ایران وایر : «آیریس فلدوایک»، دختر ۲۴ ساله هلندی که به قول خودش «تنها پاسپورت هلندی دارد و کم تر در هلند دیده میشود»، یک هیچهایکر(Hitchhiker) است، او به نقاط مختلف دنیا سفر میکند و در وبلاگش از خاطراتش مینویسد.
او از سه سال قبل هیچهایکینگ را شروع کرده و از این طریق به کشورهای مختلف، از جمله ایران سفر کرده و ۵۹ کشور را دیده است. از آنجا که سفرهایش کم هزینه هستند، با کار کردن در بین راه (در هتلها و مسافرخانهها)، خرج زندگی خود را درمیآورد.»
هیچهایکرها کسانی هستند که در جاده می ایستند و منتظر ماشین میشوند و رایگان سفر میکنند. برخی از آن ها معمولا مقصد خود را روی پلاکاردی می نویسند و در کنار جاده به ماشینهای رهگذر نشان میدهند تا خودروهای هم مسیر، آنها را سوار کنند. هیچهایکینگ در کشورهای غربی شناخته شده اما هنوز برخی از کشورها، از جمله ایران با این فرهنگ آشنایی کامل ندارند.
او از سه سال قبل هیچهایکینگ را شروع کرده و از این طریق به کشورهای مختلف، از جمله ایران سفر کرده و ۵۹ کشور را دیده است. از آنجا که سفرهایش کم هزینه هستند، با کار کردن در بین راه (در هتلها و مسافرخانهها)، خرج زندگی خود را درمیآورد.
«ایران وایر» با آیریس ولویجیک هنگامی که در اسپانیا بود، از طریق اسکایپ گفتوگو کرده است.
آیریس ولویجیک درباره این که چه گونه به یک هیچهایکر تبدیل شد، توضیح میدهد: «در یک برنامه تبادل دانشجو با دانمارک، به این کشور رفته بودم. با یکی از هم اتاقیهایم که یک هیچهایکر بود، آشنا شدم. او از خاطراتش تعریف میکرد تا یک روز که ما قرار بود به همراه دیگر دوستان خود به شهر دیگری سفر کنیم اما نتوانستیم با ماشین آنها برویم. همان زمان هم اتاقی من پیشنهاد داد تا هیچهایکینگ کنیم و برای اولین بار با او این کار را کردم. به مرور که ترسم ریخت، به تنهایی این کار را انجام دادم و میدهم.»
وبسایتها، گروهها و کتابهای آموزشی مختلفی در دنیا برای آموزش هیچهایکینگ وجود دارد که آموزشهای ابتدایی را برای این که از خطرهای احتمالی امن بمانند، ارایه میکنند.
آیریس در زمانی که در اردن بوده، به این فکر می افتد که به ایران نیز سفر کند اما وقتی شرایط ویزا گرفتن را بررسی میکند، متوجه میشود که برای گرفتن ویزای یک ماهه ایران، باید به ترکیه برود: «اگر گرفتن ویزا راحتتر بود، زمانی که در منطقه و اردن بودم، به راحتی به ایران می رفتم.»
او بعد از گرفتن ویزا، به ارمنستان میرود تا از این طریق به ایران سفر کند: «در ارمنستان با گروهی ارمنی آشنا شدم. آن ها خیلی نگران من بودند و سعی کردند تصمیم من را عوض و از سفرم به ایران جلوگیری کنند. اما در نهایت تصمیم گیرنده من بودم و قصد داشتم به ایران سفر و در آن جا هم هیچهایکینگ کنم. آخرین ماشینی که در ارمنستان سوار شدم، دو مرد روس بودند که من را در مرز ایران پیاده کردند.»
وی می گوید:«از آن جا که دیر وقت و هوا تاریک بود، نتوانستم از مرز عبور کنم. در ارمنستان در یک هتل ماندم و کباب خوردم، که مسموم شدم.»
آیریس روز بعد به ایران وارد میشود و در راه تبریز با یک گروه گردشگر آلمانی برخورد میکند. با آن ها یک شب را کمپ می زند و آن ها روز بعد او را به تبریز میرسانند: «من دچار مسمومیت غذایی شده بودم و پنج روز اولی که در ایران بودم، خیلی سخت گذشت. به دلیل بیماری، مجبور شدم به مسافرخانهای در تبریز بروم و پنج روز کامل را در آن جا بمانم.»
هیچهایکرها معمولا سفرهایشان هزینهبر نیست و برای اقامت خود هزینهای نمی پردازند. آن ها در هتل اقامت نمیکنند و در «هاستل«ها که شبیه خوابگاه یا مهمانسراهای ایران هستند، تخت اجاره میکنند یا در خانه دوستان خود که در سفرهای قبلی پیدا کردهاند، میهمان میشوند و یا چادر می زنند: «بعد از پنج روز مریضی، از مسافرخانه خارج شدم و از تبریز به سمت زنجان ماشین گرفتم. یک زوج جوان و مهربان من را سوار کردند که می توانستند به راحتی انگلیسی صحبت کنند. آنها قوانین جادههای ایران را توضیح دادند و گفتند هیچهایکینگ در ایران شناخته شده نیست و برای همین باید مراقب باشم و سوار ماشینهایی شوم که حداقل یک خانم در آنهاست.»
این زوج که گویی با هیچهایکینگ تا حدی آشنایی داشتند و میدانستند آیریس نمیخواهد پول هتل بدهد، او را در خوابگاه دختران دانشجویان زنجان پیاده میکنند: «به من اجازه دادند تا یک شب را در خوابگاه بمانم. خیلی جالب بود. همه دخترها دور من جمع شده بودند و کنجکاو بودند بدانند من آنجا چه کار می کنم. یکی از آن ها که انگلیسی می دانست، حرفهای من را برای بقیه ترجمه میکرد. آنها به من رقص ایرانی یاد دادند و در حالی که همه با لباسهای پیژامه بودند، میرقصیدند؛ چیزی که برای من خیلی تازگی داشت.»
او افسوس می خورد از این خاطره خیلی شیرین عکس ندارد و تنها با یکی از دانشجویان عکس انداخته، اما به او قول داده است که این عکس را منتشر نکند.
بعد از زنجان، دوباره سفر خود را با کنار جاده ایستادن آغاز میکند. یک کامیون برای او توقف میکند، سوار میشود اما بعد از گذشت مدتی کوتاه احساس خطر میکند. آیریس حلقهای که در دستش بود را به راننده نشان میدهد و میگوید متاهل است و در بزرگراه زنجان به تهران پیاده میشود: «اتوبان بزرگی بود، برای همین راحت توانستم کنار اتوبان منتظر ماشین دیگری بایستم. زنی که "کبری" نام داشت، من را سوار کرد و به ایستگاه قطار رساند و با قطار به تهران رفتم.»
آیریس در تهران در خانه یکی از دوستانش که در ارمنستان با او آشنا شده بود، ماند. او از تهران با هیچهایکینگ به چالوس رفت: «همیشه آرزوی من بود که در دریای خزر ایران شنا کنم. وقتی به چالوس رفتم، با تیشرت و شال وارد آب شدم. خیلی حس خوبی بود چون به آرزویم رسیده بودم. در کنار دریا خانمی برایم حوله نگه داشت تا لباسهایم را عوض کنم. من لباسهایم را از تن بیرون آوردم و لخت در کنار دریا در ایران بودم. حس خیلی خوبی بود.»
آیریس بعد از چالوس به تهران و از تهران به بندرعباس سفر کرد. او فقط مسیر تهران-بندرعباس را با اتوبوس رفت و هیچهایکنیگ نکرد اما میگوید: «در سفر بعدی به ایران همه مسیرها را هیچهایکینگ میکنم و در مسافرخانهای نخواهم ماند، چرا که دوستان زیادی پیدا کردهام.»
او از بندرعباس به قشم و بعد به شیراز، اصفهان و کاشان، تهران و ارومیه و بعد به ترکیه رفت. در قشم با یک زوج آلمانی-لهستانی آشنا میشود و قسمتی از مسیر را با آنها هیچهایکینگ میکند. آیریس در طی سفرش به ایران، دوستهای زیادی پیدا میکند و با افکار جوانان ایرانی بیش تر آشنا میشود: «چیزی که خیلی باعث تعجب من شد، این بود که بسیاری از جوانان ایرانی به خدا و وجود قدرت برتر اعتقاد ندارند و خیلی از آن ها به دنبال پیدا کردن راهی برای رفتن به امریکا یا گرفتن گرین کارت هستند.»
او درباره تجربه هیچهایکینگ در ایران میگوید: «در ایران احساس امنیت میکردم چرا که ماشینهایی که برای من توقف میکردند، اگر "نه" میشنیدند، ناراحت نمیشدند. به نوعی انگار انتظار نه شنیدن از یک خانم را داشتند. خیلی از خانمها در ایران رانندگی میکنند که من را سوار می کردند؛ حتی اگر بچهای در ماشین داشتند. در حالی که در کشورهای دیگر اروپایی به جز فرانسه و لهستان، این اتفاق اصلا نمیافتد و مادرانی که فرزندی در ماشین دارند، هیچهایکرها را سوار نمیکنند.»
آیریس از پلیس ایران خاطره خوبی دارد: «زمانی که کنار جاده ایستاده و منتظر ماشین بودم به شیراز بروم، ماشین پلیسی جلوی من توقف کرد و افسر پلیس یک اتوبوس را نگه داشت تا من را با خود ببرد. خودم نمی دانم چه طور به او فهماندم که اتوبوس نمی خواهم و ماشین سواری باید باشد. او ماشین دیگری که یک پسر جوانی در آن بود را نگه داشت، چند سوال از او کرد و بعد من سوار شدم. در حالی که شنیده بودم پلیس ایران اجازه نمیدهد زن و مرد کنار هم بنشینند، اما کنار راننده مرد نشستم و رفتم شیراز.»
او ادامه میدهد: «فکر میکنم به طور کلی، گردش گران خارجی در ایران امنیت زیادی دارند چون تعداد آنها کم است. به گردشگرها احترام می گذارند و از آنها استقبال میشود. در ایران متلکی نشنیدم و این حس خوبی به من میداد اما به محض این که به ترکیه و شهر "وان" رسیدم، متلکها شروع شد و آن جا به خودم گفتم برگشتنت مبارک!» آیریس قصد دارد دوباره به ایران سفر کند و این بار مدت بیش تری در بماند و مکانهای بیش تری را ببیند.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان