مرکز مطالعات لیبرالیسم-یوحنا نجدی: پیرمردی با ابروهایی پرپشت و تهریشی که همیشه به صورتش دیده میشود؛ شکم برآمدهاش نمادی از حاجیبازاریهای قدیمی است؛ در ۸۲ سالگی همچنان در عرصه تجارت و صادرات فعال است آنچنانکه چمدانش برای سفر و یافتن شرکای تجاری جدید همواره بسته است و ماهی نیست که بدون سفر، به پایان برساند. میگوید سخت دلبسته مادرش بوده و علاوه بر “بهترین خانه” و “بهترین انبار” در ایران، “بهترین همسر” را اختیار کرده و شدیدا با “زن دوم” مخالف است. با وجود دههها فعالیت اقتصادی، نام اسدالله عسگراولادی دستکم تا زمان زنده بودن برادر سیاستپیشهاش، حبیبالله، زیر سایهی نام او قرار داشت.
هرچند که اقتصاد غیرشفاف ایران امکان به دست آوردن رقم دقیقی از ثروت اسدالله عسگراولادی را نمیدهد اما در سال ۲۰۱۳، مقالهای در نشریه امریکایی معتبر “فوربز” به نقل از بانکدارهای ایرانی، میزان داراییهای عسگراولادی را ۴۰۰ میلیون دلار اعلام کرد. هرچند که خودش این عدد را قویا “اشتباه” میداند و میگوید: «اگر یک صفرش را هم برداری به من نمیخورد. من اگر ۴۰۰ میلیون دلار داشتم اینجا چی کار میکردم؟ میرفتم بالای قله دماوند استراحت میکردم.»
با این وجود، گفته میشود که میزان صادرات سالیانه او دست کم ۱۰۰ میلیون دلار است. تقریبا یکچهارم کل صادرات سالیانه پسته ایران، از دفتر ۱۲۰ متری و قدیمی او در عباسآباد تهران خارج میشود. او را “سلطان خشکبار“، “حاجی ترانسفر“، “تاجر کشمش” و “سلطان پسته و زیره” لقب دادهاند هرچند که خودش این القاب را نمیپسندد و به جای آن میگوید که در صادرات خشکبار، به درجه “اجتهاد” رسیده است.
اسدالله عسگراولادی ۱۵ اسفندماه سال ۱۳۱۲ در چهارراه سیروس تهران، کوچه حمام گلشن روبهروی بازار سیداسماعیل در خانوادهای بازاری متولد شد. تبار خانوادگی وی به دماوند بازمیگردد. پدرش به پیشهوری مشغول بود و در همان منطقه، مغازه عطاری داشت. از ۱۲-۱۳ سالگی به همراه دو برادرش وارد بازار کار شد و از سال ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۴ به عنوان تحصیلدار نزد داییاش، عبدالله توسلی کار کرد و با الفبای بازار آشنا شد.
وی همزمان با کار، ادامه تحصیل داد و وارد دانشگاه شد؛ ابتدا در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل در رشته زبان انگلیسی پرداخت و اندکی زبان روسی هم فرا گرفت هرچند که به کلاسهای اقتصاد نیز سرک میکشید: «عصرهایى که فرصت داشتم به دانشکده اقتصاد هم مىرفتم چون ساختمانهاى دانشکده مقابل هم بود. گاهى سر کلاسهاى دانشکده حقوق هم مىرفتم.» بدین ترتیب، سال ۱۳۳۷ در آزمون ورودی رشته اقتصاد قبول شد و لیسانس اقتصاد را نیز از دانشگاه تهران دریافت کرد.
خودش میگوید که اولین حقوقش “روزی دو ریال“، معادل ماهی شش تومان بود. اما در اولین تجربه تجارتش، سال ۱۳۲۷ یک کیسه کنجد به قیمت ۵۳ تومان از بازار تهران خرید و آن را ۷۰ تومان به نانوایی محلهشان فروخت و با سود حاصل از اولین تجارتش، یک جعبه شیرینی برای مادرش خرید.
عسگراولادی خیلی زود به فکر ایجاد کسب و کار مستقلی افتاد: «از سال ۳۶ آمدم و در سرای امید، خیابان بوذرجمهری، که حالا نام آن پانزده خرداد است، دفتر کوچکی گرفتم و مشغول به کار شدم.»
در تمام این سالها، تنها دارایىاش خانهاى بود که به مبلغ ۵۶۰۰ تومان در خیابان سیروس خریده بود و در کنار دو خواهر و پدر و مادرش در آن زندگى مىکرد. سال ۱۳۳۳ یک خودروی فولکس به مبلغ ۵۹۰۰ تومان خرید که با آن، چند کیسه خواربار از بازار مىخرید و بین نانواها و بقالها پخش مىکرد. از این به بعد رفتهرفته، تجارت اسدالله عسگراولادی شکل جدیتر و گستردهتری به خود گرفت و در سال ۱۳۳۶ توانست حجرهای را به صورت قسطی به قیمت ۴ هزارتومان در بازار تهران بخرد. او در اولین فعالیت صادراتی خود، به صورت قسطی، پنج تن زیره خرید و آن را به سنگاپور صادر کرد. کار صادرات زیره آنچنان پررونق شد که وی بلافاصله دو دفتر در انگلستان و امریکا تاسیس کرد و در سال ۱۳۴۳ نیز “کارخانه زیره حساس” را در شهر مشهد راهاندازی کرد. تا اینکه روزی رسید که به گفته خودش، معاملات بازار نیویورک در صبح روزهای دوشنبه، با قیمت زیره “شرکت حساس” آغاز به کار میکرد.
کسب و کار اسدالله عسگراولادی البته تنها به صادرات زیره محدود نشد؛ وی ابتدا در سال ۱۳۴۳ اولین انبار خشکبار را در خیابان تختی تهران خرید و سال ۱۳۴۷ رسما وارد کار صادرات پسته و کشمش شد و خیلی زود لقب “سلطان پسته” را از آن خود کرد.
الگو گرفتن از راکفلر
عسگراولادی میگوید که بیش از شش دهه قبل در جریان یکی از سفرهایش به نیویورک در ساختمان “امپایر استیت” با مجسمهای از جان راکفلر، سرمایهدار بزرگ تاریخ امریکا مواجه شد که زیر آن سه جمله از وی نقش بسته بود: «زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و زودتر از دیگران هم تصمیمم را هم عملی کردم.» عسگراولادی میگوید که این جمله را به عنوان سرلوحه فعالیتهای تجاری خود قرار داده است.
وی در تمام گفتگوهایش تاکید میکند که از واردات، بیزار است و تنها به صادرات میپردازد؛ تاکنون از هیچ بانکی وام دریافت نکرده و غیر از زمان کوتاهی که مشاور محمدعلی رجایی، دومین رییس جمهوری اسلامی، بوده، هیچ وقت برای دولت کار نکرده است.
«ثروتمند نیستم، بینیازم»
اسدالله عسگراولادی در واکنش به سوالهایی درباره ثروتش اغلب خود را یک “کاسب جُز” معرفی میکند که ثروتش توسط رسانهها بزرگنمایی شده است. وی البته در این خصوص آشکارا از این شاخه به آن شاخه نیز میپرد؛ گاه پای اسراییلیها را وسط میکشد: «ثروتمند نه اما بینیاز هستم. من در تهران تنها یک خانه دارم و چیز دیگری ندارم. اسراییلیها برای تخریب برادرم سروصدا ایجاد کردند و گفتند ما پولداریم.» زمانی دیگر با گفتن اینکه « ۵-۶ نفر از من ثروتمندتر هستند» سر و صدای زیادی به پا کرد اما چندی بعد ضمن عقبنشینی از اظهاراتش گفت: «منظورم این بود که در اتاق بازرگانی تهران ۵، ۶ نفر از من ثروتمندتر هستند. ولی در کشور ۵، ۶ میلیون از من ثروتمندتر هستند.»
او با بازی با کلمات خود را نه ثروتمند بلکه “مستغنی“، “موفق“، “بینیاز” از دیگران و به ویژه بانک میداند: «من در هیچ بانکی چه در داخل و چه در خارج سهام ندارم، در هیچ بانکی سپرده ندارم.»
این تاجر ۸۲ ساله همچنین مدعی است که تنها از ظریق خرید خانههایش به ثروت میلیاردی رسیده است. او میگوید نخستین خانهاش را ۵۶۰۰ تومان، دومی را ۳۳ هزار تومان، سومی را از محمد درخشش، وزیر فرهنگ رژیم پهلوی به مبلغ ۱۴۰ هزار تومان، چهارمی را ۵۰۰ هزار تومان و خانهی کنونیاش را ۱۴۰ میلیون تومان خریداری کرده است: «همان خانه ۵۶۰۰ تومانی امروز بیش از ۱/۵ میلیارد تومان میارزد… خانهای که ۱۴۰هزار تومان خریدم امروز یک میلیارد تومان میارزد، خانه دیگرم در خیابان ولیعصر ۱۳۰۰ متر مساحت دارد. چرا بگویم گدا هستم؟»
دفتر روزنامهی توقیفشده “زن“، متعلق به فائزه هاشمی، دفتر روزنامه “رسالت“، و دفتر اولیه جلسات موسوم به “اقتصاد اسلامی” در سالهای نخست انقلاب سال ۱۳۵۷ شماری از دیگر املاک متعلق به اسدالله عسگراولادی است.
مطیع رهبران جمهوری اسلامی
عسگراولادی همواره سعی کرده از حضور آشکار در سیاست دوری کند هرچند که به گفته خودش با اکثر سیاستمداران و تقریبا تمامی روسای جمهوری اسلامی “روابط نزدیکی” دارد. با این حال، ادعا میکند که تاکنون از هیچ “رانتی” برخوردار نبوده است.
پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ دست کم سه بار با آیتالله خمینی دیدار کرد، دوبار در نجف و یک بار در پاریس. از جمله، در سال ۱۳۵۵ در نجف به دیدار آیتالله رفت و برای تاسیس کارخانه “آب سنگ” در قم از وی کسب تکلیف کرد. عسگراولادی که “بوی تغییر ز اوضاع جهان” میشنید به روحالله خمینی گفت که تصمیم دارد، کارگران کارخانهاش را از میان “طلبههای بیکار” برگزیند هرچند که به گفته وی، آیتالله خمینی با این پیشنهاد مخالفت کرد.
بار دیگر نیز بعد از رایزنیهای فراوان، موفق شد مشکل ممنوعالخروجی برادرش حبیبالله را برطرف کند و همراه با وی رهسپار پاریس شدند تا در نوفللوشاتو آیتالله خمینی را ببینند. بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ با حکم آیتالله خمینی همراه با هفت نفر دیگر به عضویت اتاق بازرگانی ایران منصوب شد و از آن زمان تاکنون، عضو ارشد این اتاق است.
رییس کنونی “اتاق بازرگانی ایران و چین” البته خود را فرمانبردار دومین رهبر جمهوری اسلامی نیز معرفی میکند آنچنانکه علیرغم نقد صریح عملکرد دولت محمود احمدینژاد میگوید: «چون رهبر معظم انقلاب امر به حمایت همه از دولت احمدینژاد کردهاند، ما از دولت ایشان حمایت میکنیم، با اینکه معتقدیم این دولت و سیاستهای اقتصادیاش به تمام معنا فشل است.»
وی در یکی از آخرین اظهاراتش در خصوص توافق هستهای جمهوری اسلامی با غرب نیز خود را مطیع علی خامنهای نشان داد و به مخالفان این توافق که به گفته وی، “نق” میزنند یادآور شد که «وقتی مقام معظم رهبری از تیم مذاکرهکننده تقدیر کرده، بنابراین دیگران نیز نباید جلوتر از رهبر حرکت کنند».
به خاطر برادر سیاستپیشهاش حبیبالله (از اعضای قدیمی حزب “موتلفه اسلامی” که سال ۱۳۹۲ درگذشت) با اعضای موتلفه نزدیکی بیشتری داشت و سرانجام سال ۱۳۸۸ به عضویت شورای مرکزی این حزب سیاسی متعلق به جناح راست سنتی درآمد؛ هرچند که همچنان خود را دور از سیاست میداند: «کلاس اول سیاست را هم بلد نیستم. اگر موتلفه بگوید نباش میگویم خداحافظ.»
پایانبندی؛ بیش از صد سفر حج
اسدالله عسگراولادی، که نامش برخلاف برادرش حبیبالله، از پسوند “مسلمان” برخوردار نیست، میگوید اصول خاص خودش را دارد؛ هرگز هیچ کالایی را بدون تخفیف نمیخرد و در مقابل، هیچ جنسی را نیز با تخفیف نمیفروشد؛ بیش از پنجاه سال است که با فردی به نام محمد شمس، شراکت دارد؛ همسرش، طاهره خانم، در تقریبا تمامی سفرهای خارجیاش، همراه اوست؛ تاکنون بیش از صد بار به مکه و صدبار نیز به کربلا و سوریه رفته است؛ جوانان را به “قناعت” فرا میخواند و از آنها میخواهد که به خودروی ۱۰۰ میلیون تومانی قانع شوند.
حاصل زندگی او غیر از ثروتش، ۵ فرزند شامل سه دختر و دو پسر است که دو پسر و یکی از دامادهایش همچون “حاجاسدالله” به تجارت مشغولند. “ازدواج دوم” را همردیف با “قمار” و استعمال “مواد مخدر” و از جمله “آفت”های زندگی میداند و از شماری از بازاریانی که با منشی خود ازدواج دائم یا موقت کردهاند، با گلایه یاد میکند.
او حالا در نهمین دههی زندگیاش در حال یادگیری زبان چینی است که این روزها بیش از زبان انگلیسی به کارش میآید.