'از ژان پل سارتر آموختم مسئول زندگی خودم باشم'
برنامه چمدان از بی بی سی : تبسم سیمون مجلسی وقتی تصمیم به مهاجرت گرفت حدود ۱۵-۱۶ سال سن داشت. او حتی قبل از این سن در ایران شروع به کار کرده بود.
میگوید بدون این که از مادرش (آذر پژوهش) و اعتبار او در رادیو حرفی به میان آورده باشد یک روز به دفتر رادیو ایران میرود و امتحان گویندگی میدهد.
آنها که در سالهای ۵۴-۱۳۵۳ رادیو ایران و برنامه جوانان آن را گوش میکردند، احتمالا صدای او را در برنامه بامدادی که ترانههای اصیل فرانسوی پخش میکرد و یا برنامه دیگری که در طول روز ترانههای پاپ و راک انگلیسی پخش میکرد، شنیدهاند.
در غرب این که نوجوانها حتی پیش از پایان دوران دبیرستان سرکار بروند نه تنها عجیب نیست بلکه عادی است. بسیاری از کسانی که در رستورانها، اغذیه و قهوه فروشیهای زنجیرهای مثل استارباکس یا مک دونالد کار میکنند دانشآموز یا دانشجویانی هستند که گاه برای تامین مخارج تحصیل و گاه برای کسب تجربه به صورت پاره وقت کار میکنند.
این موضوع به وضع مالی خانواده هم زیاد ربطی ندارد. در حقیقت، والدین بدون توجه به استطاعت مالی خانواده، نوجوانان را تشویق میکنند که هر چه زودتر مستقل شوند.
به خاطر دارم که نخستین رئیسم در کانادا وقتی رزومه کاری ایرانام را دید گفت "تو هیچ وقت در رستوران یا قهوه فروشی کار کردهای؟" میگفت اینجا (کانادا) نه تنها سابقه کار در مشاغل ساده "ایرادی" برای یک مدیر ارشد محسوب نمیشود بلکه به اعتبار او میافزاید؛ چرا که میتواند مدعی شود "تجربه کف بازار" کار کردن را هم داشته و نه به لطف "آشنا داشتن" و یا "یک مدرکتر و تمیز" از دانشگاهی معتبر به سمت مدیریت رسیده است.
تبسم سیمون مجلسی هم یکی از همین نوع رزومهها دارد. او برای به دست آوردن آنچه میخواسته "جنگیده".
"برای رسیدن به آن جای کوچکی که الان رسیدهام، شدیدا جنگیدهام، هیچ چیز در این راه ساده نبوده. نه فقط من، همه افرادی که میخواهند به جایی برسند، باید برای آن زحمت بکشند. برای همین هم دلم میخواهد به دختران نوجوانی که این برنامه را میشنوند بگویم؛ نترسید. از این که شکست بخورید، نترسید."
تبسم سیمون در سال ۲۰۰۶ در رشته خود به بالاترین درجه علمی در فرانسه رسید
این نترس بودن از ویژگیهای بارز تبسم است. وقتی تعریف میکند که حدود ۳۵ سال پیش چه طور یک روز به سرش میزند که در پاریس ژان پل سارتر را پیدا کند، میتوانید در چشمانش شوق جسارت را ببینید.
"تلفن و نشانی از سارتر نداشتم ولی سیمون دوبووار در یکی از کتابهایش از این که در نزدیکی کدام محله پاریس زندگی میکنند نوشته بود. درِ تکتک خانههای آن محله را زدم. بالاخره رسیدم به خانهای که مسئول نگهداری از آن گفت سارتر دیگر آنجا زندگی نمیکند. او گفت اگر به فلان کافه بروم شاید بتوانم سارتر را پیدا کنم."
آن روز تبسم بالاخره ژان پل سارتر را دید و اگر چه در هنگام معرفی کردن خود دچار لکنت زبان شد، اما همان دیدار کوتاه باعث شد تا سارتر از او بخواهد هر هفته برای گپ و گفتی کوتاه با هم دیدار کنند.
از تبسم پرسیدم: "از سارتر چه یادگرفتی؟"
"از سارتر آموختم که هر کس مسئول خودش است. یعنی هر اتفاقی که برای ما میافتد خودمان مسئول آنیم. ممکن است وقایع زندگی گاه ما را به این سو و آنسو سوق دهد اما در نهایت این ماییم که میتوانیم راهمان را انتخاب کنیم و به زندگیمان شکل دهیم. از سارتر همچنین آموختم که اگر شکست خوردم، به دنبال انداختن تقصیر بر گردن دیگری نباشم."
تبسم سیمون مجلسی بعد از آن که در نوجوانی تصمیم به مهاجرت گرفت، به لندن رفت و بعد از مدتی کوتاه به پاریس نقل مکان کرد. آنجا طب خواند و پزشک شد. اما بعد متوجه شد که علاقه به تحقیق در زمینه داروشناسی دارد. بنابراین، از ابتدا به دانشگاه بازگشت و همزمان با طبابت، دورههای لیسانس و فوق لیسانس و دکترای داروشناسی را گذراند. او در سال ۲۰۰۶ موفق شد در رشته خود بالاترین مدرک علمی که در فرانسه میتوان به دست آورد را دریافت کند و اصطلاحا اچ.دی.آر گرفت. او اکنون پروفسور داروشناسی بالینی در دانشگاه پیر و ماری کوری پاریس است.
از تبسم سیمون مجلسی تاکنون بیش از ۱۰۰ مقاله در ژورنالهای معتبر علمی جهان منتشر شده و چندین جایزه هم در زمینه داروشناسی بالینی دریافت کرده است. تحقیقات او در زمینه نقش ژنتیک در میزان اثربخشی داروی پلاویکس نامش را در جهان پرآوازه کرده است. با وجود این، آن روز بیشتر گفتگوی ما حول محور دیدارهای هفتگی او با ژان پل سارتر گذشت.
"یک روز رفتم خانه سارتر. وقتی رسیدم او خواب بود. رادیو هم نزدیک گوشش بود. باید منتظر مینشستم تا بیدار شود. در این فاصله مجسمهای توجهم را جلب کرد. آن موقع من اصلا نمی دانستم (آلبرتو) جاکومتی کیست؟ فقط وقتی سارتر بیدار شد به او گفتم که چه قدر از آن مجسمه خوشم آمده."
"سارتر گفت: 'برش دار مال تو'. پرسید چرا از آن خوشم آمده و همین طور که توضیح میدادم گفت: 'دوستش داری. مال تو'. البته که من قبول نکردم. اما سارتر همین طوری بود. با این که استطاعتش را داشت. در یک خانه خیلی کوچک، تقریبا فقط با دو اتاق، در پشت یک قبرستان زندگی میکرد. هیچ وقت خودرو شخصی نداشت... این که میپرسید از سارتر چه یاد گرفتم. اینها همه درس بود. لازم نیست دربارهاش حرف بزنم. همه را میدیدم."
"در آن یکسال با سارتر در مورد فلسفه حرف نمیزدیم. فقط از زندگی میگفتیم. در آن زمان، اوضاع در ایران متشنج بود و من با هزاران دلواپسی در پاریس تنها زندگی میکردم."
با وجود این که تبسم میگوید در دیدارهای هفتگیاش با سارتر از "فلسفه" حرف نمیزده و تاکید میکند که آنها فقط از"زندگی" سخن میگفتهاند، اما در پایان گفتگو برای من تقریبا مسلم شده بود که تبسم سیمون مجلسی بخش مهمی از "فلسفه زندگی" خود را مدیون همان دیدارهاست.