عصبانیت احمدی نژادی ها از استاد انتظامی
+128
رأی دهید
-5
در پی نامه اخیر عزت الله انتظامی به رئیس جمهوری، نزدیکان محمود احمدی نژاد تعابیر ناپسندی در مورد او به کار بردند.به گزارش «انتخاب»، به نظر می رسد خشم و عصبانیت نزدیکان احمدی نژاد از استاد انتظامی ارتباطی با محتوای نامه ی آقای بازیگر ندارد، بلکه ریشه در اتفاقات روز ثبت نام مشایی در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 دارد.
ماجرا از این قرار است که در روز ثبت نام مشایی، تصاویری از استاد انتظامی در کنار او و احمدی نژاد در رسانه ها منتشر شد که تعجب بسیاری را برانگیخت.
انتظامی اما پس از مدتی کوتاه، نامه ای خطاب به مردم ایران در این مورد منتشر کرد و از بی اخلاقی نزدیکان احمدی نژاد گفت.
وی در این نامه آورده است:
«پروردگارا کمک کن بتوانم حرف دلم را بزنم...
برای مردم سرزمینم...
برای مردم سرزمینم...
شنبه 21 ادریبهشت ماه 1392 ساعت 3 بعدازظهر بود که از دفتر ریاست جمهوری به من اطلاع دادند " آماده باشید ماشین می آید دنبالتان". خوشحال شدم. ماه ها برای ثبت بنیاد دویده بودم.
چند روز قبل از مراسمِ اعطای نشانِ درجه یک هنری در بهمن ماه 1391 (که به علت بیماری نتوانستم در مراسم شرکت کنم) ما چند هنرمند منتخب را به دفتر ریاست جمهوری دعوت کردند تا از مزایای مادی و معنوی این نشان با خبرمان کنند. آنجا درخواست بنیاد فرهنگی و هنری را مطرح کردم. چند روز بعد آقای رییس جمهور نامه فوری زدند به وزرا ی مربوطه فرهنگ و ارشاد و کار... مدتی گذشت... نتیجه ای حاصل نشد
ناچار فکر کردم دست به دامن آقای مهندس مشایی شوم. هفته ی قبل به ایشان پیغام داده بودم که واجب العرضم و برای مذاکرات باید خدمت برسم. فورا لباس پوشیدم. چیزی نگذشته بود که خبر دادند ماشین آمده. با سرعت رفتم پایین. شخصی که در مسیر مرتب با بی سیم صحبت می کرد به کسی که آن طرف خط بود گفت "بله ایشان آمدند." حرکت کردیم. راننده چراغِ گردانِ قرمز رنگ را بالای ماشین قرار داد، با سرعت خیابان ها را طی می کرد و شخص بی سیم به دست هم مرتب خبر می داد که ما کجا هستیم و کی میرسیم. من جلوی ماشین پهلوی راننده نشسته بودم. مردم با حیرت نگاهم می کردند که مرا با این ماشین و با این سرعت کجا می برند!
نزدیک کاخ ریاست جمهوری با بی سیم شماره، رنگِ ماشین و اسم سرنشینان را گفتند تا برای ورود هماهنگ شود. دستور دادند از درب خیابان ولی عصر داخل شویم. به جلوی ساختمان رسیدیم. محوطه پر از مردهای پیر و جوان و پلیس بود. مرا پیاده و بلافاصله سوار ماشین دیگری کردند. مدارک و اسناد موزه قیطریه و بنیاد را با خودم برده بودم، حتی برای آقای بی سیم به دست هم مطالب خودم را تعریف کردم. خیلی با محبت گفت "چیزی نیست. انشاالله همین امروز تمام میشود."
ناگهان آقای مشایی سمت ماشین ما آمد شیشه ماشین را پایین کشیدم و گفتم مختصرعرضی دارم که به کمک شما احتیاج است. گفت با ما بیایید همین امروز انجام می دهم. آقای مشایی سوار ماشینِ بزرگِ سفید رنگی شد و ما بلافاصله پشت سر او حرکت کردیم. بالاخره بنیاد داشت ثبت می شد... دوندگی هایم به نتیجه میرسید و نگرانی هایم رفع میشد... "بنیاد فرهنگی و هنری عزت الله انتظامی"... ناگهان دیدم میدان فاطمی هستم... گلدسته های مسجد نور... ماشین با سرعت جلوی یک درب آهنین ایستاد. تازه فهمیدم اینجا وزارت کشور است! همه جا پراز پلیس بود. ماشین آقای مشایی جلوتر رفت. به محوطه که رسیدیم من را از راهروهای طولانی بردند... به جایی رسیدیم که مملو از جمعیت بود. آقای رییس جمهورو مشایی و عده ای دیگر، همه آنجا بودند. مرد جوانی آمد و مرا همراه خودش باز به راهروهای تودرتو دیگری برد. واقعا خسته شده بودم... مجبور بودم با عصا پا به پای او راه بروم. به سالن بزرگی رسیدیم. آنجا یک صندلی سه نفره فلزی آبی رنگ دیدم خودم را به آن رساندم و روی صندلیِ وسط نشستم. مردِ جوانِ همراهم گفت باید برویم جلوتر. گفتم نمی توانم از اینجا تکان بخورم.
بههرحال او رفت و مرا تنها گذاشت. نمی دانستم آنجا چه خبر است فقط پر ازسروصدا و آدم های جورواجور بود... کمی گذشت... درب سالن ناگهان باز شد و جمعیت حمله کرد داخل. صندلی ای که من روی آن نشسته بودم یک وری شد و به زمین افتادم. فقط سعی می کردم به زحمت پاهای جراحی شده ام را حفظ کنم که لگد نخورند و زیر دست و پا له نشوم. با داد و فریاد من بالاخره دو سه نفر به دادم رسیدند. صندلی را درست کردند و من را روی آن نشاندند. جمعیت به داخل سالن هجوم برد. حیران مانده بودم چه کار کنم؟ ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رییس جمهور و چند نفر دیگر که همراه آنها بودند از روبرو به طرف من می آیند. آقای مشایی طرف چپ من و آقای رییس جمهور طرف راست من نشستند. ناگهان اطرافمان پر شد از دوربین های عکاسی. آقای مشایی گفت "چی شده؟ یه خرده شاد باشین! " من حرفی نداشتم که بزنم. عکاس ها تند و تند عکس می گرفتند. عکسشان را که گرفتند محل را ترک کردند و من بازهمان جا بهت زده وسط آن صندلی سه نفره تنها ماندم. مرد جوان که آمد مرا ببرد خانه گفتم چه شد؟ گفت "امروز که دیگه نمیشه بعدا انشاالله اوراق و براتون میاریم"...
مردم سرزمینم!
من برای شما همیشه همان عزتم، همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانه های لاله زار با تشویق های شما بزرگ شده ام... همانی که همراه شما با درد های ایران بسیار گریسته ام و با شادی هایش لبخند ها زده ام... برای شما من همیشه همان عزتم... بچه ای از سنگلج...
بنیاد فرهنگی و هنری یادگاری است از من برای جوانان و مردم سرزمینم... آرزومندم این میراث ماندگار را همراه شما بنا کنم...
عزتالله انتظامی / جمعه، 27 اردی بهشت ماه 1392 / تهران
۵۱

40Mehrdad - مالمو، سوئد
شما سپه سالار سینمای ایران هستین . غمت نباشه ، بسیاری از مردم ایران دوستت دارنند.
3
145
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۲
۴۵

Compatriot - تورنتو، کانادا
آقای استاد انتظامی عزیز شما که بایستی بهتر بدونید از این خس و خاشاک متقلب هر کاری بر میاد چون نظرش به نظر رهبر نزدیکتر است. شما که این موها را توی آسیاب سفید نکردید!
3
121
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۷
۷۴

نازک بین - شفیلد، انگلستان
کلاش سیاسی به کسی یا کسانی گفته میشود . که از هر چیز و هر کسی در هر موقعیتی بخواهد برای خود وجهه و محبوبیت بی نظیر بسازد و خود را یک سیاستمدار جا بزند در حالیکه سواد و معلومات این کار را ندارد.
2
95
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۲
۴۵

ایران سرفرازم آرزوست - ورشو، لهستان
استاد بزرگ و گرامی جا داشت همون زمان موضع سخت تری می گرفتین. و البته هنوز دیر نیست و میشه ضد همه "احمقی نژادی ها" سخن گفت.تک تک هنرمندان باید خودشونو همراه مردم کنن.اگه همه یکصدا به هر ناهنجاری اجتماعی اعتراض کنن ترسی هم نخواهند داشت از پیگیری. البته خب تا حدودی بایداز مصلحت ومنفعت طلبی چشم پوشید که خیلی ها اهلش نیستن.
5
53
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۶
۴۹

آلونا ازنامنسکایا - مسکو، روسیه
از ایشان عصبانی باشید و از این عصبانیت بمیرید ( امام خمینی )
34
11
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۶
۷۱

senator x - تهران، ایران
عزت جان از همان سنگلج با مرام و مردمی ات آشنا هستم و هرکس که بتواند جمله(هنرمند)را بنویسد,صمیمانه دوست ات میدارد.نوزاد صحنه,نوروزت بسیار مبارک
2
40
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۶
۴۷

mohammad ma - تهران، ایران
یه مشت بچه پررو که هر غلطی دلشون می خواد می کنن . این آزادیه دیگه منتها تعریفش فرق کرده ازادی خواستیم که هر وحشی گری خواستیم بکنیم . اینم نوعی آزادی خواهیه
0
2
یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۳