صحبتهای بیوک میرزایی در باره همسرش که اشک همه را درآورد
+149
رأی دهید
-5
آقای بیوک میرزایی به عنوان مهمان در برنامه "تا جمعه " حاضر شده بود. مجری برنامه از آقای میرزایی سوالی می پرسه که پاسخ خارق العاده ای از ایشون دریافت می کنه که اشک افراد زیادی رو در سراسر ایران در اورد. از جمله افرادی که اشکشون در اومد، میشه به خود آقای میرزایی و همچنین مجری برنامه «تا جمعه» اشاره کرد.
مجری پرسید:غمگین ترین روز زندگی بیوک میرزایی چه روزی بود؟
آقای بیوک میرزایی شروع می کنه به صحبت کردن از همسر عزیزشون که پنج سال پیش به دلیل سرطان از دنیا رفتند. صحبت های آقای میرزایی در مورد جایگاه، مقام و ارزش زن در نوع خودش بسیار تاثیرگذار و در عین حال کم نظیر هست چراکه اصولا باید اعتراف کنیم در اکثر مواقع چنین صحبت هایی از شبکه های صدا و سیما نمی شنویم.
۵۰
Elfar - اورنج کانتی، ایالات متحده امریکا
خدا رحمتتشون کنه و ما شریک غم ایشون، ولی فکر نمیکنید این مدل جدید مرثیه خوانی جهت اوردن غم و اندوه به صورت ملت هستش؟ شش ماه از سال که رمضان و محرم داریم، سه ماه هم اول سوم وچهلم چهارده معصوم و خمینی و نواب و بهشتی و رجایی و ..... عجیب نیست یک روزبعد خوشحالی مردم در فوتبال یه همچون برنامه ای میذارن؟ تفکر اسلامی مارکسیسمی روسیه به این میگن. از این داستانهای فوت همسر زیاد هست، مخصوصاً اونایی که حتی پول یک بار شیمی درمانی ندارند.
72
38
شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۸
۴۹
JustBMW - اسلو، نروژ
قبلا هم تو یکی از پست ها نوشتم، فقط کسی که یه همچین فاجعه ای رو تجربه کرده میتونه سختی اون رو درک کنه. دقیقا همین اتفاق برای من هم افتاده و کلمه به کلمه حرفهای ایشون رو با تمام وجودم درک میکنم. فقط میتونم بگم زندگی بعد از فوت همسر یعنی پوچی محض، یعنی لحظه لحظه سوگ، یعنی جهنم واقعی.
2
126
شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۸
۳۸
ziba shar - استکهلم، سوئد
این مجری میمرد بلند بشه این مرد رو بغل کنه. اینجور اشک نریزه :(
7
86
شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۱
۳۷
hossein+87+ - ایران، ایران
[::JustBMW - اسلو، نروژ::]. دوست عزیز ، برای شما آرزوی صبر دارم و امیدوارم بتونی با این درد کنار بیای.
0
25
شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۳
۳۵
*پسر شجاع* - تهران، ایران
ای داد بیداد من دختر خاله ام اینطوری شد ذره ذره آب شد و تا آخرین لحظه مرگ رو باور نداشت دفعه آخر که یه هفته قبل مرگش پیشش رفته بودم دیگه دکترا جوابش کرده بودن و اون حال درست و حسابی نداشت بیحال روی تخت خوابیده بود همه خواهر برادرا و فامیل دورش بودن وقتی چشمش رو باز کرد منو بین اونا دید لبخند زد و به یاد دورانی که هر وقت به خونه اشون میرفتم ازم کلی پذیرایی میکرد به دختر 10 ساله اش با اون حالش اشاره کرد که برام میوه بیاره و بعد یه ساعتی که دوباره بخواب رفته بود بیدار شد و من فرصت رو غنیمت دونستم تا قبل از دوباره خواب رفتن ازش خداحافظی کنم و اون دوباره به رسم همون دوران قبل گفت که فعلا نشستی کجا میری و من بشوخی بهش گفتم کلی کار و زندگی دارم و فردا صبح باید برم سرکار فکر کنم یه جورایی از این حرفم ناراحت شد این آخرین باری بود که دیدمش با این ویدئو اون خاطره دوباره برام زنده شد
2
25
شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۵
۴۹
JustBMW - اسلو، نروژ
[::hossein+87+ - ایران، ایران::]. دوست گرامی من، ممنون از ابراز لطف و همدردی شما. اگرچه امید بیهوده ای است، اما امیدوارم هیچکس همسر و همدمش رو از دست نده. همه این متنی که آقای میرزایی خوندند یه طرف، اون قسمت آخر که گفت "حالا دیگه هیچکی نیست که ازم بپرسه چی میخوای" یه طرف. جیگرم رو آتیش زد. منم مثل ایشون میگم فقط نفسم رو میخوام که دیگه بعد از فرشته زندگیم به زور بالا میاد --- پایدار باشید.
0
24
شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۲۳:۰۵
۶۲
kasra persia - لندن، انگلستان
ما از این جور عشق و محبت ها دردنیای امروز خیلی کم داریم ، و واقعا نیازمند.
0
9
یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۸:۱۹