زن میانسال که با همدستی دختر نوجوانش و باانگیزه سرقت، پیرزن تنها را در خانهاش کشته بود، در حالی با کمک خیرین توانست رضایت اولیای دم را جلب کند که حکم قصاصش در دیوان عالی کشور تایید شده بود. هیات قضایی دیروز حکم آزادی این زن را صادر کرد تا بتواند پس از آزادی باقی مانده پول دیه را به اولیای دم بپردازد. فاطمه 47ساله و دختر 14سالهاش شادی ششم مرداد 89 یک زن تنها به نام گوهر 75ساله را در خانهاش در روستای جیتو پاکدشت قربانی سرقت طلاهایش کردند و گریختند. این مادر و دختر چهار روز بعد و با نشانیهایی که اهالی روستا دادند، ردیابی و بازداشت شدند. فاطمه گفت: «معتاد هستم و برای تهیه کراک گدایی میکردم. من و دخترم بهطور اتفاقی با پیرزن روبهرو شدیم و به خانهاش رفتیم و پس از دزدیدن چند حلقه النگو او را خفه کردیم.»
صدور حکم قصاص
این مادر و ختر در شعبه 113 دادگاه کیفری سابق استان تهران پای میز محاکمه ایستادند و هیات قضایی با توجه به مدرکهای موجود در پرونده فاطمه را به قصاص، سه سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم کرد. شادی هم به پنج سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شد. این رای در شعبه 13 دیوان عالی کشور مهر تایید خورده و زمان اجرای حکم مشخص شده بود که اولیای دم برای اجرای حکم قصاص در زندان حاضر نشدند. به این ترتیب اجرای حکم به بعد موکول شد.
جلب رضایت
در حالی که چهار سال از این ماجرا گذشته بود، فاطمه از زندان نامهای نوشت و درخواست کرد تا تکلیفش هر چه زودتر روشن شود. در این مدت این زن با کمک انجمن خیرین حمایت از زندانیان توانست با پرداخت دیه رضایت اولیای دم را جلب کند. اولیای دم با دریافت دیه 100 میلیونی و سفتهای به همین مبلغ و شرط اینکه این مادر و دختر برای آنها مزاحمتی ایجاد نکنند، اعلام گذشت کردند.
محاکمه از جنبه عمومی جرم
به این ترتیب فاطمه از قصاص رهایی یافت و دیروز در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست محمد باقر قربانزاده و با حضور دو قاضی مستشار پای میز محاکمه ایستاد.
در این جلسه ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند. وی گفت: «با توجه به رضایت اولیای دم از آنجا که جرم فاطمه منجر به اخلال در نظم جامعه شده است طبق ماده 612 قانون مجازات برایش تقاضای کیفر دارم.» سپس فاطمه پشت تریبون دفاع ایستاد و در تشریح جزئیات ماجرا گفت: «من و دخترم از خیابان میگذشتیم که با گوهر روبهرو شدیم. پیرزن خرید کرده بود که از دخترم خواست به او کمک کند و پاکتهای میوه را به خانهاش برساند. وقتی مقابل خانه پیرزن رسیدیم او تعارف کرد تا در گرمای تابستان به خانهاش برویم و شربتی بخوریم. وقتی وارد خانه پیرزن شدیم و چشممان به طلاهای او افتاد، فکر سرقت به سرمان زد. من دهان گوهر را گرفتم و دخترم با قیچی النگوهای او را برید و از دستش خارج کرد. میخواستیم از خانه بیرون برویم که از ترس داد و فریاد پیرزن و آبروریزی، روسری را دور گردنش پیچیدم و او را خفه کردم. اما فکر میکردم پیرزن بیهوش شده باشد.»