دلنوشته اصغر فرهادی برای محمدرضا شجریان : چشم‌به‌راه آمدنتانیم؛ تندرست و برقرار

 عکس مربوط به تولد هفتادوپنج‌سالگی محمدرضا شجریان در مهرماه گذشته است.مدتی‌ست برای تحقیق و نگارش فیلم‌نامه گذشته در پاریس هستم. روزها بیشتر به یادداشت‌نویسی می‌گذرد و غالبا پیش از غروب می‌روم پیاده‌روی. از کوچه‌های پیچ‌وواپیچ منطقه پنج پاریس می‌گذرم تا به پارکی برسم و یک ساعتی تا قبل از بستن درهای پارک راه بروم.
 
امروز از ظهر باران باریده و تازه چند دقیقه‌ای‌ست که آسمان باز شده. کوچه‌ها خلوتند و هوا سرد. از کوچه‌ای به کوچه بعدی می‌روم. یکباره صدایی قدم‌هایم را آرام می‌کند. آوازی‌ست با صدای آقای شجریان نازنین. سر بلند می‌کنم. باید از یکی از خانه‌های اطراف باشد. چندقدمی می‌روم اما دلم نمی‌آید دور شوم، برمی‌گردم، به‌دنبال پنجره‌ای که این صدای دلنشین و آشنا را به کوچه می‌رساند نگاهم را روی ساختمان‌ها می‌چرخانم. حدس می‌زنم صدا از پنجره‌ای نیمه‌باز می‌آید در یکی از طبقات بالایی ساختمانی قدیمی. پنجره‌ای که شاید هم‌وطنی آن را گشوده و گوشه‌ای از اتاقش غرق در زمان و مکانی دیگر نشسته و خیره به این آسمان خاکستری خسته از بارش مانده.
 
«غم زمانه خورم یا فراق یار کشم»
 
این‌سوی کوچه ایستاده‌ام به شنیدن صدایی که از پنجره می‌آید. آواز تمام می‌شود و باز سکوت و من به راه می‌افتم اما تصویر هموطن غربت‌نشین در گوشه اتاقش تازه برایم آغازشده و رهایم نمی‌کند.
 
در حال پیاده‌روی احساس خوبی دارم که در «جدایی نادر از سیمین» نام نازنین آقای شجریان را در یکی از صحنه‌ها آورده‌ام.
 
یکی، دو سال بعدتر سوار ماشینی به سمت فرودگاه می‌روم تا به ایران بازگردم. راننده هموطن نیست اما صدای استاد در حال پخش است در همه مسیر. می‌پرسم «اهل کجایید؟» می‌گوید «مراکش» می‌پرسم «این موسیقی را که می‌شنوید می‌دانید از چه کشوری‌ست؟»، «ایران». یکی از همکارانش که در جمع راننده‌ها با او رفیق‌تر بوده چندی پیش این آلبوم را به او هدیه کرده. گفت معنای شعرها را نمی‌فهمد اما هربار می‌شنود آرام می‌گیرد. همه مسیر تا فرودگاه شاردوگل، شب، سکوت و کویر است. بعدتر این خاطره را برای خودشان هم تعریف می‌کنم. خاطره مرد مراکشی او را به یاد خاطره‌ای دیگر می‌اندازد که دوستانشان نقل کرده بودند. دوستان آقای شجریان رفته بودند به سفری در شمال. در مسیری میان جنگل، پیرمردی خسته، مانده در راه دست بلند کرده تا او را سر راه به روستایش برسانند و آنها هم سوارش می‌کنند. لختی بعد از پیرمرد اجازه می‌گیرند تا موسیقی پخش کنند و پیرمرد می‌گوید «اگر از آقای شجریان دارید، روشن کنید».
 
آن هموطن غربت‌نشین در پاریس، آن راننده مراکشی و این پیرمرد خسته روستایی، سهیم و همراه‌شدن در خلوت دلتنگی آدم‌هایی در گوشه‌وکنار جهان چیزی‌ست بسیار بالاتر از شهرت و حتی بالاتر از محبوبیت. این را به خودشان گفتم. گفتند: «آقای فرهادی، شهرت مثل سرعت بالاست. با سرعت پایین از روی دست‌اندازها هم می‌توان گذشت اما در سرعت بالا عبور از روی یک سنگریزه هم می‌تواند حاصلش واژگونی باشد برای همیشه». و این جمله‌ای‌ست پرمسوولیت که از او به یادگار دارم. این روزها دلتنگ او هستم. دلتنگ نگاه آرام و مهربان‌شان؛ خیلی‌ها دلتنگ اویند. یک سرزمین دلتنگ اویند. چشم‌به‌راه آمدنتانیم، تندرست و برقرار.
+56
رأی دهید
-1

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۳۴
    Arsham_roshan - فلوریدا ، ایالات متحده امریکا
    خشبحال ما که اینا یابوها شدن روشن فکرامون که سال یه بار یه صدا ازشون در نمیاد. ملتم که خوش به حالن فقط لایک میکنن لامسبا اینا تازه روشن فکرامونن دیگه خودتون بقیه رو هم فکرشو بکنین.
    7
    4
    جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۰:۵۶
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.