مرد جوان با برگهای دستنویس راهی دادگاه شده بود تا همسرش را به زندگی مشترک بازگرداند. ورقهای که نشان میداد آنها شخصاً صیغه عقد دائم را جاری کردهاند، با این حال زن همه چیز را رد میکرد.آنها در راهروی مجتمع قضایی نشسته بودند و هر کدام در جهت مخالف به مراجعان نگاه میکردند. «سحر» مانتو شلوار و روسری سیاه بر تن داشت و «بابک» شلوار جین با پیراهن چهارخانه رنگی و کتانی سرمهای به پا. زن 28 سال داشت و مرد 27 سال. آنچه زن و مرد جوان را به شعبه 276 مجتمع قضایی ونک کشانده بود دادخواست بابک برای «اثبات زوجیت» بود.روی دیوار راهروی دادگاه کاغذی چسبانده شده بود با این مضمون که «مشکلات را حل کنید؛ اما در مشکلات حل نشوید». ولی زوج جوان همچنان غرق در خیالات شان بودند و توجهی به نوشتههای روی دیوار نداشتند. وقتی منشی صدایشان کرد، وارد اتاق محکمه شدند. سحر خواهرش را به عنوان وکیل همراه داشت، اما بابک تنها بود، قرائن نشان میداد خودش تحصیلکرده است و کارآموز رشته حقوق، پس نیازی به وکیل احساس نکرده بود.
قاضی «غلامرضا احمدی» به آنها اشاره کرد بنشینند و از مردجوان خواست شروع کند.
بابک ورقهای را از لابلای کاغذهای زیر دستش بیرون کشید و گفت: «آقای قاضی طبق این برگه ما زن و شوهر هستیم، اما همسرم نه توجهی به من دارد و نه تمکین میکند. الان چند روز است که به تماس هایم جواب نمیدهد و کار به جایی رسیده که ازدواجمان را انکار میکند. برای همین درخواست اثبات زوجیت دادهام و امیدوارم در مورد زن و شوهر بودنمان به قطعیت برسد.»
برگه ضمیمه شده به دادخواست نشان میداد؛ زوج جوان اواخر خرداد امسال به صورت غیررسمی برگهای را تنظیم کردهاند و بر اساس آن سحر در ازای 114 سکه بهار آزادی عندالاستطاعه و عندالقدره به عقد بابک درآمده و صیغه ازدواج هم توسط خودشان جاری شده است. امضا و اثر انگشت هر دو نیز زیر برگه دیده میشد. زن جوان لحظاتی بعد بدون آنکه اجازه دهد وکیلش صحبتی به میان آورد، بلند شد و گفت: «آقای قاضی، اصلاً ازدواجی در کار نیست و این برگه فقط برای وصول یک چک از طرف بابک تنظیم شده است.»بعد از آن وکیل به میان صحبتش آمد و گفت: «این ازدواج از اساس اشتباه بوده و موکلم اصلاً رضایتی به ازدواج نداشته، بلکه توسط خواهان اغفال شده است.»
وکیل به موضوع دارایی خانوادگی سحر اشاره کرده و توضیح داد: «پدرمان در قید حیات نیست و بابک بدون اجازه خانواده این سند را تنظیم کرده و از ناآگاهی موکلم سوءاستفاده کرده است. حالا هم مطمئن هستیم او به نیت تصاحب مال و اموال ما این نقشه را طراحی کرده است.»
قاضی احمدی که با دقت به حرفهای دو طرف گوش میکرد، از زن جوان پرسید: «شغل پدرتان چه بوده و خودتان به چه کاری مشغول هستید؟»
سحر نگاهی به بابک انداخت و به قاضی پاسخ داد: «پدرم در کار ساخت و ساز بود و من هم در مقطع کارشناسی ارشد مشغول تحصیل هستم...»
در ادامه وکیل سحر حرفهای قبلی را به شکل دیگری تکرار کرد، اما قاضی به او گفت: «موضوعی که اشاره میکنید چندان به اصل دادخواست مرتبط نیست. موکل شما سند ازدواج را امضا کرده و چون پدر یا جد پدری در قید حیات نیستند، اجازه ازدواج در گرو موافقت خود ایشان بوده است. زمان عقد دائم و مهریه هم در سند قید شده است.»
در میان حرفهای قاضی و وکیل، زن جوان بلند شد و تأکید کرد: «قرار بود این مرد به عنوان وکیل، چکی را از فرد بدهکاری برایم وصول کند و با این استدلال که اگر خودش را به عنوان همسرمن معرفی کند کار وصول چک راحت خواهد شد، مرا راضی به امضای این سند کرد. حتی او پیشتر به خواستگاری هم آمده بود اما خانوادهام قبول نکردند و خودم هم راضی به این وصلت نبودم. در واقع این یک سند صوری برای وصول چک بود و بس!»
اما بابک حرفهای زن را قطع کرد و گفت: «ایشان در مورد ازدواج موافقت داشت و حتی قبل از امضای سند صیغه عقد دائم را با هم در ماشین خواندیم. اما حالا نظرش عوض شده و همه چیز را کتمان میکند.»
قاضی احمدی درهنگام گوش دادن به حرفهای هر سه نفر، مطالبی را یادداشت میکرد و بعد از مطالعه پرونده آنها را به صلح و آشتی دعوت کرد. اما با اصرار مرد به خواسته خود و نفی زن، دستور داد استعلامات مورد نیاز در این خصوص دریافت شود تا در نهایت دادگاه نسبت به صدور رأی اقدام کند.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان