این مطلب گزارشی است که بر اساس تجربه شخصی نویسنده از مواجهه با جامعه ایرانی ساکن کانادا که بعد از یک سال زندگی در تورنتو نوشته شده است.
تردیدی نیست که ایرانیان خارج از کشور، به خصوص ایرانیان کانادا ظرفیت بسیار بالایی در حوزههای مختلف دارند و البته موفقیتهای زیادی را تا به امروز از سر گذرانده. اما نقش «جامعه ایرانی» در این میان چیست؟ آیا تاثیر مثبت دارد، یا فرساینده است و افراد را به حاشیه میراند؟ آیا با مهاجرت گسترده نخبگان در سالهای اخیر، جامعه ایرانی چهرهای متفاوت از صورت کرخت و سنگین امروزی خواهد یافت؟ آیا مهاجران دستچین شده که از ویژگیهای ممتاز علمی و تخصصی یا مالی برخورداند، تغییراتی در صورت جامعه ایرانی به وجود خواهند اورد، یا وضعیت موجود بر آنها غلبه کرده و به حاشیهشان خواهد راند؟
تورنتو شهری است بزرگ، توسعهیافته، زیبا و البته جذاب برای کسانی که سودای زندگی بهتر در سر میپرورانند. مهاجران زیادی از سراسر جهان در اینجا زندگی میکنند. برای دریافتن تنوع فرهنگی حیرتانگیزی که در تورنتو حاکم است، نیازی به مراجعه به آمارهای رسمی نیست. کافی است در هر ساعت از شبانهروز در هر کدام از خیابانهای شهر قدم بزنیم، تا تصویری عینی از مفهوم ذهنی تکثر به دست بیاوریم. نژادها، فرهنگها و زبانهای گوناگونی در اینجا زندگی میکنند، انگار که پراکندگی همه جهان را یک جا خلاصه کرده باشند.
ایرانیان زیادی در تورنتو زندگی میکنند. تقریبا محال است آدم یک روز را اینجا بگذراند، اما صدای یک یا چند نفر را به زبان فارسی نشنود. نه فقط در محلهها و مناطق ایرانینشین، همه جا ایرانیان را میتوان دید و البته شناخت، چراکه بر خلاف تصورات رایج ما ایرانیان آن قدر شبیه هم هستیم که از چند فرسخی یکدیگر را تشخیص دهیم. البته نیازی به چند فرسخ نیست. چند متر یک بار به هم برمیخوریم و از کنار هم میگذریم. میگویند دیدن همزبان و هموطن در غربت دل آدم را گرم میکند، اما خیلیها اینجا نهتنها دلگرم نمیشوند، بلکه از دیدن هم ته دلشان خالی میشود و احساس خطر میکنند. انگار که یکدیگر را نه فرصت، بلکه تهدیداتی بالقوه میبینند... اما چرا؟
احترام و اعتبار ایرانی ایرانیان به چشم کاناداییها معتبر و محترمند؛ جامعهای که رو به جلو حرکت میکند و موقعیت خود را به لحاظ کیفی و کمی تقویت میکند. اینجا ایرانیان را معمولا مردمی موفق میشناسند که عمدتا تحصیلکردهاند و شرایط مالی مطمئنی دارند و به همین دلیل در قسمت مطمئن و باثبات طبقه متوسط شهری قرار میگیرند و سرمایهای ارزشمند محسوب میشوند.
کافی است در فهرست نام مدیران و کارمندان عالیرتبه معتبرترین شرکتهای کانادایی –در هر حوزهای که فعالند- جستوجو کنیم، حتما نام یک یا چند ایرانی را در ردیفهای بالا خواهیم دید. به همین نسبت حضور ایرانیان در عرصههای خرد و کلان تصمیمگیری نیز نشانه دیگری است. شاید وجه آشکار آن انتخابات پارلمانی پارسال باشد که دو ایرانی خوشنام از دو منطقه مهم تورنتو به پارلمان کانادا راه یافتند، اما وجوه پنهان دیگری نیز هستند که باید آن را در لایههای دیگری جستوجو کرد: از جمله در افزایش دامنه فعالیت و تاثیرگذاری نهادهای اجتماعی ایرانی در سالهای اخیر. به جز اینها میتوانیم در حوزه کسب و کارهای کوچک سری بگردانیم. حضور پررنگ ایرانیان در این حوزه، به خصوص در بخش مسکن چنان قابل توجه است که اگر کسی نداند، گمان میکند جمعیت ایرانیان کانادا، با این حوزه عمل گسترده چیزی در حد و اندازه جامعه بزرگ و قدرتمندی مثل چینیها است که البته این طور نیست. اما ایرانیها چه ویژگیهایی دارند که موفق به نظر میرسند؟
شهرک نخبگان در ایران مثلی معروف است که میگوید که انگار کسی کاردکی برداشته و در این سالهای اخیر لایههای بالایی طبقه متوسط ایرانی را تراشیده و به خارج از کشور فرستاده است. خیلیها از این بابت به حال ایران حسرت و دریغ میخورند و خوش به حال دیگران میگویند، اما اگر با منطق اقتصادی و اجتماعی به این قضیه نگاه شود، میتوان این اجتماع با کیفیت از ایرانیان خارج از کشور را به عنوان فرصتی برای تولید و بازتولید فکر، اندیشه، فرهنگ و اقتصاد ایران و ایرانیان دید.
آن طور که از شواهد برمیآید، با بالا گرفتن تب مهاجرت به خارج از کشور در سالهای اخیر طبیعی است که انتظار داشته باشیم دامنه تاثیر و قدرت ایرانیان در جوامع میزبان افزایش پیدا کند؛ به خصوص وقتی به آمارهای رسمی و غیررسمی مهاجرت نخبگان نگاه میکنیم، آن وقت با یک حساب و کتاب تازه در مییابیم که چه حجم بزرگی از سرمایه انسانی از ایران خارج شده و وارد کشورهای توسعهیافته، از جمله کانادا شده است.
آمارها تکاندهندهاند. ایران در جایگاه اول فرار مغزها در جهان است. هر سال ۱۸۰ هزار متخصص ایرانی از کشور مهاجرت میکنند و ایران سالانه ۶۰ میلیارد دلار از این بابت زیانکار میشود. مقصد و هدف بسیاری از این متخصصین کشور کانادا است که به نسبت آمریکا و کشورهای اروپایی شرایط مناسبتری برای تحصیل و اقامت و اخذ شهروندی این کشور فراهم میکند. از سوی دیگر کانادا مقصد جذابی برای مهاجران تحصیلکرده ایرانی است؛ کشوری توسعهیافته که حوزههای اقتصادی شامل امور مالی، خدمات تجاری، ارتباطات، هوافضا، حمل و نقل، رسانه، هنر، فیلم، ساخت برنامههای تلویزیونی، انتشارات، تولید نرمافزار، تحقیقات پزشکی، آموزش، گردشگری، مهندسی و صنایع ورزشی جزو کشورهای پیشرو است و با آغوش باز از افزایش سرمایه اجتماعی خود استقبال میکند.
طبق آخرین آمارهای رسمی، جمعیت ایرانیان کانادا در سال ۲۰۱۱، بیش از ۱۶۰ هزار نفر بوده است. این آمار، به خصوص با احتساب موج جدیدی مهاجرت ایرانیان پس از سال ۱۳۸۸ افزایش چشمگیری داشته است. بنابر آمار غیزر رسمی حدود ۲۰۰ هزار ایرانی و ایرانیتبار در کانادا زندگی می کنند. جمعیتی که نهتنها یک سرمایه ملی برای کانادا محسوب میشود، بلکه میتواند سرمایهای عظیم هم برای جامعه ایرانی در خارج از کشور محسوب شود؛ سرمایهای که میتواند ظرفیتی عظیم را در حوزههای مختلف اقتصاد، علم و فرهنگ آزاد کند، کمااینکه اکثر قریب به اتفاق این مهاجران، به خصوص آنها که در سالهای اخیر به کانادا مهاجرت کردهاند، در کشور خود نقشی فعال و تاثیرگذار در همه این حوزهها داشتهاند.
فرض کنید همه نخبگان کشور را و لایههای فوقانی طبقه متوسط شهری ایران را در یک شهرک جمع کرده باشند، آن وقت چه ظرفیت بزرگی در این شهرک فرضی قرار دارد؟ کافی است کسی در هر حوزهای وارد میدان شود و سرمایهگذاری کند و به راحتی شاهد بازتولید سرمایه خود در آنجا باشد. اما چرا این گونه نیست؟
از جمعیت تا جامعه ظاهرا مساله این است که جمعیت ممتاز ایرانیان کانادا و سایر نقاط جهان، «جمعیتی» پراکنده است که موانع زیادی برای تبدیل شدن به یک «جامعه» پیش روی خود دارد. اکثریت ایرانیان خود را کنار کشیده یا ترجیح میدهند وانمود کنند که کنار نشستهاند. خیلیها به هم سفارش میکنند که از یکدیگر حذر کنند و مراقب باشند که آسیب نبینند.
بسیاری از ایرانیان اینجا، اجتماعشان را ضعیف، پرحاشیه و پرمساله میبینند.
فعالیتهای اجتماعی و سیاسی در اینجا بسیار پرخطر و پرهزینه، چهبسا خطرناکتر از ایران است. فضا سرشار از سوءتفاهم است و عمق شکافها زیادتر از حد معمول؛ آن قدر که کمتر کسی جرأت کند پا به میدان بگذارد. در زمینه فعالیتهای اقتصادی هم حرف و حدیث و حاشیه کم نیست و در انواع و اقسام فعالیتها اقتصادی –از خرده گرفته تا کلان- زیاد دیده و شنیده میشود.
وضعیت فرهنگی نیز تعریف چندانی ندارد. معدود کتابفروشیهای شهر کمرونقاند. مجلهها عمدتا بیمحتوا و و پیشپاافتاده و بیکیفیتند و نه مجله که در واقع آگهینامههای بدگرافیکیاند که به رایگان جلوی پیشخوان سوپرهای ایرانی گذاشته میشوند. خبری از گپ و گعدههای روشنفکری نیست. بازار فرهنگ و نه هنر چندان داغ نیست. هنرمندان و روشنفکران زیادی اینجا میآیند و میروند، اما نشانهای از این تاثیر را کمتر در رویدادهای فرهنگی و هنری میتوان دید.
اما چرا؟ خیلیها میگویند که جامعه ایرانی کشش کار جدی فرهنگی را ندارد. کتاب و مجلهخوان نیست. موسیقی جدی را دوست ندارد. حوصله گعدههای روشنفکری را ندارد و اگر هم داشته باشد، اصلا فرصتش را ندارد. اما این فرضها فرضهای درستی نیستند، چراکه همینها در طول زمان مخاطبان اصلی حوزه فرهنگ و هنر بودهاند. ممکن است بعضی بهروز نباشند، اما حقیقت آن است که چه مهاجران قدیمی و چه جدید اغلب در همان دستهای قرار میگیرند که در فرایند سرمایهگذاریهای فرهنگی، معمولا در دایره مخاطبان هدف قرار میگیرند.
از سوی دیگر تجربههایی وجود دارند که نشان میدهند، عرصه فرهنگ و هنر برای ایرانیان خارج از کشور، فقط محدود به موسیقیهای درجه چند، کشتیهای تفریحی و نمایش فیلمهای پیشپاافتاده کمدی سینمای ایران نیست که البته همه اینها هم مشتریان محترم خود را دارند.
مثلا جشن تیرگان که شاید مهمترین اتفاق حوزه فرهنگ و هنر ایرانی در خارج از کشور است،هم به لحاظ کیفیت فاصلهای آشکار از سایر برنامههای معمول و تولیدات هنری معمولا مبتذل و پیشپاافتاده دارد، هم مورد استقبال گسترده ایرانیان قرار میگیرد؛ ایرانیانی که تا پیش از مهاجرت اصلیترین مخاطبان فرهنگ و هنر اصیل و باکیفیت ایرانی بودهاند و بعد از مهاجرت اگر امکان و فرصت فراهم باشد، همچنان مخاطبان بالقوه این عرصهاند؛ کسانی که شاید در تمام روزهای سال در منطقه خاموش، خلوت گزیده و سر توی لاک خود کردهاند، اما وقت تیرگان از خلوت بیرون میآیند تا نشان دهند هم میتوانند کارهایی با کیفیت بالا و قابل رقابت سطح اول فرهنگ و هنر کانادا ارائه کنند و هم مخاطبینی جدی برای کارهای جدی باشند.
اینها نشان میدهد جامعه ایرانی و ظرفیتهای آن، فراتر از تصویر و تصور غالب از ظرفیتهای و توانمندیهای آن است. باید پذیرفت جمعیت خاموش قدرتمندی وجود دارد که بالقوه تولیدکننده و مخاطب اصلی حوزههای اقتصاد، فرهنگ و سیاست در کشور خود بوده و این ظرفیت را همچنان دارد. نکته اینجا است که چگونه میتوان این جمعیت خاموش را که تحت تاثیر فشارهای گوناگون فردی و اجتماعی کنار نشسته و سر در خلوت خود فرو برده است، تکان داد و به تحرک درآورد؟