیست. سال 1358 به همراه شوهرش از خارج از کشور به ایران آمد. با اینکه همسرش رشته معماری خوانده بود، تصمیم گرفت تا روی زمین آبا و اجدادیاش که در روستای شاندرمن گیلان بود، کشاورزی کند. در آن سالها وزارت جهاد و سازندگی برای رونق تولید داخلی به کشاورزان کمکهایی میکرد و این موضوع تصمیم این خانواده را برای کار روی زمینشان استوارتر کرد. شیرین خانم در آن سالها روی زمین کار نمیکرد.
او در رشت مستقر بود و همسرش اما روزها و هفتهها و گاهی ماهها روی زمین به کمک روستاییان کار میکرد. اما سالها تلاش انگار منوط بود به آسمان. اینکه چقدر ببارد و چه میزان سخاوت داشته باشد.
هفت، هشت سالی از این گونه فعالیت میگذشت که آسمان آن سال روی گشادهدستیاش را نشان نداد و نشاهای برنج که دیمی رشد میکردند، در انتظار باران سوختند. همسر شیرین خانم که گویی طاقتش طاق شده بود، بیمار شد و در این میان شیرین خانم بود که به همسرش قول داد تا اوضاع را سامان دهد. او سر قولش ماند و اندکی بعد خودش برای رتق و فتق امور به شاندرمن رفت. روستاییان که مطمئن بودند این زن ریزجثه که چهره سبزهاش به هیچ کدام از زنان شمالی نمیرفت، نمیتواند از پس کار بربیاید، حاضر به همکاری با او نشدند، اما او تصمیم داشت شیوه کشاورزی را تغییر دهد و این توقع هزاران ساله کشاورزان از بخت و اقبال و طبیعت را به شیوهای عقلانی حل کند.
خودش در مورد خاطرات آن دورهاش این گونه میگوید: «بالاخره باید درست میشد و درست شد، طوری شد که همه بعد از چند سال کشتشان را علمی کردند؛ خزانهگیریشان را جویپشته کردند، مزارعشان را، کرتهایشان را بزرگ کردند. یعنی در حقیقت ما الگویی شدیم برای منطقه. من به همسرم قول داده بودم که همیشه همراه باشم و بودم. بچههایم خیلی کوچک بودند، آنها را همراه خودم میبردم سر مزرعه و واقعا آنجا فصل برداشت با ما کار میکردند، پسرهای من خیلی کوچک بودند، پسر بزرگم وقتی 10 سالش بود مثل یک مرد بزرگ کار میکرد، پسر کوچکم هم همینطور.»