محمدرضا جوان هجده سالهای است که به اتهام مشارکت در گوشی قاپی دستگیر شده است. او عضو یک باند حرفهای بود و خیلی زود پای در مسیر جرم گذاشت.
میزان نوشت:
او میگوید: «بچه لب خط هستم و تا دوم دبیرستان همیشه معدلم ٢٠ بود، اما به خاطر مشکلات مالی مجبور شدم ترک تحصیل کنم. پدرم در یک مغازه تعویض روغنی در جاده ساوه کار میکند و درآمد زیادی ندارد. یکی از برادرانم در چهار سالگی زیر کامیون رفت و معلول شد. خواهرم هم در آتشسوزی چراغ گردسوز دچار سوختگی شده است. خرج خانواده ما نمیچرخید من مجبور شدم کار کنم. یکی از دوستانم به اسم میثم پیشنهاد داد با همکاری پسر جوانی به نام جعفر گوشیقاپی کنیم تا او گوشیها را بفروشد. مادرم بیماری قلبی داشت و هرچه سریعتر باید قلبش را عمل میکردیم. به خاطر او حاضر به همکاری شدم. میثم برایم یک موتور خرید و با جعفر در حوالی شوش و میدان اعدام گوشیقاپی میکردیم. بعد از یک ماه میثم گفت که گوشیقاپی سودی ندارد و پیشنهاد داد به روش بارکنی گوشی و لوازم رایانه سرقت کنیم. سه بار با جعفر بارکنی کردم. من موتورسوار بودم و او سرقت میکرد. چهار نفری به سرقت میرفتیم که موتور دوم به عنوان اسکورت ما را همراهی میکرد و جعفر بارها را سرقت میکرد. من ۵میلیون برای هزینه عمل مادرم به دست آوردم و میثم تمام پولها را برداشت و یک خانه درست و حسابی در پیروزی و یک خودروی ١۵٠میلیونی خرید. وقتی فهمید دستگیر شدیم به فریدونشهر فرار کرد و هنوز دستگیر نشده است. مادرم میدانست پول عملش را با سرقت به دست آوردهام. او تازه عمل کرده است و روزی که ماموران برای دستگیری به خانهمان آمدند متوجه شد سارق هستم و با پول سرقتی عمل شده است. من شرمنده مادرم شدم. او برای خرج خانه هر روز از مولوی لباس میخرید و در چهارراه کوکاکولا در سرما و گرما دستفروشی میکرد تا خرج ما را در بیاورد. روزهایی بود که مادرم زیر باران کار میکرد و وقتی به خانه میآمد تمام لباسهایش خیس بود. اینقدر کار کرد که مریض شد. هرچه از او خواستیم سرکار نرود، میگفت چه کسی خرج خانواده را در بیاورد؟ من شرمنده مادرم هستم، نمیدانم چگونه نگاهش کنم.