جوانان سوری در بیروت؛ یکی به فکر بازگشت یکی در رویای اقامت
دانشجویان روی پلههای ورودی اصلی دانشگاه آمریکایی بیروت
"من کشورم را دوست دارم. دوست دارم یک روز برگردم سوریه زندگی کنم، اما تا جنگ تمام نشود نمیشود تصمیم گرفت."
رامی در بیروت زندگی میکنند. کارش برگزار کردن برنامههای مختلف است. خودش سوریه به دنیا نیامده اما پدرش آنجا زندگی میکند. با او قرار ناهار گذاشتم، در رستورانی نزدیک دانشگاه آمریکایی بیروت. اصرار داشت که همه سوریها با او همنظرند. میگفت "مشکل فقط اینجاست که در مورد اینکه چطور باید این وضعیت را تمام کرد اختلاف نظر دارند.”
میگفت سوریه زمانی از باثباتترین کشورهای خاورمیانه بود. اما حالا طوری شده که تنها دغدغه مردم زنده ماندن است.
دانشجوی دیگری را میبینم که برعکس رامی مشتاق برگشتن نیست، اما در مورد گذشته کشورشان با او همنظر است. اسم او انس است، ۲۱ سال دارد و دانشجوی روانشناسی است.
میگوید: "اگر وضع سه سال پیش مردم سوریه را با امروز مقایسه کنید، میبینید وضعیتی که آن موقع غیرقابل تحمل بود الان عادی است." همهجا ایست بازرسی است، قیمتها هر روز بالا میرود، برق قطع میشود.
از انس میپرسم آیا حاضر است بعد از درس برای خدمت سربازی به سوریه برگردد؟ بعضی از دوستهایش برای بشار اسد و بعضی دیگر علیه او میجنگند. بعضیهاشان ارتشیاند بعضیها داوطلب. میگوید: "حس میکنم من هم میتوانم کمک کنم، اما دلم نمیخواهد خانوادهام را به خطر بیاندازم. بنابراین نمیجنگم."
رشا هم مثل انس روانشناسی میخواند، اما برعکس او امیدوار است روزی برگردد خانه و معلم کودکان استثنائی بشود.
رامی تعدادی از دوستانش را در خشونت های سوریه از دست داده است
قرار مصاحبهمان را با واتساپ گذاشتیم. میگوید به کمک همین رسانههای اجتماعی با دوستانش که هنوز سوریه هستند در ارتباط است. تلفن زدن به سوریه دشوار است و گران، بنابراین به جای تلفن با وایبر حرف میزند. برای خبر گرفتن از دوستانش و اخبار و اوضاع سوریه هم از همان واتساپ استفاده میکند.
میگوید چیزهایی که میگویند "اغلب" ناراحتکننده است، اما "به مادر و پدرم نمیگویم چون نگران میشوند. میخواهند حواسم فقط به درسم باشد."
پدر و مادرش در بیروت هم خانه دارند. مدام میروند دمشق و میآیند. گاهی ترافیک آنقدر بد است که شش ساعت در راهند. رشا میداند که او و خانوادهاش از خیلیها خوششانستر بودهاند.
پدرش در کار خرید و فروش ماشین است. وضع کسبوکارش در دمشق خوب نیست، اما آنقدر هست که دخترش در بیروت زندگی کند و درس بخواند – و ماهی ۵۰۰ دلار پول توجیبی بگیرد.
با وجود همه اینها رشا زندگی در لبنان را دوست ندارد. میگوید در دانشگاه دوست دارد اما گاه احساس میکند لبنانیها از او خوششان نمیآید. میگویم شاید به خاطر این همه پناهنده سوری است – که تعدادشان هر روز بیشتر هم میشود. موافق است. میگوید: "احتمالا فکر میکنند شغلهای آنها را میگیریم."
نادیا می گوید زنانی را میشناسد که روی فیسبوک دنبال کسی میگردند که خارج باشد و همسر بخواهد
بعد از رشا دختر سوری دیگری میبینم به نام نادیا – که همه نانو صدایش میکنند. از حمص آمده. درس معماری خوانده اما میخواهد خواننده بشود. همه خانوادهاش از سوریه فرار کردهاند. دوست ندارد برگردد اما همچنان آنجا آشنا دارد.
میگوید زنانی را میشناسد که روی فیسبوک دنبال کسی میگردند که خارج باشد و همسر بخواهد. بلکه از این طریق از سوریه خارج شوند.
اما رامی میگوید تردید ندارد که آرامش روزی به سوریه برخواهد گشت. اما معتقد است خطری جدی وجود دارد که پیش از آن بحران سوریه گستردهتر شود و به درگیری منطقهای بیانجامد. میگوید "واقعبینانه اگر بخواهم بگویم، جنگ بین پنج تا ده سال طول میکشد – که به اندازه کافی طولانی است. "میپرسم مردم میتوانند ده سال دیگر جنگ را تاب بیاورند؟ میگوید: "فقط آنها که قویترند میمانند."
شاید درست بگوید. اما وقتی به همین سه جوان سوری که دیدهام فکر میکنم، حس میکنم اینها که بخت یارشان بوده و امکانات داشتهاند، احتمالا اینها هستند که میمانند.