متهم به قتل : از چرا بردن گوسفندان لذت میبردم، اما پدرم میخواست درس بخوانم
مخالفتهای پدر پیر با چوپان شدن پسرش موجب شد تا پسر جوان با همدستی دوستش و با نقشه از پیش طراحی شده، دست به جنایت خانوادگی بزند. دو متهم دیروز پای میز محاکمه خود را بیگناه خواندند و انگشت اتهام را به سوی یکدیگر نشانه رفتند. عصر بیستویکم فروردین 94، مرد جوانی به اداره آگاهی پلیس دماوند رفت و از ناپدید شدن پدر 60 سالهاش به نام رحمان خبر داد. تلاش برای افشای راز ناپدید شدن این مرد آغاز شده بود که به پلیس خبر رسید، پسر کوچک این مرد به طرز مرموزی جنازه پدرش را از زیر تلی از خاک در خرابهای در حاشیه دماوند پیدا کرده و بیرون کشیده است.
اعتراف به جنایت
تحقیقات پلیس آغاز شده بود که پسر بزرگ رحمان پرده از اختلافهای دنبالهدار برادر کوچکش به نام عیسی با پدر برداشت. به این ترتیب عیسی 19 ساله تحت بازجویی قرار گرفت و به قتل پدرش با همدستی دوست 20 سالهاش محمد اعتراف کرد.
با این اعترافات محمد نیز بازداشت شد و گفت: «چون 70 میلیون تومان به رحمان بدهکار بودم، از پیشنهاد پسرش برای قتل او استقبال کردم و طبق نقشه رحمان را به خرابهای در حاشیه دماوند کشاندم. ما با هم با تیشه و کلنگ به سر پیرمرد زدیم و او را کشتیم و جنازهاش را دفن کردیم.»
انکار متهمان در دادگاه
به دنبال بازسازی صحنه جنایت، دو متهم دیروز در حالی در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست امین مقدم زهرا و با حضور دو مستشار پای میز محاکمه ایستادند که اولیای دم برای آنها حکم قصاص خواسته بودند.
در این جلسه عیسی به دفاع پرداخت و گفت: «من اختلاف خاصی با پدرم نداشتم. دوست داشتم چوپان شوم، اما پدرم مخالف این شغل بود و از من میخواست درسم را بخوانم. اما این اختلاف به حدی نبود که من نقشه قتل او را بکشم. من نمیدانم چه کسی پدرم را کشته است. شاید محمد در این قتل دست داشته باشد. اشتباه من فقط این بود که خودم جنازه او را پیدا کردم و یک چک چهار میلیون تومانی را که در جیبش بود برداشتم.»
وقتی نوبت دفاع به محمد رسید، گفت: «من هیچ مشکلی با پیرمرد نداشتم، اما عیسی همیشه از پدرش بدگویی میکرد. او از من خواست، پدرش را طبق نقشه به بیابانهای دماوند بکشانم. عیسی گفته بود فقط قصد ترساندن پدرش را دارد، اما به محض روبهرو شدن با پدرش با او گلاویز شد. عیسی از پدرش پول میخواست، اما وقتی فهمید پدرش پولی همراه ندارد با تیشه به سر او زد. من هم با ته تیشه او را هل دادم، اما ضربه مرگباری به او نزدم.»
در پایان جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند.
پسر قربانی :میخواستم چوپان شوم اما پدرم مخالف بود
چقدر درس خواندهای؟
تا سوم راهنمایی درس خواندهام.
علت مخالفت پدرت با چوپانی چه بود؟
پدرم خودش کارگر بود و وضع مالی خوبی نداشت، به همین خاطر نمیخواست من چوپان شوم.
تو چرا اصرار داشتی چوپان شوی؟
من از به چرا بردن گوسفندان لذت میبردم و نمیخواستم درس بخوانم.
ماجرای برداشتن چک چهار میلیونی از جیب پدرت چه بود؟
چند روز قبل از کشته شدن پدرم در جیب او یک چک چهار میلیون تومانی پیدا کردم. از پدرم خواستم پول را به من بدهد تا با آن کار کنم، اما او مخالفت کرد. بعد از اینکه جنازه پدرم را از زیر خاک پیدا کردم چکی را که در جیبش بود برداشتم.
با چک چه کار کردی؟
آن را به امانت به یکی از دوستانم در سیستان سپردم.
اگر از محل دفن جنازه خبر نداشتی، چطور توانستی آن را از زیر خاک پیدا کنی؟
وقتی پدرم ناپدید شد من و برادرانم برای پیدا کردن او همه جا را گشتیم. من در حاشیه دماوند متوجه تلی از خاک شدم و وقتی آنجا را گشتم جنازه پدرم را پیدا کردم.
پس چه کسی پدرت را کشته است؟
نمیدانم.
چرا در بازجوییها به قتل اعتراف کردی و به بازسازی صحنه جرم پرداختی؟
من در اداره آگاهی تحت فشار روانی بودم که به قتل اعتراف کردم.
محمد :بیدلیل یک سال است که در زندانم
چقدر درس خوانده ای؟ متاهلی؟
بیسوادم. قبل از این ماجرا نامزد کرده بودم اما حالا یک سال است در زندانم و از نامزدم هیچ خبری ندارم.
شغلت چه بود؟
کارگر بودم.
چرا 70 میلیون تومان به مقتول بدهکار بودی؟
بدهکاریام 70 میلیون تومان نبود. من چند ماه قبل از این ماجرا 7میلیون از مقتول قرض گرفته بودم و قصد داشتم بدهیام را بدهم که عیسی از من کمک خواست.
عیسی چرا از تو خواست تا پدرش را به بیابانهای حاشیه دماوند بکشانی؟
او میگفت مدتی است با پدرش قهر است و قصد دارد با او آشتی کند. به همین خاطر من پیرمرد را به محل قرار بردم.
علت اختلاف پسر قربانی و مقتول بر سر چه موضوعی بود؟
عیسی میگفت در جیب پدرش یک چک چهار میلیون تومانی پیدا کرده. او میخواست هر طور شده چک را به دست آورد. به همین خاطر وقتی در بیابان با پدرش روبه رو شد حرف چک را وسط کشید ولی پیرمرد گفت که چک را همراه نیاورده به همین خاطر عیسی با کلنگ به سر پدرش زد. من خودم شاهد قتل بودم.
چطور پیرمرد را به خرابه کشاندی؟
چند بار به او زنگ زدم و از او خواستم تا همراهم بیاید اما قبول نکرد تا اینکه با موتور مقابل خانه اش رفتم و با اصرار او را سوار موتور کردم.
می دانی چه حکمی در انتظارت است؟
من کاری نکردهام که مجازات شوم. من بیدلیلی یک سال است که در زندانم. اگر قصد کشتن پیرمرد را داشتم میتوانستم با نقشه او را به محل خلوتی ببرم و بکشم تا هیچکس از این ماجرا مطلع نشود.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان