'فقط برای سفر کردن پاسپورت سوئدی گرفتم'
بی بی سی :در چهار دهه گذشته، صدها هزار ایرانی به دلایل مختلف به غرب مهاجرت کردهاند. اما فضای "سیاست زده" روابط میان ایران و غرب برای انتقال تجربیات مدنی و اجتماعی میانمهاجران ایرانی و علاقمندان به فرهنگ غرب مجال چندانی به وجود نیاورده است. برنامه رادیویی چمدان به دنبال فراهم کردن فرصتی در این باره است. در "چمدان" هر هفته میپرسیم اگر روزی به ایران بازگردید، چه تحفهای از "فصل غربت" به خانه خواهید آورد
بی بی سی :هم دوست داشت از قصه مهاجرتش بگوید و هم میترسید که اگر هویتش فاش شود نتواند به ایران بازگردد؛ برای همین هم نام مستعار مهرآور را انتخاب کرد.
مهرآور از پنج سال پیش به استکهلم مهاجرت کرده و اکنون شهروند سوئد محسوب میشود.
"از کودکی عاشق سفر و آشنایی با مردم ملل مختلف بودم. برای همین هم، بهترین چیزی که میتوانستم داشته باشم، یک پاسپورت اروپایی بود که به واسطه آن بتوانم راحت سفر کنم."
مهرآور وقتی ۱۸ سال داشته یک بار سفر به اروپا را تجربه کرده و آن طور که خودش میگوید در خلال همان سفر یقین پیدا کرده که "باید" مهاجرت کند.
"سفر و ارتباط با مردم مختلف کانون زندگی من است. برای همین هم رشته تحصیلی و شغلم چه در ایران و چه در سوئد در همین رابطه بوده و هست. متاسفانه با وجود گوناگونی قومی و نژادی در ایران، ما فرصت مراوده با دیگر اقوام دنیا را نداریم. اما در اروپا این نوع ارتباط با مردم ملل دیگر بسیار مرسوم است. تجربهای که من اگر ایران میماندم هرگز نمی توانستم به دست بیاورم."
اما سن ۱۸ سالگی علاوه بر سفر اروپا، یک رویداد مهم دیگر هم برای مهرآور به همراه داشته است؛ "مشمول خدمت نظام وظیفه شدن".
"از ۱۰-۱۱ سالگی متوجه شدم که من یک دگرباش جنسی هستم. اما به علت مسائل فرهنگی و اجتماعی که در ایران داریم، با وجود این که خانواده به این موضوع پی برده بود، تا زمانی که قرار شد برای خدمت سربازی اقدام کنم، با پدر و مادرم رو در رو درباره هویت جنسیام حرف نزده بودم."
مهرآور با استفاده از قانونی که در ایران به دگرباشان جنسی اجازه معافیت از خدمت سربازی را میدهد، سربازی نرفته است. از او پرسیدم بعد از این که پاسپورت گرفته و آماده مهاجرت شده آیا احساس نکرده که بعد از رو در رو صحبت کردن با والدینش درباره همجنسگرایی، آنها " زیرپوستی راغبتر" به رفتنش شدهاند.
"پدرم از پیش هم با رفتن من موافق بود؛ چون خودش قبلا مهاجرت کرده و بعد به ایران بازگشته بود به همه میگفت 'اشتباه نکنید. اگر میتوانید بروید.' اما من احساس کردم که بعد از آن صحبت رو در رو او مشتاقتر شده. روز قبل از پرواز به من گفت 'اینجا خانه توست. گربههای کوچه همیشه هستند و درختان هم جایی نمیروند. هر وقت که برگردی اینجا مال توست. اما برو. 'من چیزی نگفتم. اما همیشه این پرسش در ذهنم بود که آیا چون من همجنسگرا هستم پدرم بیشتر مایل به رفتن من شد؟"
مهرآور میگوید این پرسش در چهار سال اول مهاجرت با او همراه بوده و تنها این اواخر دریافته که پدرش "هرگز چنین منظوری نداشته" است.
"در سفر آخری که پدر و مادرم پیش من آمدند چند بار به آنها گفتم که قصد بازگشت به ایران را دارم. پدرم گفت 'حتمن. من که پیشتر هم به تو گفته بودم. تو آنجا خانه داری، ماشین داری، و هر وقت که بخواهی میتوانی برگردی. مهم این است که ببینی کجا خوشی.' البته بگویم که من شاید یک استثناء باشم چون خانوادهام مرا به بهترین نحو پذیرفته."
سوال دیگری که باید از مهرآور میپرسیدم این بود که "خود او چه قدر دگرباش جنسی بودن را در تصمیماش برای مهاجرت دخیل میداند".
"حدود ۲۰ درصد. واقعیت این است که من، شاید بر خلاف خیلی از دیگر دگرباشان، بهترین لحظات عمرم را در ایران داشتهام. ارتباطم با جامعه در ایران بسیار بهتر از آنچه اکنون در سوئد است بود و برای همین با خودم عهد کردهام بعد از اتمام تحصیل و در سن سی سالگی برای ادامه زندگی به ایران باز گردم."
"سوئد یکی از آزادترین کشورهای جهان است و من خیلی چیزها اینجا آموختهام. در حقیقت، من آدمیت را اینجا از یک دوست سوئدی یاد گرفتم و همین تحفه را هم در چمدان کوچکم به ایران خواهم برد. این که هر چه برای خودم می خواهم برای دیگران هم بخواهم. این که با وجود تفاوت و حتی مخالفت با دیگران به آنها احترام بگذارم. با وجود این، من، شخصا، گرمی و صمیمیتی که در روابط ما ایرانیها وجود دارد را هیچگاه در سوئد ندیدم و برای همین هم به ایران باز خواهم گشت."
مقیم استکهلم، میهمان لندن
با وجود مکاتباتی که از سال گذشته با مهرآور داشتیم ضبط گفتگو با او فقط هنگامی میسر شد که مهرآور را در آخرین روز سفرش به لندن پیدا کردم و از او خواستم چند ساعت قبل رفتن به فرودگاه برای ضبط رادیویی به استودیوی بخش فارسی بیبیسی درمرکز لندن برود.
"برای این که بتوانم بیشتر سفر کنم باید از حمل و نقل ارزان، بار کم و مسافرخانههایی که اتاقهای اشتراکی یا کم بها ارایه میکنند استفاده کنم. برای همین هم خیلی سبک سفر میکنم. فقط یک کوله پشتی دارم که همیشه همراه من است. روی آن سه پرچم نصب کردهام؛ ایران، سوئد و رنگین کمان. هر که میپرسد اینها چیست میگویم: بدن من به دو نیم تقسیم شده، سمتی که قلبم هست ایران است و سمت دیگر سوئد. و البته همجنسگرا هم هستم."
مهرآور میگوید آرزویش این است که وقتی در سی سالگی به ایران باز میگردد با همین کوله پشتی و سه پرچم روی آن وارد "وطنش" شود؛ برای همین هم سوال آخرم از مهرآور این بود که آیا نگران نیست در راه بازگشت کسی به او بگوید: "ما این چیزها را اینجا قبول نداریم و حاضریم به تمام دگرباشان پول و پاسپورت بدهیم که ایران را ترک کنند."
مهرآور: "ملیتام را کسی نمیتواند از من بگیرد. هیچ وقت."