پوستر فیلم "پدرم گاندی"، فیلمی در مورد رابطه هاریلال گاندی و پدرش پیام یزدانجو - نویسنده و پژوهشگر در ژوئن ۱۹۴۸، پنج ماه پس از مرگ ماهاتما گاندی در دهلی، مردی مست و بیخانمان در بیمارستان شهرداری بمبئی در حال جان کندن است. نه نام و نشانی دارد، نه هوش و حواسی. فقط خودش را فرزند «باپو» (پدر) معرفی میکند.
پرستاران قاعدتاً این حرفش را به حساب حال بدش میگذارند: «بله، باپو پدر همه ما است. پدر خانوادگی خودت کیست؟» مرد آواره دوباره اصرار میکند: «باپو!» این صحنه پایان کار هاریلال گاندی، فرزند اول و پسر ارشد مهاتما گاندی، «پدر ملت» هند و آغاز و میانه فیلم «پدرم گاندی» (ساخته فیروز عباس خان، ۲۰۰۷) بود که بعدِ سالها دوباره نام «پسر گمراه» گاندی را بر سر زبانها انداخت.
هاریلال موهانداس گاندی در سال ۱۸۸۸ و در حالی به دنیا آمد که پدرش موهانداس کارامچاند گاندی هجده سال بیشتر نداشت. گاندی شش ماه بعد از به دنیا آمدن هاریلال برای ادامه تحصیل در رشته حقوق عازم انگلستان شد. تحصیلات خود را تمام کرد و به هندوستان برگشت و بعدتر در سال ۱۸۹۳ همراه خانواده خود به آفریقای جنوبی عزیمت کرد. در ادامه، سه پسر دیگر گاندی همراه پدرشان («باپو») و مادرشان کاستوربا («با») در آفریقای جنوبی ماندند، اما هاریلال به هندوستان بازگشت، خوشباشی پیشه کرد و در اوان جوانی به فکر ازدواج افتاد، در حالی که هنوز سودای ادامه تحصیل و وکیل دعاوی شدن در سر داشت. او مشتاق پا جا پای پدر گذاشتن و رفتن به راه گاندی بود. غافل از این که در این فاصله، پدرش گاندی راه خود را برای همیشه دگرگون کرده بود.
گاندی، در آفریقای جنوبی، مدافع پرشور حقوق مدنی شده بود و برای کسب برابری مبارزه میکرد. شهرت و منزلتی به عنوان رهبر مقاومت هندیها به دست آورده بود و در برابر تبعیض و تحقیرهای بریتانیاییها و حملات تمدن غربی، از ارزشها و شیوه زیست شرقی هموطنان خود دفاع میکرد. نگاه انتقادیاش به آیینهای بومی و خوارداشتِ ارزشهای بیگانه از پیامدهای همین دگردیسی بود. و به همین دلیل، هم با ازدواج زودهنگام هاریلال و هم با اشتیاق پسر ارشدش برای رفتن به بریتانیا و وکیل دعاوی شدن علناً مخالفت میکرد. با این حال، هاریلال بعد از ازدواجش به آفریقای جنوبی مراجعت کرد و همراه و همکار گاندی شد. بعدتر، همسر و فرزند نوزادش هم به او پیوستند. «پسر گمراه» گاندی سربهراه شده بود: پابهپای گاندی در مبارزات مدنی مشارکت میکرد و به دلیل این همراهی به زندان افتاد. در همین فاصله، همسر و فرزندش به خواست «باپو» به هندوستان برگشتند.
هاریلال بعد از آزادی هم به همراهی و همگامی با گاندی ادامه داد. اطمینان داشت که پدرش ازخودگذشتگی و سختکوشی او را بدون پاداش نمیگذارد و سرانجام روزی برای او «پدری» خواهد کرد. از قضا، همان روزها، یکی از دوستان گاندی در بریتانیا این فرصت استثنایی را در اختیار پدر هاریلال گذاشت: یک فرصت تحصیلی برای این که گاندی یکی از پسران خودش را برای درس خواندن به لندن بفرستد. گاندی ایده را نپسندید و پیشکش را نپذیرفت. در عوض، پسر دیگری از جمع هندیان مهاجر را برای استفاده از بورس تحصیلی به دوست لندننشین خود معرفی کرد و اشتیاق هاریلال را بیجواب گذاشت. هاریلال، سرخورده، از مبارزات مدنی و از فعالیتهای گاندی فاصله گرفت. به عیاشی و بیخیالی تن داد و حتی به فکر فرار از آفریقا با کتمان هویت واقعیاش افتاد، اما موفق به فرار نشد. دوباره نزد خانه و خانواده بازگشت و در انتظار فرصتی دیگر ماند. انتظارش به درازا نکشید: پسری که گاندی به جای او فرستاده بود از ادامه تحصیل انصراف داد و گاندی دوباره باید آن فرصت را در اختیار فرد دیگری قرار میداد. و پیشاپیش قرار داده بود: پسری که، هرکه بود، پسر خودش هاریلال نبود.
هاریلال، با وجود اشتیاقش به ادامه تحصیل، استعداد آنچنانی در این زمینه نشان نداده بود. اما این دلیل، یا دست کم دلیل اصلی، امتناع گاندی از فرستادن او به بریتانیا نبود. در سالهای اقامت در آفریقای جنوبی، گاندی عمیقاً به سامان آموزش غربی و سرمشقهای فکری و فرهنگی آن بدبین شده بود. راه درست زندگی را دوریگزینی از تمدن غربی و نزدیکی هرچه بیشتر به ارزشهای شرقی و سنتهای بومی میدید. همزیستی ساده و همبستگی سنتی را به تحصیلات آکادمیک و تمدن اروپایی مرجح میشمرد و در اثبات اعتقادش ابایی از قربانی کردن خود و خانواده خود نداشت. هاریلال اما به ارزشها و اعتقادات پدرش متقاعد نشد. متمردانه، در سال ۱۹۱۱ به هندوستان بازگشت و این آغاز شورش آشکار او، شورش هاریلال علیه گاندی، بود؛ شورشی که تا پایان عمر هر دو در سال ۱۹۴۸ دوام پیدا کرد و ارتباط پدر و پسر را در تلخکامی دائم و دو سویه نگاه داشت.
هاریلال گاندی، در بازگشت به هندوستان، بیدرنگ به کلاس درس رفت و همزمان به کار روزانه برای امرار معاش مشغول شد. به عنوان هاریلال و نه «گاندی کوچک»، در کلاس درس به نتیجه نرسید، و از کار و کسب نتیجه گرفت. سودای وکیل شدن را کنار گذاشت و رؤیای رفاه را در سر پروراند. در همین حال، گاندی در سال ۱۹۱۴ به هندوستان بازگشت و هاریلال دوباره از پدر یاری، و این بار یاری مالی، خواست. گاندی به سهم خود، به صلاحدید خود، به پسر ارشد کمک کرد، ولی این یاری هم نتیجه نداد. در بحبوحه کارزار گاندی برای تحریم پارچه و پوشاک خارجی، هاریلال به احتکار منسوجات انگلیسی دست زد و با پایان جنگ جهانی اول و زیر بار دیون سنگین، ورشکست شد. از آن سنگینتر، سایه پدرش گاندی بود که بر سرش سنگینی میکرد.
زندگی هاریلال گاندی یک تراژدی کلاسیک نبود، یک درام پیچیده و از قضا از همین رو دردبار بود. هاریلال نه شوق زیستن زیر نام «گاندی» را داشت و نه این شهامت را که یک بار و برای همیشه در برابر «نام پدر» بایستد و از نیک و بدِ نام او درگذرد. پیشِ گاندی از این گلایه داشت که مردم به خاطر نام خانوادگیاش او را سرزنش میکنند، رفتار گاندیگونه از او انتظار دارند و شخصیت هاریلال را در خور «نام پدر» نمیدانند. اما در غیاب گاندی، هرجا که به سودش بود، آشکارا به نام پدر اتکا میکرد و از اعتبار آن بهره میگرفت. از بخت بد، این بهره هم چارهساز نبود: خانوادهاش را مدتی به مادر و پدرش – «با و باپو» – سپرد و خود به تنهایی عازم قهقرای عمیقتر شد.
برای هاریلال (گاندی)، موفقیتهای موقت در کار و کسب به شکستهای شدیدتر، به نابختیاری مستمر، ختم میشد. مدتی به مبارزات پدر برای استقلال هندوستان پیوست، اما دوباره از او گسست. دور از خانواده، همسر و فرزند کوچکش را از دست داد و این بهانهای برای افراط بیشتر در بادهگساری و زنبارگی شد. این بار، پدر به یاری پسر آمد و هاریلال را به «آشرام» خود (باهمستانِ آیینی هندوها) فرا خواند. هاریلال، محتاج و مفلوک اما بیخیال و بیپروا، پیشنهاد پدر را به هیچ گرفت. آوارگی و گمنشانی پیشه کرد، تا این که دوستان مسلمان گاندی به یاریاش آمدند و با پرداخت بدهیهایش او را رهین منت خود ساختند. هاریلال، به جبران دیونش، به زودی به دین اسلام در آمد و اسم «عبدالله» را برای خود برگزید. اما عبدالله هم به عیاشی و بیبندوباری ادامه داد و بعدتر، به اصرار مادرش، دوباره به آیین هندو برگشت. عبدالله گاندی دوباره هاریلال گاندی شد – و در هر دو حال «گاندی» بود.
هاریلال گاندی این بار هم به آغوش خانواده گاندی برنگشت. مادرش کاستوربا گاندی، همسر «ماهاتما»، پیش از استقلال هندوستان، در ۲۲ فوریه ۱۹۴۴ درگذشت. پدرش «ماهاتما»، «پدر ملت» هند، زنده ماند و حاصل سالها شور و شکیباییاش برای آزادی هندوستان را به چشم دید: در ۱۵ اوت ۱۹۴۷، مشهورترین و معتبرترین مرد سراسر شبهقاره هند بود. اما باز هم هاریلال، همچون پدرش، اعتنایی به اشتهار و اعتبار «ماهاتما گاندی» نکرد. گاندی در ۳۰ ژانویه ۱۹۴۸ به دست ناتورام گودسه، یک هندوی برآشفته از جدایی هند و پاکستان، و به جرم قبول این جدایی، به قتل رسید. هاریلال در مراسم آتشسپاری پدرش در دهلی حضور داشت و هیچکس پسر را (به رسمیت) نشناخت، همچنان که چند ماه بعد، وقتی که – ۱۸ ژوئن – بر تخت بیمارستان بمبئی جان میداد.
زندگی هاریلال گاندی هنوز هم معما است. با وجود فیلم «پدرم گاندی» و کتابهایی که بعدتر منتشر شده، ابهامات زیادی درباره ارتباط هاریلال با ماهاتما گاندی وجود دارد و همچنان روایتی روشن از آن در دست نیست. آنچه از نوشتهها و نامههای ماهاتما به هاریلال و دوستان و بستگانش بر میآید، التفات و اندوه پدری است که غمخوارانه و خودخواهانه میخواهد از پسرش انسان آرمانیِ خود را بسازد. آنچه از گفتهها و کردههای هاریلال بر میآید اضطراب و اندوه پسری است که در مواجهه با «نام پدر» احساس استیصال میکند، پدری که برای ملتش پدر بود و برای او «پدری بود که نبود».
گاندی چند ماه پیش از مرگ بزرگترین حسرت زندگی خود را ناکامی در متقاعد کردن دو نفر، ناتوانی از «همراه» کردن آن دو با خود، خوانده بود: اول محمدعلی جناح، رهبر حزب «مسلم لیگ» که به تقسیم و تجزیه هندوستان اصرار داشت و بنیانگذار پاکستان شد و دوم هاریلال. حسرت گاندی درباره ناهمراهی جناح بیدلیل بود: بدون جناح هم اکثریت مسلمان در غرب و شرق شبهقاره به جدایی میاندیشید و سرانجام به رهبری جانشینان جناح به استقلال میرسید. حسرت گاندی برای هاریلال اما نیازی به دلیل نداشت: هاریلال جانشینناپذیر بود، هیچکس جای پسر «گمراه» او را نمیگرفت.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان