ایرج خدری (اولین نفر ایستاده از چپ) در دوران قهرمانیخدری درباره پیگیری درمان خود میگوید: بعد از جراحی ابتدایی پیش هر پزشک متخصص ستون فقرات که فکرش را بکنید رفتم. شاید بیشتر از ۸۰ تا ۹۰ پزشک متخصص مرا معاینه کردند و همه هم گفتند چون دیر به آنها مراجعه کردهام کاری از دستشان برنمیآید. تلخترین چای عمرم را در فدراسیون بسکتبال نوشیدم
این بازیکن سابق بسکتبال با اشاره به تلاش برای کمک گرفتن از مسئولان باشگاهی که برایشان توپ میزده، میگوید: در همان زمان بارها به فدراسیون بسکتبال رفتم و شاید در طول یک سال هفتهای چهار روز فدراسیون بودم اما هیچکس کاری نکرد. خیالتان را راحت کنم فدراسیون حتی یک ریال هم بابت کمکهزینه درمان به من نداد و تنها عایدی من از فدراسیون بسکتبال چایهایی بود که آبدارچی آنجا برایم میآورد؛ چایهایی که شاید تلخترین چایهایی بودند که در عمرم نوشیدم!
این بسکتبالیست سابق میافزاید: البته این را هم بگویم به واسطه آشنایی که در صندوق حمایت از قهرمانان و پیشکسوتان داشتم مدتی مستمری ناچیزی از آنها میگرفتم که آن هم کفاف مخارج درمانم را نمیداد.
خدری در حال فروش دیویدی آغاز بازیگری در سینما با «دایان باخ» و «دمرل»
اما زندگی هنری خدری زمانی آغاز شد که در سال ۷۲ فرهاد پوراعظم کارگردان درام «دایان باخ» بازیهای او در لیگ بسکتبال را دید و از وی دعوت کرد که نقش اصلی فیلمش را بازی کند. «دایان باخ» داستان زندگی یک جوان بلندقد آذری بود که گرفتار بیماری خاصی میشود. بازی خدری در این فیلم خوب هم دیده میشود و وی بلافاصله برای بازی در «دمرل» یدالله صمدی انتخاب میشود. در این فیلم او نقش یک بوکسور را ایفا میکند.
ایرج خدری درباره آن روزها و دستمزدی که برای این دو فیلم گرفته به صراحت میگوید: برای «دایان باخ» حدودا ۲۰۰ هزار تومان گرفتم و برای «دمرل» حدودا ۷۰۰ هزار تومان. اگر بخواهیم به نسبت امروز بسنجیم باید بگویم آن زمان با ۲۰۰ هزار تومان میشد یک موتور هوندا خرید!
وی درباره ادامه کار بازیگری خود پس از این دو فیلم بیان میکند: بعد از همکاری با ابوالحسن داوودی در «من زمین را دوست دارم»، مدتی را با گروه تئاتر جعفر والی همکاری کردم و بعد هم در یکی از قسمتهای سریال «آژانس دوستی» بازی کردم.
خدری که سابقه بازی در مجموعه پرمخاطب «ساعت خوش» را هم داشته ادامه میدهد: در سری ابتدایی «ساعت خوش» که داریوش کاردان کارگردانش بود، حضور داشتم ولی به دلیل درگیری در اردوهای تیم ملی بسکتبال نتوانستم در ادامه کار بازی کنم.
خدری در نمایی از «دمرل»این بازیگر با اشاره به دیگر فعالیتهایش در حوزه بازیگری میگوید: با علی شاهحاتمی در «اُ.مثبت» و «خوشغیرت» همکاری داشتم و در یک جنگ عیدانه با نام «عید آمد، عید آمد» که شامل آیتمهای ورزشی بود هم بازی کردم اما بعد دیگر مشکلات مربوط به آسیبدیدگیام پیش آمد و کسی سراغمان نیامد.
برای تأمین خرج زندگی دستفروش شدم
طبیعی است مردی که به لحاظ فیزیکی غولپیکر و استثنایی است، آنقدر غرور دارد که بعد از سالها ورزش و البته کار بازیگری وقتی بخواهد به سراغ دستفروشی بیاید آزار روحی فراوانی را تحمل کند. ایرج خدری در اینباره میگوید: من از سال ۷۷ تا سال ۹۰ برای کسب درآمد به هر دری زدم. بارها پیش مسئولان فدراسیون رفتم و با آدمهای مختلف سینما و تلویزیون گپ و گفت کردم بلکه بتوانم شغلی برای کسب درآمد پیدا کنم اما به هر که رو انداختم به درب بسته خوردم تا شب عید نوروز ۹۰ که یکباره تصمیم گرفتم مجموعهای از دیویدی فیلمهایی که سالها برای آرشیو کردن آنها وقت گذاشته بودم را به میدان امام حسین (ع) بیاورم و آنها را بفروشم. البته که این کار هم برایم راحت نبود اما وقتی مجبور بودم به عنوان همسر و پدر دو فرزند خرج خانوادهام را بدهم چارهای ندیدم جز دل زدن به دریا.
وی ادامه میدهد: این را هم بدانید که مدتی بعد از بیماری خودم، همسرم هم دچار بیماری ام.اس شد و متاسفانه این بیماری باعث معلولیت پای چپ و آسیبدیدگی چشم چپش شد. در این وضعیت چه باید میکردم که نکردم؟
نه مدیران ورزشی به سراغم آمدند، نه کارگردانهایی که با آنها کار کردم
ایرج خدری با بیان اینکه به جز حامد حدادی بازیکن تیم ملی بسکتبال ایران هیچکس نه از مدیران هنری و نه از مدیران ورزشی حالش را نپرسیدهاند، اظهار میکند: هیچ کدام از کارگردانانی که برایشان بازی کردم حتی حالم را هم نپرسیدند. هیچ کدام از مدیران مملکتی به من کمک نکردند. من به دنبال دریافت وام بلاعوض که نبودم؛ حداقلش میتوانستم به عنوان مربی بسکتبال پارالمپیک فعالیت کنم و هم تجربیاتم را در اختیار جوانان بگذارم و هم خرج زندگیم را درآورم اما هیچ کس مرا به بازی نگرفت جز احسان حدادی که چند بار به ملاقاتم آمد.
به جای کمک، مأمور فرستادند که بساطم را جمع کنند
این بازیکن بسکتبال و بازیگر سینما و تلویزیون، اظهاراتش را با بغضی در گلو چنین به پایان میرساند: من یک فرزند پسر به نام امیرعلی و یک فرزند دختر به نام فاطیما دارم. تا اینجای زندگی هم روی پای خودم ایستادم و انتظار هم ندارم که کسی بیاید و دستم را بگیرد. اما ناراحتم از اینکه هر وقت درباره دستفروشی من صحبتی مطرح شده به جای اینکه دست یاری به سویم دراز شود، مأموران را سراغم فرستادهاند که بساطم را جمع کنم. باور کنید حتی جرأت ندارم بگویم دستفروشم مبادا از نان خوردن بیفتم!
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان