ایران وایر :ایزابل بادری یک دختر دانشجوی ۲۲ ساله، یکی از ۱۵۰۰ نفری است که در شب حمله تروریستی ۱۳ نوامبر در سالن کنسرت باتاکلان در پاریس حضور داشت. او مشاهداتش از شب حمله به سالن کنسرت باتاکلان را در فیسبوک نوشته است. در این مدت کوتاه بیش از ۲۲ میلیون نفر از سراسر جهان نوشته او را «لایک» کردهاند.
میرقصیدیم و میخندیدیم
ایزابل بادری نوشتهاش را با این جملات شروع میکند:
«تو هرگز باورت نمیشود که ممکن است چنین حادثهای برای تو هم اتفاق بیفتد. جمعهشبی بود در یک کنسرت راک. فضا شاد بود و ما میرقصیدیم و میخندیدیم.»
. شامگاه ۱۳ نوامبر تروریستهای داعش زندگی اجتماعی و چندفرهنگی پاریسیها را که در محلات دهم و یازدهم این شهر متمرکز است هدف عملیات تروریستی و انتحاری قرار دادند. مرکز این حملات سالن کنسرت باتاکلان در محله یازدهم پاریس بود. بیش از یکصد نفر از علاقمندان به موسیقی راک در این حمله تروریستی به قتل رسیدند. بیش از ۳۵۰ نفر هم مجروح شدهاند. نوشته ایرابل بادری که در آفریقای جنوبی تحصیل میکند و در شب ترور در سالن باتاکلان حضور داشته، یکی از اندک نوشتههای مستند از قتلگاه باتاکلان است.
ایزابل مینویسد:
«وقتی که مردان از در اصلی وارد سالن شدند و به روی جمعیت آتش گشودند، ما با سادهلوحی خیال کردیم این هم بخشی از نمایش است. این یک عملیات تروریستی نبود. یک قتل عام بودم. دهها نفر مقابل چشمان من با گلوله به قتل رسیدند. کف سالن جوی خون به راه افتاده بود. مردان جوان جنازه دوست دخترانشان را در آغوش گرفته بودند و فریاد میزدند و صدای فریاد آنها در سالن طنین انداخته بود. آینده این انسانها تباه شده بود و قلب بستگانشان شکسته بود. در یک لحظه من که تنها بودم و بهتم برده بود، خودم را برای ساعتی به مردن زدم (...) نفسم را در سینه حبس کرده بودم و سعی میکردم از جایم تکان نخورم و گریه نکنم و به مردان مسلح که دوست داشتند ترس و وحشت را در چهره ما ببیند، نشان ندهم که ترسیدهام.»
ویدیوی یکی از شهروندان پاریسی از صحنه گریز از سالن باتاکلان
همه آن شهروندان قهرمان
ایزابل در این نوشته مستند وحشیگری تروریستهای مسلح را وصف میکند و مینویسد که تمام مدت آرزو میکرده است که این وقایع کابوسی بیش نباشد. او نمینویسد که چگونه موفق شده سالن کنسرت را ترک کند. اما در گزارشی که او از این واقعه ارائه میدهد، از انسانهایی که به یاری او شتافتهاند، قدردانی میکند.
ایزابل مینویسد:
«به عنوان کسی که جان سالم به در برده از این شب وحشتناک، مایلم به قهرمانان آن شب هم اشاره کنم: مردی که به من احساس امنیت بخشید و با خطر انداختن جانش از سر من در برابر گلولهها محافظت کرد. من از ترس میلرزیدم و در همان حال زن و شوهری با کلمات مهربان و دلگرمکنندهشان به یادم آوردند که در جهان هنوز نیکی معنی دارد. پلیسهایی که جان صدها نفر را نجات دادند و انسانهای غریبهای که در خیابان به داد من رسیدند و مرا تسلی دادند، در خانهشان را به رویم باز کردند و دوستی که شبانه برای من لباس تهیه کرد تا مجبور نباشم با آن لباسهای خونآلود به خانه برگردم.»
در سطرهای پایانی این نوشته، ایزابل خاطره قربانیان این عملیات تروریستی را گرامی میدارد و به بازماندگان آنها تسلیت میگوید. مینویسد:
«در آن لحظات چهره همه کسانی را که دوستشان میدارم پیش چشم مجسم کردم و نجواکنان، مدام به آنها میگفتم دوستتان دارم.»
او سپس مینویسد:
«زندگی بسیاری از انسانها برای همیشه دگرگون شده و حالا وقتش رسیده که ما زندگی بهتری در پیش بگیریم»
من وقتی این سطرها را خواندم داستانی از بوریس ویان، نویسنده و شاعر فرانسوی و از دوستان ژان پل سارتر را به یاد آوردم. در این داستان پای سربازی روی مین میرود و او در آن لحظه هیچ چارهای ندارد، جز آنکه قلم و کاغذی از جیبش درآورد و روی آن بنویسد که پایش روی مین رفته است، با این امید که زمانی صدای او را کسی بشنود.
کسانی که در پی مسدود کردن شبکههای اجتماعی و هدایت این شبکهها در جهت دلخواه خود هستند، آرزویی جز این ندارند که صدای قربانیان شنیده نشود. آنها جهانی را میپسندند که فقط صدای حاکمان و جنگافروزان در آن طنین بیندازد.
ایزابل بادری آرزو میکند که او بتواند به جای همه قربانیان زندگی کند و آرزوی آنها را تحقق بدهد. نوشته او در این مدت کوتاه ۴۰۰ هزار بار دست به دست شده و به اشتراک گذاشته شده است.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان