ایران وایر :"داشتم رادیو گوش می دادم، یک روز زمستانی. گزارش رادیو غافلگیرم کرد، می گفت بسیاری از پناهجویان ایرانی در سرما و گرما زیر پلی در شمال پاریس زندگی میکنند و از شرایط نامطلوبی برخوردارند؛ بیسرپناه٬ بدون لباس و مکانی برای خوابیدن. گفتم باید کاری کرد."
چند سال پس از آن روز زمستانی، در روزهای پایانی ماه می امسال٬ سیما مِرشاک موسویزاده مدال پاریس را از شهردار منطقهی پانزدهم این شهر دریافت کرد، او کاری کرده است.
این مدال برای قدردانی از فعالیتهای این زن ایرانی که توانسته با فعالیتهای خود فرانسه را به کشورش نزدیک کند از سوی شهردار بزرگترین منطقه پاریس به وی اهدا شد. او فوق لیسانس جامعهشناسی اش را دانشگاه نانتق گرفته است.
سیما مرشاک از سال ۲۰۰۵ فعالیت خود را با کمکرسانی به پناهجویان و پناهندههای ایرانی و فارسیزبان در فرانسه شروع کرده است.
اکنون، فرقی نمیکند پرونده شما چیست؛ روزنامهنگارید یا فعال سیاسی٬ دروغ گفتهاید و پروندهسازی کردید یا زنی بودهاید که مقابل ازدواج اجباری٬ تن به آتش سپردهاید. قرار است در پاریس بمانید یا مقصد شما انگلیس است و میخواهید با آرزوی «درآمد بیشتر» و استفاده از «کمکهای دولتی گستردهتر» زیر کامیونهایی که از شمال پاریس به لندن میرود٬ بخوابید و تن به جادهای خطرناک بسپارید، حتما وقتی به پاریس قدم بگذارد، اسمی از این زن ایرانی می شنوید.
به گفته سیما مرشاک٬ زمانیکه او فعالیت خود را شروع میکرد تعداد پناهجویان ایرانی که در خیابان زندگی میکردند به ۱۰۰ نفر میرسید که مقصد بیشتر آنها فرانسه نبود. مسافرانی بودند که با زندگی در خیابان٬ مدتها منتظر قاچاقچی میماندند تا بلکه به انگلیس برسند. امروز اما تعداد این پناهجویان کمتر از ۲۰ نفر است.
پناهجویانی که با قاچاقچی وارد فرانسه میشوند٬ مسیرشان بیشتر از یونان٬ ترکیه یا بلغارستان میگذرد. همسایگان خیابانیشان هم همان همسایههای مرزهایشان است؛ پناهجویانی از افغانستان که در میانشان افرادی هستند که مدتی در ایران زندگی کرده و سپس تصمیم به مهاجرتی طولانی گرفتهاند. اگرچه امروز زیر پلی در شمال پاریس زندگی میکنند اما مقصد٬ بسی دورتر است؛ انگلیس آنهم با خوابیدن زیر کامیونهایی که گاه رانندههایی مست دارد. بدنهای برخی از آنها طاقت ساعتها چسبیدن به میلههای زیر کامیون را نداشته٬ دستهایشان شل شده و اگر خوششانس بودند٬ چشمهای خود را در بیمارستان گشودهاند؛ حتی اگر یک دست یا یک پا نداشتند.
سیما مرشاک در حالیکه صدایش با یادآوری برخی از پناهجویان میلرزید و اشک چشمانش را خیس کرده بود٬ از یک پناه ایرانی گفت: «رضا٬ پسری بود که همسرش به دلیل ابتلا به سرطان فوت کرده بود. فرزندش را در ایران گذاشته و به اروپا آمده بود تا کار کند و درآمد خود را برای مادر و فرزندش بفرستد. در راه رسیدن به فرانسه سختیهای زیادی کشیده بود. در یونان بازداشت شده و او را به آب پرتاب کرده بودند تا بمیرد اما او به یک کشتی چسبیده بود و به ایتالیا رسیده بود. آستین لباسش را بالا زد و بازوهایش را به من نشان داد. تمام مدتی که میلههای کشتی را گرفته بود٬ در آب شناور بود و ماهیها گوشت دستانش را خورده بودند. اما میگفت که در مقابل حمله ماهیها نمیتوانست دستانش را رها کنند؛ چون ممکن بود بمیرد یا به او و همراهانش شلیک کنند».
سیما مرشاک در دوران فعالیت خود با زنان ایرانی پناهجوی بسیاری برخورد کرده که در خیابان زندگی میکردند. آذر اما زنی پناهجو بود که به محض رسیدن به پاریس از طریق دیگر پناهجوها به سراغ سیما مرشاک میرود: «یک روز بچهها زنگ زدند که دختری در خیابان است و جا ندارد. او را پیش یکی از دوستانم فرستادم و روز بعد به انجمن ما آمد. وقتی وارد شد و به او نگاه کردم٬ دیدم که صورت و چندین انگشت ندارد. نمیتوانستم به راحتی به چهرهاش نگاه کنم. آذر دختری بود اهل لرستان که قرار بود به اجبار در ۱۴ سالگی به عقد مردی مسن که ۴ فرزند داشت٬ درآید. او اما در اعتراض به این تصمیم خانوادهاش٬ تن خود را به آتش سپرده بود اما خانوادهاش زمان بستری بودن او در بیمارستان هم بر تصمیم خود پافشاری میکردند. به تهران فرار کرده بود و از آنجا راهی اروپا شده بود. وقتی داستانش را شنیدم دیگر از صورتش نمیترسیدم و کودکی ۱۴ ساله و زیبا را میدیدم. با سه انگشت سوختهاش دستم را گرفت و اشکهای صورتم را پاک کرد».
دولت فرانسه برای پناهجویان و افراد بیخانمان اما خوابگاههایی دارد که پناهجویان مختلف میتوانند به جای خیابان در آنها ساکن شوند. ولی چرا این پناهجویان خیابان را انتخاب کردهاند؟
سیما مرشاک در پاسخ این سوال توضیح داد: «پیشتر سیستم فرق میکرد و چون تعداد پناهجویان کمتر بود. بعضی هتلها با دولت قرارداد داشتند که بیخانمانها را سکنی دهند. گاهی ۳ یا ۴ نفری در یک اتاق زندگی میکردند تا مکان بهترین برایشان فراهم شود. اما کمکم تعداد پناهجویان زیاد شد و مجبور بودند که به کمپها بروند و با دایمالخمرها و معتادها در یک مکان بخوابند. کمپها اما به پایگاههای ارتشی میماند: شبها خیلی زود خاموشی میدهند و صبح زود هم از کمپ بیرونشان میکنند. سیگار و مشروب در کمپ ممنوع است و فقط سالنهای بزرگیست که فقط میتوانند در آن بخوابند».
به طور معمول زنان بیسرپناه در اولویت اسکان قرار دارند یا آنها را به کمپ میفرستند اما کمپهای زنان نیز شرایط خاص خود را دارد. مشکلات بهداشتی٬ دستشویی٬ توالت و حمامهای عمومی٬ حشرات و باید و نبایدهایی که وضع شده. به طور مثال این زنان نمیتوانند برای گرم کردن آب٬ برق مصرف کنند. بعضی از هتلهای طرف قرارداد با دولت نیز اتاقهای خود را برای چند ساعت در روز در اختیار زنان پناهجو قرار میدهند. البته دخترهای زیر ۱۸ سال سریعتر از سایر پناهجویان سرپناه پیدا میکنند.
به گفتهی سیما مرشاک پناهجویان ایرانی که در خیابان زندگی میکنند٬ به سه گروه تقسیم میشوند: «بسیاری مسافر بودند و قصد داشتند به بریتانیا بروند. قاچاقچیها آنها را رها کرده بودند. گروهی دیگر میخواهند به شهرستانهای فرانسه بروند اما برخی از آنها نیز قصد دارند در پاریس بمانند».
قوانین فرانسه در خصوص پناهندهها اما در سالهای اخیر تغییرات اندکی داشته. پیشتر روند بررسی پروندهی پناهجویان بیشتر از یکسال و نیم به طول میانجامید٬ کمکهای دولتی نیز وجود داشت اما دولت میتوانست در صورت رد یک پرونده٬ پناهجو را از کشور اخراج کند اما در ماههای اخیر قانون تغییر کرده و حداکثر مدتی که پناهجو انتظار جواب میکشد٬ ۹ ماه است و دولت تا زمانیکه جواب تجدیدنظر نیامده٬ نمیتواند متقاضیان را اخراج کند. از سوی دیگر کمتر از یک ماه است که قانونی تصویب شده که پناهجویان میتوانند هنگام مصاحبه پروندهشان٬ یک وکیل یا مددکاری از ارگانهای حقوق بشری به همراه داشته باشند. در این تغییرات اما مسالهای وجود دارد که مورد اعتراض وکلا و فعالان حقوق بشریست. طبق این قانون اگر دولت تصمیم بگیرد که پناهجویی را به شهرستان بفرستد٬ در صورت مخالفت متقاضی تمام مزایای او قطع خواهد شد. این مساله پیشتر هم وجود داشت اما اکنون به شکل قانون درآمده است.
همراه سیما مرشاک شدم تا به پل شمال پاریس در کنار ایستگاه شرقی - گق دولس - بروم و ایرانیهای زیر پل را ملاقات کنم. قرار بود میان پناهجویان غذا تقسیم کنیم. از ماشین که پیاده شدیم٬ تکتک ایرانیها از زیر پلی که روی رود سن را پوشانده بود خارج شدند و در اطراف ماشین جمع شدند. هر کدام خواستهی خود را مطرح میکردند٬ سهم غذایشان را میگرفتند و به گپ مینشستند. تقسیم غذاها که تمام شد٬ پسر جوانی که هیکلی درشت داشت به ما نزدیک شد. بوی تند الکل و عرق فضا را گرفت. به سمت ماشین آمد٬ لگدی به آن زد و بعد از چند ناسزا داد زد: «فکر کردی کی هستی؟ فکر کردی ما مشتی گدا هستیم؟ جمع کن و برو». دیگر پناهجویان به کمک آمدند و او را به همراه بردند. مجید پسری بود که ۶ سال اخیر عمر خود را زیر این پل سر کرده بود. هر از گاهی به جرم دزدی یا آزار مردم بازداشت میشد. سیما مرشاک پس از توضیح شرایط مجید گفت که هفتهی پیش با کمک وکیل توانسته او را از بازداشت و زندان نجات دهد.
سیما مرشاک پس از مدتی سکوت در راه بازگشت٬ گفت: «وقتی برای کمک به بچهها میآیم٬ لباسم را انتخاب میکنم انگار که به دیدار یک دوست یا همشهری میروم. سرخوشام مانند دید و بازدید. من به دیدار یک آشنا میروم. آنها چیزی از من نخواستند. این من هستم که از آنها درخواست محبت دارم». به یاد بخشی از سخنرانی او هنگام دریافت مدال پاریس افتادم که گفت: «خیابان به بهتر شدن زندگی کمک نمیکند٬ خیابان انسانیت را از بین میبرد. آنچه تا به حال سیاسیون و اقتصادیها برنامه ریختهاند جز به تقسیم مذهبی و نژادی و در نتیجه نابرابری نیانجامیده و دلیل آن هم جهل است. برای مبارزه با جهل تنها مبارزهی عاشقانه به انسانها و انسانیت است که میتواند صلح جهانی را دست یافتنی کند».
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان