باشگاه خبرنگاران نوشت: خانه دو طبقه قدیمی در یکی از کوچههای تجریش؛ میگفت از زمان کودکی همینجا زندگی کرده و از نقطه به نقطه آن خاطره دارد.فضای جالبی داشت؛ بوی عود، صدای ملایم موسیقی، سالنی نیمه روشن با چند تابلوی نقاشی و عکسهای یادگاری.
از در که وارد میشدی، روبرویت در اتاقی کتابخانهای بزرگ قرار داشت. سمت چپ یک آشپزخانه اپن. جلوتر که میرفتی در قسمت راست آن راحتی و میز ناهارخوری قرار داشت. در کل حال و هوای خاصی را به آدم منتقل میکرد. همه چیز ساده و زیبا بود.خانهای درست برازنده یک زوج هنری، فرهاد آئیش و مائده طهماسبی.
در سینجیم فرهنگی، اینبار به سراغ این دو هنرمند رفتیم و با آنها گفتگویی صمیمی را انجام دادیم که در ادامه میخوانید:
از حال و هوای محله تجریش برایمان بگویید؟
آئیش: در محله قلهک به دنیا آمدم و از ۷ سالگی به این خانه آمدیم. مادرم مدیر مدرسه بود، پدرم را در ۵ سالگی به خاطر تصادف از دست دادم. در محلهای که شما پیاده از کوچههای آن عبور کردید بزرگ شدم. خانه ما مدرنترین و شیکترین خانه آن زمان بود و حالا قدیمیترین خانه است.
بچهای بودم که مادرم اجازه میداد توی کوچه بازی کنم، به هرحال فضای آن دوره با الان فرق داشت، جالبه آن موقع کوچه معنا داشت، بچهها باهم بزرگ میشدند و پدر و مادرها رابطه خانوادگی باهم داشتند، بنابراین هر محلهای برای خودش هویت خاص خودش را داشت. اکنون کوچه و محله تقریبا حذف شده، به خصوص برای خانوادههایی که در آپارتمان زندگی میکنند، خیلی غمانگیز است، چرا که خطرناک هم هست.
زندگی در آپارتمان را دوست ندارم، حتی ۲۷ سال زندگی در خارج از کشور. با توجه به وضع مالی که داشتم مجبور بودم خانه اجاره کنم، به خصوص در آمریکا که شرایط طوری است هر ۲ سال یکبار باید خانه را عوض کنی. شاید ۱۲ بار خانه عوض کردم. برای یک دانشجو که پول زیادی ندارد، خیلی سخت است که یک جایی را پیدا کند که خانه باشد. به هرحال من از اجاره یک اتاق در خانه و زندگی با یک گروه شروع کردم. حتی در کلبهای که ۲۵ دقیقه تا شهر فاصله داشت، زندگی کردم. فقط یکبار در آپارتمان ۳ طبقه زندگی کردم که خانهای افسانهای بود، زیر شیروانی با پنجرههای آنچنانی. در کل احساسم نسبت به جایی که زندگی میکنم خیلی مهم است. دیوارها صاف نباشد. طاق خانه بلند باشد و منظره خوبی داشته باشد.
طهماسبی: کودکیام در یک خانواده بزرگ گذشت و در محله خاصی بزرگ شدم. چون خاله، عمو، دایی، پدربزرگ و مادربزرگم در یک محله بودیم و از همه مهمتر که خودم هنوزم خیلی خوشم میاد اینکه کوچه ما سنگ فرش بود اما ما بچهها در کوچه بازی میکردیم. الان که فکر میکنم دنیای راحتی داشتیم، چرا که زندگی ما محدود به یک اتاق و خونه نبود بلکه زندگی ما در یک محله گذشت.
دوران مدرسه چگونه گذشت؟
آئیش: از بچگی یک حس گمگشتگی داشتم، شاید به دلیل فوت پدرم بود که به من میگفتن رفته مسافرت. هنوزم این حالت گمگشتگی را دارم.
خیلیها میگن بچه آرام و بعضیها میگن شیطون بودم، ولی من هر دو را داشتم، به هرحال همیشه از کلاس اخراج میشدم نه اینکه شلوغ باشم، چرا که در کلاس احساس حرفزدن با بغلدستی را داشتم. باید حرف میزدم و معلمها را ناراحت میکردم.
بعد از پنجم ابتدایی طنزی در وجودم احساس کردم و بچهها را میخنداندم. بچهها را دور خودم جمع میکردم و برای آنها نمایش اجرا میکردم، حتی سناریو تک نفره نوشتم و تئاتر اجرا کردم.
طهماسبی: دوران ابتدایی هیجانانگیز بود، چرا که من از ۶ سالگی مدرسه غیرانتفاعی رفتم، چون مدرسه دولتی قبولم نمیکرد و همچنین برای سوم ابتدایی ۳ ماه را در تهران درس خواندم. من از بچگی به نقل و انتقال عادت داشتم. به خاطر امکانات ضعیف مدرسهها در شهرستانها پدرم تصمیم گرفت ما به تهران بیاییم. به خاطر همین برادرم زودتر از من اومد تهران. در مدرسه ایتالیاییها درس میخوند که همکلاس آقای آئیش بود.
منم شش ابتدایی را در تهران خواندم، به خاطر سختی زندگی در تهران مادرم قبول نکرد تهران باشیم، آخه پدرم پزشک و رئیس بیمارستان بود و در تهران همراه ما نبود و در شمال میماند. ما به شمال برگشتیم. ۳ سال درسمو شمال خوندم دوباره اومدیم تهران. دیپلم اینجا گرفتم و در تهران ماندیم.
بچه درسخوانی بودید؟
آئیش: اصلاً
طهماسبی: بد نبودم ولی دبیرستان تجدید شدم که برای خانواده خیلی شوک بود.
با توجه به اینکه مادرتون مدیر بود به درس علاقه نداشتید؟
آئیش: مادرم خیلی اذیت میشد، به خاطر اینکه غرورش ایجاب میکرد که بچهاش شاگرد اول مدرسه باشد. زمانی بود در دبیرستان فقط برای ورزش من معلم خصوصی نمیگرفت.
پدرتون پزشک بود ، شما علاقه نداشتید پزشکی بخونید؟
طهماسبی: نه هیچکدام از ما ۴ نفر پزشک نشدیم، آخه پدر و مادرم اصراری برای هیچ رشتهای نداشتند.
برادر بزرگم حسابداری خواند، منم از ایران رفتم. خواهرم بعد از ۷ سال اومد آلمان پیش من تعلیم و تربیت کودک خواند، برادر کوچکم راه و ساختمان خوند و آقای مهندس شد.
چی شد که تصمیم گرفتید از ایران برید؟
آئیش: دیپلم که گرفتم دلم میخواست دانشگاه هنر نقاشی و مجسمهسازی قبول بشم، هنوزم علاقه خاصی به این رشتهها دارم. کنکور قبول نشدم و مدرسه تکنیکی برای راه و ساختمان قبول شدم. بعد از آن تصمیم گرفتم به خارج از کشور بروم. مادرم هم در این راه کمکم کرد، اما خارج رفتن من مثل بقیه که مدرسه، کلاس زبان و اتاق آنها تعیین شده باشد نبود، بلکه غرور داشتم و با شجاعت که ۵۰۰ پوند، یک کوله پشتی و بدون اینکه زبان بلد باشم به جز yes و No به انگلیس رفتم و بعد از پنجمین روز به رستوران برای ظرفشویی رفتم و با ثبت نام در یک کلاس زبان شروع به زندگی کردم.
طهماسبی: دلم میخواست معماری بخونم، ولی معدلم کم بود، به خاطر همین رشته ریاضی به طبیعی (تجربی) تبدیل کردم تا معدلم بهتر شود، در حین این کارها به آلمان سفر کردم. داییم برلین بود، آن موقع راحت میشد بروی. آخه من بدون ویزا رفتم.
چه رشتهای برای ادامه تحصیل انتخاب کردید؟
آئیش: در دانشگاه رشته عکاسی و سینما قبول شدم. به خاطر فیلم کوتاهی که در ترم اول ساختم دانشگاه به من بورس تحصیلی داد و من را در دانشگاه به عنوان لابراتوار عکاسی استخدام کردند و ۱۶ سال در این دانشگاه بودم.
یکی از استادام که نقش خوبی در زندگی من داشت، منو به گروه تئاتری که تشکیل داده بودند، اضافه کرد و با آنها کار میکردم. زمانی که سالن تئاتر خالی میشد، برای ایرانیان تئاترهای ایرانی اجرا میکردم.
طهماسبی: رشته اولم علوم ارتباطات بود، این رشته شامل خبرنگاری، فیلم و ویدئو بود. خیلی رشته هیجانانگیزی بود و در کنار آن باید رشته تکمیلی میخواندم که من تئاتر و علوم سیاسی را انتخاب کردم. بیشترین تمرکزم در تئاتر بود. درآن زمان انقلاب شد و رشته علوم سیاسی هم تحت تاثیر آن قرار گرفت.
همچنین در آلمان خودم کار میکردم و غیرتمند بودم، تقریبا از ۲۰ سالگی پولی از خانواده دریافت نمیکردم. دو تا دوست صمیمی داشتم که همخونه هم بودیم، با هم متن مینوشتیم و باهم اجرا میکردیم، به خاطر اینکه زبان فارسی بلد نبودند، به صورت پانتومیم اجرا میرفتیم.
از سفرهایی که داشتید، جذابترین آن کدام بود؟ آئیش: همهجای آمریکا را سفر کردم. یکی از جذابترین سفرهایی که با مائده داشتم، کاروان به ماشین وصل کردیم و سفر طولانی خود را شروع کردیم. نمیتوانم بگویم کدام سفر بهتر بوده، همین سفرهای داخلی که میروم به کردستان، کویر خیلی خوب است. در حال حاضر به دلیل آب و هوا، غذا و طبیعت به هندوستان و شرق سفر میکنم.
طهماسبی: ما سفرها را بعضی وقتها تنهایی میرویم و بعضی اوقات دونفره سفر میکنیم، اما کم بودن سفرهای دو نفره ما در این مدت به خاطر مادرهایمان بود، نمیِتوانستیم آنها را تنها بگذاریم.
هزینه سفر زیاد است؟
آئیش: بالاخره بستگی به هتلی دارد که انتخاب میکنید. برخی از ایرانیان عاشق هتل ۵ ستاره هستند. من در مدتی که سفر کردم یکسری هتل پیدا کردم که تمیزند و منظرههای زیبا دارند و به دور از شلوغی هستند و ارزانتر از بقیهاند. بیشتر از ۱۰۰ تومن خرج نمیکنم، حتی در جنگل کلبه اجاره میکنم و به هتلهای آنچنانی نمیروم.
طهماسبی: ما سفرهای طولانی میرفتیم، با رابطه خوبی که باهم داشتیم، اگر مشکلاتی در سفر برای ما پیش میومد زیاد ناراحت کننده نبود، به خاطر اینکه هردو سفر را دوست داریم. سفر برای ما خستهکننده نیست و سفرهای ما خیلی لوکس نبوده است.
در سفر تجربه زیاد میشه؟
آئیش: من نمیتوانم تجویز کنم که سفر کنید، چرا که سعدی و حافظ یکی تمام عمر در سفر بود و دیگری از شیراز خارج نشد، به هرحال من سفر را دوست دارم.
تفاوت زندگی در ایران و خارج؟
آئیش: برای یک جوان شاید جای پیشرفت و رشد داشته باشد. آسمان همهجا آبی است، اما خیلی چیزها فرق میکند. دو چیز متفاوت است، نمیتوانم مقایسه کنم. زندگی انسان به این بستگی دارد که چی دوست داره و میخواهد چکار کند.
طهماسبی: دوران ما آرمانگرایی زیاد بود. مستقل بودیم و به دلیل دوری از خانواده تاثیر آنها صفر بود و خودمان سازنده زندگی بودیم.
از بازگشت به ایران برایمان بگویید؟
آئیش: بازگشت به ایران تصمیم سختی بود، اما به خاطر مادرهایمان به ایران آمدیم، همچنین میخواستیم کارمان را در ایران ادامه دهیم. اینجا احساس آرامش دارم، در کشور و محله خود زندگی میکنم. به سفر کردن علاقه دارم که ۴ و ۵ ماه در سال به سفر میروم.
طهماسبی: به هرحال من ۱۴ سال در شهرستان بودم، بعد اومدم تهران که تفاوتهایی با شمال داشت. برلین رفتم و از آنجا به آمریکا سفر کردم. به ۴۰ سالگی رسیدم، به جایی که آشنایی با فرهاد به یک پختگی نسبی رسیده بودم. با فرهاد نقشه میکشیدیم که بمونیم آمریکا و کار تئاتر انجام بدیم برای ایرانیان یا برگردیم ایران و برای مخاطب خودمان کار اجرا کنیم.
اولین اجرای شما بعد از ورود به ایران؟
آئیش: بعد از ۲۰ تئاتر که کارگردانی کردم، به ایران بازگشتم و ۲ تئاتر را به ایران آوردم تا در اینجا اجرا کنم. خوشبختانه بازیگران با توجه به اینکه منو نمیشناختند، آمدند و باهم در سالن چهارسو اجرا کردیم. دوباره به آمریکا برگشتم. «هفت شب با مهمان ناخوانده» را نوشتم که دو کاراکتر داشت که فقط به عشق علی نصیریان آن را نوشته بودم. یک موهبت بود که قبول کردند. بعد از تمرین در آمریکا اجرا کردیم و تور گذاشتیم و در کل اروپا هم اجرا رفتیم، همچنین در سالن اصلی تئاتر هم اجرا کردیم.
طهماسبی: با دو کاری که فرهاد سال ۷۱ و ۷۳ اجرا کرد، تصمیم گرفتیم دائم به ایران برگردیم و سال ۷۷ برگشتیم و اتفاقات و بیانضباطیها در تئاتر منو اذیت میکرد و برایم سخت بود و آقای پاکدل که رئیس تئاتر شهر بود، به ماندن ما در ایران کمک کرد.
روند تئاتر را چطور ارزیابی میکنید؟
آئیش: از روز اولی که آمدم فقری که در تئاتر بود را میبینم، چرا که بودجهای به آن اختصاص نمیدهند، اما باید بگویم تئاتر ایران رو به رشد است. الان یکسری جوان که کارگردانی میکنند در حد بینالمللی کار میکنند. تئاتر گنجایش خیلی بیشتری دارد، چرا که تغییر کشور ما در یک ماه اندازه ۱۰ سال تغییر در کشورهای دیگر است. هم خوب و هم بد تغییر میکنیم و تحولات زیادی را شاهد هستیم.
طهماسبی: اگر بخواهم منحنی آن را بکشم خیلی بالا و پایین داشت، آخه گاهی اوقات جشنوارههای عالی داشتیم و گاهی برعکس.
میتوانیم تئاتر ایران را با بقیه کشورها مقایسه کنیم؟
آئیش: بله، چند جوان که کار میکنند میتوانیم کارهای آنها را با اروپاییها مقایسه کرد.
طهماسبی: پتانسیل کارهای بچهها که کار میکنند، خیلی بالاست و روز به روز بهتر میشود و میتوان کیفیت کار آنها را با بقیه کشورها مقایسه کرد. اگر دست آنها باز باشد، چیزی کم ندارند.
اگر مسئولیتی در تئاتر داشتید، چه کار میکردید؟
آئیش: کار سختی است، تمام مدیرانی که داشتیم حتما ایرادهایی داشتند، ولی هرکدام یک کار خوب انجام دادهاند، به شخصه از همه مدیران به دلیل حضور جوانان در تئاتر تشکر میکنم.
طهماسبی: نمیتوانم بگویم. آخه همه چیز ما دولتی است.
چرا تئاترهای ما به سمت بیمفهومی رفته و آخر آنها باز است؟
آئیش: همان تئاترهایی که شما میگویید، مخاطب خود را دارد. چرا که یکسری میروند و احساسات آنها تحریک میشود. نمیتوانیم بگوییم تئاتر چگونه باشد، باید تئاترهای مختلف داشته باشیم و شما جوانان هرکدام را دوست دارید انتخاب کنید و به تماشای آن بروید و تئاترها را نقد کنید.
رابطه شما با جوانان چطور است؟
طهماسبی: رابطه خوبی با جوانان دارم، اتفاقا پارسال داور جشنواره خانه تئاتر بودم، ۲۰۰ تئاتر را دیدم که البته تئاترهای خوبی را شاهد بودم.
آئیش: خیلی به جوانان علاقه دارم، بعضی از این جوانان که میبینیم، مائده میگه یاد جوانی خودت میافتم آخه من سر تعظیم به کلیشهها فرود نمیآوردم، به دنبال امضای خودم بودم.
کارگردانی، بازیگری، نویسندگی؟
طهماسبی: کارگردانی را دوست دارم، مضاف بر اینکه عمر بازیگری در زنان کمتر است و سناریوی کمتری برای زنان در سن من نوشته میشود.
آئیش: تئاتر را دوست دارم، به خلوت نویسندگی علاقه دارم. سینما و تلویزیون برایم فرقی نمیِکند، اینکه نقش چقدر چالش داشته باشد مهم است. اصولا کمدی را دوست دارم و خوشحالم در ۳ زمینه (تئاتر، تلویزیون و سینما) کار میکنم.
اتفاقات غیرمنتظره حین اجرای تئاتر داشتید؟ طهماسبی: گربههای سالن اصلی را همه تجربه کردند که وسط اجرا شروع به حرکت میکنند.
آئیش: غیرمنتظره نه، ولی چیزی که منو اذیت میکنه صدای دوربین عکاسهاست. در هیچ جای دنیا ندیدم در اجرای عمومی کسی عکاسی کند.
وضعیت سینما چگونه است، مردم کمتر به سینما میروند؟
طهماسبی: نگویید کمتر به سینما میروند چرا که فیلم «نهنگ عنبر» فروش خوبی داشت.
آئیش: سینما وضعیت خوبی دارد، معمولا در عرصه بینالمللی حرفی برای گفتن داریم و در هر جشنوارهای جایزهای گرفتهایم.
زندگی هنری شما چگونه است؟
طهماسبی: من و فرهاد زندگی خصوصیمان از زندگی هنری جدا نیست و درگیر کارهای همدیگر هستیم
آئیش: هر نقشی را بخواهم بازی کنم، همچنین در نویسندگی و کارگردانی نه تنها مائده کمک میکند، بلکه بدون مائده نمیتوانم کار کنم.
اتفاقاتی که در زندگی شخصی و هنری برایتان افتاده است؟
طهماسبی: مادر فرهاد فوت کرد و به عنوان بازیگر نمیتوانی برای اجرا نروی و روز سوم به دلیل تعهد کاری سرکار رفت.
آئیش: برای مراسم فوت داییم که مثل پدرم بود نتوانستم بروم. خود کارگردان به خاطر این موضوع ناراحت بود، ولی نمیتوانست کاری کند.
شایعاتی هست که در خصوص خودتان شنیده باشید؟
طهماسبی: گفتن من مردم.
آئیش: در مسیر کردستان بودم که این خبر را شنیدم، تردید داشتم، آخه یک ساعت قبل با مائده صحبت کرده بودم و بعد از تماس دوباره این خبر را تکذیب کردیم.
در فضای مجازی حضور دارید؟
طهماسبی: من هستم ولی فرهاد در فضای مجازی نیست. خود منم زیاد فعال نیستم.
آرزوهای کودکیتان تحقق پیدا کرد؟
آئیش: دوست داشتم آرشیتکت شوم، در سن هفت سالگی طرح یک خانهای را داده بودم (مثل قو بود) که در تجریش به سمت باغ فردوس آن را بسازم، این خونه که چشماش پنجره بود تحقق پیدا نکرد (خنده). همچنین بچه که بودم فکر میکردم زن ژاپنی بگیرم که از خونه میرم بیرون تا انتهای کوچه منتظرم باشه تا از کوچه خارج بشم، آخه تو رادیو شنیده بودم زنهای ژاپنی اینطوری هستند. (خنده) تحقق پیدا نکرد، ولی به جای آن من منتظر میمانم تا مائده برود (خنده).
طهماسبی: درحد آرزوهای بچگی بود و همه آرزوهام در گذشت زمان تغییر کرد و میتوانم بگویم الان هیچ افسوسی ندارم، چرا که همه اتفاقاتی که برایم افتاده خوب بوده است.
چه چیزی شما را ناراحت میکند؟
طهماسبی: تظاهر و دروغ ناراحتم میکند.
آئیش: واقعا دروغ عصبانیم میکنه، اگر مجبور شوم دروغ بگویم احساس حقارت میکنم.
چقدر مطالعه میکنید؟
آئیش: مطالعه میکنم، ولی به سفر علاقه بیشتری دارم.
طهماسبی: کتابهایی که دوستان به من معرفی میکنند را میخوانم. همیشه یکسری کتاب برای خواندن دارم.
اهل سینما و تئاتر هستید؟ طهماسبی: من به تئاتر و سینما میروم و برای فرهاد تعریف میکنم و بعضی اوقات باهم میرویم.
اهل ورزش هستید؟
طهماسبی: به دلیل کمردرد که داریم بیشتر شنا میرویم.
اهل کارکردن در خانه هستید؟
آئیش: فکر میکنم کار خونه برای زن نیست، بلکه در خانه ما رقابت برای انجام کار وجود دارد.
نوستالژی شما؟
طهماسبی: خیلی نوستالژیک نیستیم، بیشتر در لحظه هستیم تا در گذشته.
اهل ریسک کردن هستید؟
آئیش: زیر اسمم نوشته ریسک. یهو از کشوری به کشور دیگر سفر میکردم. در کار هنر همیشه اهل ریسک بودم، همیشه جایی پا میگذارم که نمیشناسم. یکی از بزرگترین ریسکها بچه نداشتن ماست.
اگر بخواهید لقبی به خودتان بگویید؟
آئیش: در نکوداشتی که برایم گرفته بودند، آقای آرتیست گفتن بهم، خوشم اومد.
انتقادپذیر هستید؟
آئیش: دوست دارم انتقادها را بشنوم، اما نمیتوانم قبول کنم. هرکسی حرفی بزنه به هرحال من یک سلیقه دارم. ضعفهایم را میدانم و به عنوان کارگردان نسبت به نظر بازیگران خیلی انعطافپذیر هستم، ولی یکسری انتقاد میکنند که در محدوده سلیقه من نباشد، چرا که خیلی از انتقادها سلیقهای است.