جاناتان وب - خبرنگار علمی، بیبیسی در دهه ۱۹۶۰، روانشناسی به نام استنلی میلگرم آزمایشی کرد که نشان میداد آدمها وقتی از دستور پیروی میکنند به نحوی باورنکردنی حاضرند دیگران را آزار دهند.
حالا پس از نیم قرن، عصبپژوهان نوری تازه بر این مشاهده قدیمی تاباندهاند.
در آزمایش جدید، داوطلبان دوتا دوتا جدا میشدند و هر یک در ازای پولی که میگرفت به دیگری شوک الکتریکی ملایمی میداد.
نتایج این تجربه نشان میدهد وقتی به داوطلب دستور داده میشد به دیگری شوک بدهد، احساس میکرد از گرفتن دستور تا دادن شوک، زمان بیشتر طول میکشد تا وقتی که خودش تصمیم میگرفت شوک بدهد.
این ارزیابی فرد از گذشت زمان، برای محققان شاخصی است که نشان میدهد او چقدر در قبال عملش احساس مسئولیت میکند.
به عنوان مثال وقتی کلید برق را میزنیم و چراغ روشن میشود، چون میدانیم تصمیمگیرنده و مجری ماییم، حس میکنیم نتیجه عمل ما آنی است، حتی اگر واقعا تأخیری هم بین زدن کلید و روشن شدن چراغ وجود داشته باشد.
برعکس، اگر دستوری را اجرا کنیم، آنطور که یافته جدید عصبپژوهان میگوید، درک ما از فاصله زمانی بین کنش و نتیجه اندکی بیشتر میشود، به بیان دیگر حس "عاملیت"مان واقعا کمتر میشود.
پاتریک هاگارد، از محققان ارشد این مطالعه که نتایجش در نشریه "بیولوژی امروز" چاپ شده، میگوید: "یک شاخص مفید حس عاملیت... این است که ادراک ذهنی ما از فاصله زمانی بین کاری است که میکنم و اتفاقی که در نتیحه آن میافتد. اغلب مطالعههای قبلی اینطور بوده که از شخص میپرسیدهاند احساس مسئولیت میکند یا نه، خب این دقیق نیست، چون مردم معمولا تمایل دارند چیزی را بگویند که فکر میکنند باید بگویند."
آقای هاگارد و همکارانش میخواستند ببینند وقتی به کسی دستوری داده میشود، آیا این تأثیری واقعی و قابلاندازهگیری بر درک او از عملش میگذارد یا نه.
به عبارت دیگر، آیا متهمان نازی که در دادگاه نورنبرگ میگفتند صرفا مجری دستور بودهاند و مسئول نیستند، مبنای روانشناختی دارد؟ و اگر دارد چیست؟
متهمان دادگاه نورنبرگ میگفتند که آنها صرفا مجری دستور بودهانداز قضا در دوران همان دادگاه بود که آزمایشهای دکتر میلگرم سروصدا کرد. در آزمایش دکتر میلگرم، داوطلبان مطیعانه به شخصی که در اتاق کناری بود – که در واقع هنرپیشه بود – شوک میدادند و حتی جریان الکتریکی را بیشتر میکردند، بهرغم اینکه صدای اعتراض هنرپیشه و نهایتا عذاب آشکارش را میشنیدند.
از نگاه بسیاری، آن آزمایشها نشانه آشکاری بود که وقتی کسی به ما فرمان میدهد – در این مورد مشخص، شخصی با یونیفورم سفید – ما آدمها به احتمال بیشتر خودمان را از انتخابی که میکنیم جدا میکنیم.
این آزمایش و این نظریه سالها جزو مبانی درسهای روانشناسی در سراسر جهان بوده و اخیرا ابر اساس آن فیلمی هم ساخته شده است.
پروفسور هاگارد میگوید: "مسئله میلگرم این بود که ببیند مردم از دستور پیروی میکنند یا نه. اما او به این موضوع نپرداخت که پیروی از دستور چه احساسی ایجاد میکند."
تأثیر روی مغز
در آزمایش پروفسور هاگارد، داوطلبها میتوانند تصمیم بگیرند کدام کلید را فشار بدهند – به دیگری شوک الکتریکی "دردناک ولی قابلتحمل" بدهند یا نه.
با هر شوک ۵ پنس به حقالزحمهای که بابت شرکت در این آزمایش میگرفتند اضافه میشد. هر زوج داوطلب به نوبت جایشان را عوض میکردند که هر دو بدانند شوکی که وارد میشود چه حسی دارد.
پروفسور هاگارد آزمایش را اینطور توضیح میدهد: "هر یکی از کلیدها صدایی مخصوص تولید میکند. داوطلب باید بگوید به نظرش فاصله بین فشار دادن کلید و شنیدن صدای کلید چند میلیثانیه بوده. جوابی که میدهد تلویحا نشان میدهد او چقدر احساس عاملیت داشته."
در واقع این فاصله زمانی تصادفی و متغیر بود، یا ۲۰۰ میلیثانیه، یا ۵۰۰ میلیثانیه یا ۸۰۰ میلیثانیه.
نکته مهم این است که یک دانشمند هم در اتاق بود و در نیمی از آزمونها با تحکم به داوطلب میگفته کدام کلید را فشار بدهد.
پروفسور هاگارد میگوید: "جالب این بود که وقتی به داوطلب دستور داده میشد، فاصله زمانی بین فشار دادن کلید و شنیدن صدای آن به نظرش طولانیتر میآمد تا وقتی که خودش تصمیم گرفته بود چه کار کند. زور نوعی فاصلهگذاری ذهنی ایجاد میکند. دستور گرفتن واقعا میتواند حس ما را به کاری که میکنیم عوض کند."
پیتر سارسگارد نقس استنلی میلگرم را در فیلم آزمایشگر بازی کردتیم محققان در جریان بعضی از آزمایشها فعالیت مغز را با الکترودهایی که روی جمجمه داوطلب نصب میشد ثبت میکردند (نوار مغز یا EEG). این اندازهگیری نشان داد واکنش مغز به صدای کلید، بسته به اینکه به داوطلب دستور داده شده بوده یا نه، فرق میکند.
پروفسور هاگارد میگوید: "به نظر ما این مشاهده نشان میدهد که زور یا اجبار تأثیری قابلملاحظه بر مغز میگذارد. باعث میشود مغز کمتر به پیامدهای کاری که میکنیم بپردازد."
تصمیم اجتماعی
دکتر مولی کرکوکت از عصبپژوهان اجتماعی دانشگاه آکسفورد است. او میگوید یافتههای جدید جالبند – بهویژه از آن رو که مطالعههای پیشین در مورد زور و اجبار عمدتا مبتنی بر گزارش خود شخص از میزان مسئولیتی که احساس میکرد بودند.
او میگوید: "میتوانید آدمی را تصور کنید که میخواهد دیگران فکر کنند آدم خوبی است. وقتی ارزیابی بیپرده باشد، این آدم میگوید 'وقتی دستور دادند فلان کار بد را بکنم، اصلا احساس مسئولیت نمیکردم.' اما در این ارزیابی تلویحی، که بعید است کسی بتواند در آن تقلب کند، باز هم رد کمشدن عاملیت را میبینید – که حقیقتا جالب است.''
وقتی از پروفسور هاگارد در مورد پیامدهای تحقیقشان پرسیدیم، گفت هیچ دلیلی در دست نیست که استدلال معروف به ''دفاعیه نورنبرگ'' معتبر باشد.
به باور او، ''همیشه باید استدلال کسی را که میگوید فقط مجری دستور بوده با تردید بنگریم. برای اینکه در بسیاری موارد کسی که این حرف را میزند انگیزهای ثانوی دارد. فکر میکند میتواند از مجازات فرار کند. ضمن اینکه، صرف اینکه کسی حس میکند مسئول نیست، به این معنا نیست که واقعا مسئول نیست. اجتماع ممکن است او را مسئول بداند.''
پروفسور هاگارد معتقد است یافتههای این مطالعه در واقع قدرت و مسئولیت کسی را که دستور میدهد برجسته میکند:
''فکر میکنم باید کسانی را که دستور میدهند بیش از پیش مسئول بدانیم، چون آنها که فرمان را اجرا میکنند ممکن است آنطور که باید و شاید احساس مسئولیت نکنند.''