روزانه - ازدواج در فرهنگ باستانی ایرانی جایگاه مقدس و ویژه ایی داشت و این تقدس تا زمان امروز هم همراه زندگی روزمره ایرانیان بوده است و ادامه داشته است. در این میان شب زفاف که شب دیدار نخستین عروس و داماد بوده است، اهمیت زیادی بین خانواده عروس و داماد داشت به همین خاطر مراسم ویژه ایی برای آن تدارک می دیدند. زمانی که جهیزیه عروس با مقدمات و رسومات فراوان به خانه داماد برده میشد نوبت بردن عروس به خانه بخت میشد.
قبل از اینکه عروس از در خانه بیرون بیاید مادر عروسی یک قرآن به دست میگرفت و دخترش را از زیر قرآن رد میکرد. رسم نبود مادر عروس همراه عروس برود اما خواهرها و خاله ها و ... همراه عروس دست کم تا روز پاتَختی خانه داماد می ماندند. مادر عروس سفارش های بسیاری به دخترش هنگام خروج از خانه میکرد مِنجمله: دخترمن با چادر سفید میرود خانه شوهرتا با کفن سفید بیرون بیاید. همچنین هرچی شوهرت گفت بگو چشم و بالای حرف او حرف نزن. اگر شوهرت دوبامبی زد تو سرت ـ سرت را بلند نکن که چشمت بیفتد توی چشمش که مبادا خجالت بکشد.
نصیحتها که تمام میشد عروس راهی خانه بخت میشد و صدای داریه و دنبک و هلهله بلند میشد و زنها دسته جمعی میخواندند:
خونه بابا مغز پسته
خونه شوهر غم و غصه
خونه بابا نعنا تَرخون
خونه شوهر دل پُرخون
خونه بابا ناز و نعمت
خونه شوهر درد و لعنت
عده ای از زنهایی که همراه عروس می آمدند ماموریت های ویژه ای داشتند. منجمله به محض ورود عروس به خانه یک گردو می انداختند روی زمین تا زیر پای عروس لِه شود چرا که معتقد بودند این گردو کله مادرشوهر است که پامالِ عروس میشود. ماموریت دیگر این بود که یک لنگه کفش کهنه عروس را بالای حجله میگذاشتند تا وقتی داماد وارد حجله میشود کفش عروس بالای سرش باشد و این نشانه تسلط عروس بر داماد بود.
ماموریت مهم دیگر مراسم زبان بَندی بود که حتماً شب عروسی باید انجام میشد به این صورت که یک دختر نابالغ همراه عروس می امد و یک تکه قاتمه سیاه - یک جور طناب سیاه ضخیم و یک میخ و یک تکه چرم می آورد. بعد همانطوری که زنها توی عروس خانه مشغول دایره و دنبک بودند گوشه دنج و خلوتی میجست و چرم را با میخ میکوبید و طناب سیاه را دور میخ می پیچید و به نام هریک از زنهای قوم و خویش داماد بخصوص مادرشوهر و خواهر شوهر عروس یک بار گره میزد و می گفت "بستم و بستم زبان بدگو بستم، بستم بستم زبان سارا ، ...." و بالاخره اسم مادر شوهر و خواهر شوهر را می آورد و از جا بلند میشد و میخ و چرم و قاتمه گره خورده رو برمیداشت و با عجله به خانه مادر عروس میبرد تا سر فرصت توی گورستانِ کهنه چال کند و زبان بدخواهانِ عروس را برای همیشه خاموش نماید.
عروس را که به زنانه می آوردند چادرچاقچورَش را برمیداشتند و صورتش را با گُلاب می شستند و به اتاق جداگانه ای می بردند. بعد مشاطه می آمد و دوباره او را بَزَک میکرد و وقتی مثل عروسک شد به میان زنها می آمد و مَراسماتِ زنانه مثل جلوه دادن و ... شروع میشد.
پس از اتمام این مراسمات شام خبر میکردند. در شب عروسی اصلاً مهمان مردانه نبود و فقط داماد با یکی دوتا ساقدوش توی مردانه بود. مهمان ها همین که شام میخوردند و قلیان بعد از شام را میکشیدند هروقت شب که بود به خانه شان برمیگشتند.
این را هم بگویم که قدیمی ها به پلوی عروسی خیلی عقیده داشتند و می گفتند هرکس پلوی عروسی بخورد تا چهل روز غم و غصه سراغَش نمی اید. به این جهت هر مهمان موقع خداحافظی یک بشقاب کوچک یا نعلبکی پلوی عروسی برای اهل خانه خود می بردند. پیردخترها که خیلی مانده بودند قیمه پلو می پختند و آن ته مانده پلوی عروسی را با آن قاطی میکردند و به فقرا میدادند که بخت شان باز شود و بخانه شوهر بروند. بعضی ها هم از حنای سر عروس به قدرِ یک فندق برمیداشتند و با رنگ و حَنا قاطی میکردند و سردخترهای خانه مانده می بستند که بخت شان باز شود.
باری وقتی که میهمان ها میرفتند و عروس خانه خلوت میشد پدر داماد که مَحرمِ عروس بود دست داماد را میگرفت و به حجله می برد و عروس و داماد را دست به دست میداد و مبارک باد میگفت و میرفت.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان