حسین قاضیان ( جامعه شناس ایرانی) کیومرث صابری، با نام مستعار «گلآقا»، هر روز در روزنامهی اطلاعات ستون طنزی داشت با نام «دو کلمه حرف حساب». یکی از شخصیتهای خلق شده در این ستون، غضنفر بود. غضنفر «مسئول روابط عمومی آبدارخانهی گل آقا» به حساب میآمد. واژهی «مُخافِق» هم از ابداعات همین جناب غضنفر است.
قضیه از این قرار بود که در جریان بحث در مورد خصوصی شدن مدارس، غضنفر میترسید اگر با خصوصی شدن مدارس خصوصی موافقت کند عدهای او را طرفدار سرمایهداری بدانند و میترسید اگر مخالفت کند، عدهای دیگر او را به طرفداری از سوسیالیزم متهم کنند. این بود که در نهایت یواشکی در گوش گلآقا موضعش را در برابر این قضیه، «مخافقت» اعلام کرد که ترکیبی است از مخالفت و موافقت، و به نوعی شانه خالی کردن است از زیر بار موضعگیری صریح.
تا وقتی موضعگیری مسئول روابط عمومی آبدارخانهی گلآقا مطرح باشد، میتوان شانهخالی کردن از موضعگیری را فهمید. غضنفر موجود یکلا قبایی بود که از هراس حملاتی که ممکن بود به او بشود، از موضعگیری پرهیز میکرد. اما آیا رهبر جمهوری اسلامی نیز، با وجود همهی قدرتی که قانون اساسی برایش قائل شده و نیز قدرتی که با استفاده از نیروهای نظامی و امنیتی فراهم آورده است، در موقعیت ضعیف آدمی مثل غضنفر قرار دارد که در تمام این مدت از موضعگیری صریح در مورد توافق هستهای هراسان باشد؟
وقتی پای تصمیمگیری رسمی ایران به میان آمد، به نظر میرسید آیتالله خامنهای بالاخره تلویحاً دارد در علن نظری میدهد و از در مخالفت درمیآید. چرا که گفت به صلاح و انصاف است که مجلس هم در این مورد نظر بدهد. این موضعی خلاف نظر دولت بود که نظر شورای امنیت ملی را کافی میدانست. در حالی که دلواپسان پیرو رهبر با موضعگیری او شیر شده بودند که گویی نظر رهبر موافق توافق نیست و نظر دلواپسان مجلسنشین مهم است و میتوانند توافق را هوا کنند، ناگهان با یک جلسهی شبانه با حضور نمایندهی رهبری، نظر مجلس برگشت و به جای بحث در مورد ۲۰۰ پیشنهاد در جزئیات، کار تایید در ۲۰ دقیقه به سامان رسید.
پس از آن که دلواپسان نومید شدند و احساس کردند رودست خوردهاند، رهبر با طرح شروطی به ظاهر قاطع برای اجرای توافق، خواست آب رفتهی امید را به جوی دل دلواپسان برگرداند و بگوید که شروط مورد نظر آنان را به دولت گوشزد کرده است تا در مراحل اجرای توافق در نظرش بگیرند.
هم او، هم دولتیها، هم بسیاری از دلواپسان در دل خود میدانند که این شروط معنای عملی ندارد. در بهترین حالت بهانههایی هستند برای زدن به زیر کاسه و کوزهی توافق به هنگامی که بصرفد.
اما چرا رهبر کشور با همهی قدرتی که دارد حاضر نیست مسئولیت پذیرش توافق را - دست کم تا این مرحله - بپذیرد؟ چرا وانمود میکند که با توافق موافق نیست در حالی که بدون موافقت او کار نمیتوانست به مرحلهی فعلی برسد؟ چرا با وجود اعلام اینکه حضور نمایندهی بیت رهبر در جلسهی شبِ قبل از تصمیمگیری مجلس، «نقش مستقل برخی از مسئولین دفتر معظمله» نبوده، باز هم حاضر نیست بپذیرد که مجلس به اشارهی او کوتاه آمده است؟ چرا برای دلخوش کردن دلواپسان، رئیس مجلس را به گوشت قربانی تبدیل کرده است و بار تصمیم را بر گردهی او انداخته است تا جایی که در حضورش او را «مایهی ننگ ملت» و حتی «منافق» بنامند.
هر چه هست رهبری در پناه «مخافقت» با توافق هستهای دارد از قبول مسئولیت موافقت با توافق میگریزد. او از پذیرش مسئولیت تصمیمگیری هراسان است. هراس او از داخل است. او میهراسد و میگریزد از این که بار مسئولیت شکست برنامهی هستهای را (که از جمله به امر او) این همه به پای آن هزینه شده است، بپذیرد. دست او از آن سرمایهی نفوذ معنوی رهبر اول هم چندان پر نیست که شهامت پذیرش شکست برنامهی هستهایش را آشکارا پذیرا باشد. از طرف دیگر دست خود را هم خالی از امکان مقاومت میبیند. نه عِده دارد و نه عُده: بییاور و بیباور مانده است. شاید این تنهایی و ناچاری بیش از هر زمان در انتخابات خرداد ۹۲ بر خود او آشکار شد.
آیتالله خامنهای مثل هر کس دیگر میتوانست در جریان انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ ببیند نه نخبگان سیاسی با سیاست هستهای او موافقند و نه مردم رایدهنده. به همین ترتیب بود که به آمدن روحانی تن داد. او به این تغییر تن داد، چون با وجود تشویق نزدیکانش به مقاومت، نمیخواست مسئولیت تشدید تحریمها و احتمال یک حملهی نظامی را بر دوش خود بیاندازد. اما حالا هم از طرف دیگر نمیخواهد نشان دهد که در این وضعیت بیباور و بییاور، توافقی را - که دست کم به باور دلواپسانِ پیرو او - انواع تحمیلها را در بردارد پذیرفته است، همان تحمیلهایی که دستاویز دلواپسان بود برای حملاتی تند و تیز علیه توافق هستهای موجود.
مسئولیتناپذیری و مسئولیتگریزی رهبر جمهوری اسلامی، فقط به روانشناسی شخصیت او مربوط نمیشود. بخشی از این مسئولیتناپذیری به ساختار حقوقی و عملی قدرت رهبری برمیگردد. در این ساختار توازنی بین قدرت و مسئولیت رهبر وجود ندارد: قدرتی بالقوه نامحدود و مسئولیتی بالفعل (و حتی بالقوه) در حد هیچ: به گونهی اعلیحضرتی در یک نظام سلطنتی.
گذشته از عامل ساختاری، رویههای تحکیم قدرت حکومت در جمهوری اسلامی نیز نمیگذارد که آیتالله خامنهای به صراحت مسئولیت تصمیماتش را بپذیرد. قدرت حکومت در جمهوری اسلامی کنونی، در غیاب آن نوع هژمونی ایدئولوژیکی که پس از پیروزی انقلاب و سالهای جنگ و نفوذ کاریزماتیک رهبر اول وجود داشت، عمدتا متکی به قدرت برهنه اما پنهان است.
این قدرت برهنه و پنهان را میتوان در همان نیروهای سازمانیافتهای دید که بیرون از نهادهای مستقر -اما در کنار آنها- آمادهاند در خیابان و محله و اداره و آموزشگاه مخالفان را سرکوب کنند. اینها همانها مثلاً «خودسرها»یی هستند که در حضور رهبر میتوانند رئیس مجلس را منافق بنامند، در جای دیگری سخنرانی رئیس جمهور را به هم بزنند، در رسانههاشان تهمت و دروغ بپراکنند و پرونده بسازند، بازجوهاشان شکنجه کنند و به قتل برسانند، مامورانشان ترور کنند، قتلهای زنجیرهای راه بیاندازند و در نهایت هم از هر مجازاتی در امان باشند.
قدرت بی حد رهبر، عملاً، بر دوش همینان تحکیم شده است، کسانی که با ارعاب همگان و ریختن ترس به جان دیگران، از مردم عادی گرفته تا مراجع تقلید، از وزرا گرفته تا وکلا، پنهانکنندهی ترس رهبر بودهاند و هموار کنندهی راه قدرت بی مسئولیت رهبری.
آیتالله خامنهای نه میخواهد در چشم اینان ردای قاطعیت «علیواری» را که از رهبر اول به عاریت گرفته از تن بیاندازد نه خود توان بر دوش گرفتن مسئولیت مقاومتی را دارد که اینان را به آن میخواند. این است که همچنان ناچار است در سنگر «مخافقت» پناه بگیرد و در حالی که عملاً پای توافقنامه را امضا کرده است بگذارد خودسران و دلواپسان دل خوش دارند به این که «اماننامه برجام، تلاش بیسرانجام» بوده است.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان