دخترفنلاندی، در دور افتاده ترین روستای افغانستان 'مادربزرگ' شد
لینا از ۴۳ سال تاکنون در شرایط سخت و دشوار در افغانستان فعالیت داشته و اکنون این کشور را ترک میگوید
ابوجمال علوی
خبرنگار
روز ۱۹ آگوست به عنوان روز جهانی بشر دوستی نامگذاری شده و در این روز بیشتر به تجلیل از کسانی پرداخته میشود که زندگی و جان خود را به دلیل کمک به نیازمندان و ارائه کمک بشری به خطر میاندازند.
لینا زن فنلاندی نیز یکی از این افراد است که از ۴۳ سال تاکنون در شرایط سخت و دشوار در افغانستان فعالیت داشته و اکنون این کشور را ترک میگوید.
میگوید ۷۲ سال دارد و از ۴۳ سال قبل با افغانستان آشنا شده است. ۱۰ سال در کابل پایتخت افغانستان در دوران جنگهای داخلی این کشور کار کرده و ۱۳ سال را نیز در مرکز افغانستان در ولسوالی لعل و سرجنگل در ولایت غور به مردم خدمات بهداشتی ارائه کردهاست.
این دختر فنلاندی را اکنون مردم لعل و سرجنگل مامه (مادر بزرگ) صدا میزنند. دختری جوان و ۲۹ ساله بوده که عشق و خدمت به کشورهای فقیر او را به افغانستان کشاندهاست. اکنون زن مسن و ۷۲ ساله و میگوید که برای همیشه از افغانستان میرود. ولی دلش و محبتش اینجا میماند:"مردم افغانستان را دوست دارم و افغانستان وطن دوم من است."
لینا در سال ۱۹۴۲در کشور فنلاند به دنیا آمده است. عشق کار در کشورهای رو به توسعه باعث میشود که برود و در آلمان پزشکی بخواند و بعد به افغانستان بیاید.
میگوید: "سال ۱۹۷۱ که به کابل آمدم، دیدم کابل شهر زیبایی بود و کمی هم پیشرفته. مردم از پاکستان به این شهر میآمدند برای خرید. جهانگردان خارجی زیادی در شهر دیده میشدند. به همین دلیل در کابل نماندم."
لینا میگوید که از همکاران و دوستان آلمانیاش درباره ولایت غور و مناطق مرکزی افغانستان شنیده بود. از فقر و تنگ دستی این مردم از سایر پرستاران آلمانی که قبلا در این مناطق کار کرده بودند، داستانها زیادی شنیده بود. به همین دلیل به مناطق مرکزی و ولسوالی لعل و سرجنگل رفت.
او در ادامه از تجربههای خود در افغانستان میگوید و میافزاید:"پرستاران آلمانی که قبلا از این مناطق بازدید کرده بودند، درباره فقر و بیماری در ولسوالی لعل و سرجنگل به من گفته بودند و من نیز سال ۱۹۷۱ به کابل آمدم و در کابل زبان فارسی را آموختم. وقتی به هزاره جات آمدم اینها با لهجه هزارگی حرف میزدند و من نمی دانستم."
لینا در سال ۱۹۷۱ زمانی به ولسوالی یکاولنگ ولایت بامیان رفت که در آنجا نه مرکز بهداشتی وجود داشت و نه داکتر.
او یک سال بعد به ولسوالی لعل و سرجنگل میرود و وضعیت کاریاش در آن زمان را چنین توصیف میکند:"به لعل و سرجنگل آمدیم. سازمان بینالمللی مهاجرت از ما حمایت میکرد و ما در یک ساختمان چهار اتاقه زندگی میکردیم. دو اتاق برای زندگی و دو اتاق دیگر برای کار."
دختر فنلاندی از خاطراتش در آن زمان میگوید: "زندگی ساده و مردم غریب بودند. مهربان بودند. همه جا مثل خانه خودم بود. همکاران خارجی من به من گفته بودند تا زمانی که مردم محل سه الی چهار بار نگفته که بیا چای بخور به خانه آنها نرو! ولی من در اولین بار که تعارف میکردند بیا چای بخور! به خانه آنها میرفتم."
به گفته او دراین ولسوالی دور افتاده و فقیر حمایت از کودکان و مادران وظیفه اصلی او بوده.
یک خانم آلمانی که سالها در این منطقه کارکرده بود و چند سال قبل وفات کرد، نیز به دلیل خدمت به این مردم همانند او لقب مامه (مادر بزرگ) هزاره جات را گرفته بود.
در سال ۱۹۷۳ با کودتای سر دار محمد داوود که باعث سرنگونی حکومت شاهی افغانستان شد. او را نیز دولت افغانستان از این کشور اخراج میکند
لینا سالها در این منطقه ماند و در سال ۱۹۷۳ با کودتای سردار محمد داوود که باعث سرنگونی حکومت شاهی افغانستان شد، دولت افغانستان او را از این کشور اخراج میکند و او هم به عشق افغانستان به کشور فقیر اتیوپی در آفریقا میرود.
در سال ۱۹۸۵ دوباره به افغانستان باز میگردد، در کابل میماند و در بیمارستان صلیب سرخ این شهر کارش را آغاز میکند. با شروع جنگهای داخلی در سال ۱۹۸۹ مسئولیت شفاخانه صلیب سرخ کابل را به عهده میگیرد.
با ادامه درگیریها باز مجبور میشود، کابل را ترک کند و در سال ۱۹۹۶ برای او دوباره امکان بازگشت به مناطق مرکزی افغانستان فراهم میشود. دوباره به ولسوالی لعل و سرجنگل میرود. به گفته خودش روستا به روستا این ولسوالی میرود به زنان و دختران قابلگی آموزش میدهد تا به زنان خدمت کند.
او میگوید:" در این مدت خیلی وقتها برق نداشتیم و به خیلی از بیماران زن و باردار شب هنگام در روشنایی نور ارکین یا چراغ دستی رسیدگی می کردیم."
در زمستان ۱۹۹۹ بیماری مننژیت اپیدمی میشود. لینا مداوا را شروع میکند ولی به گفته او مردم از تخت میترسیدند.
لینا گفت: "برای بیماران تشک انداختیم، ۱۴۵نفر مبتلا به این بیماری شده بودند. وضعیت خیلی بد بود. برف زیادی باریده بود و مردم بیماران را برپشت خود و یا با تخت میآوردند یا ما میرفتیم به خانههای مردم."
او میگوید:" دارو نداشتیم و گروه طالبان اجازه نمی دادند که هواپیماهای صلیب سرخ برای ما دارو برساند. در نهایت این هواپیماها مجبور شدند که دارو را از هوا پرتاپ کنند. وقتی داروها به زمین رسید، من از سر کوه نگاه میکردم و فکر کردم که همه خرد و خمیر شدند، ولی وقتی داروها به زمین رسید و باز کردیم فقط یکی یا دو آمپول شکسته بودند. خیلی خوش شدم."
لینا میگوید که دلیل شیوع بیماری فقر مردم بود. بهداشت خصوصی کمتر رعایت میشد، قاشق نداشتند از یک کاسه غذا میخوردند و این باعث انتقال میکروب و شیوع بیماری شده بود. "ما به مردم آموزش دادیم که با دست خود غذا نخورند و قاشق پیدا کنند و دست خود را پاک بشورند."
او افزود که مردم در زمستان پیاده سفر میکردند و در مسیر راه در مسجدها میخوابیدند و این باعث انتقال بیماری میشد. دیگر حشرات خانگی بود که باعث انتقال بیماری میشد.
برای مداوا او تیمی از مردان را آماده میکند و خانههای مردم را با سم DDT، سم پاشی میکند.
لینا میگوید که سالها برای زنان و دختران افغان آموزش داده تا آنان بتوانند به زنان حامله کمک کنند. پرستار و ماما تربیت کرده و این افراد بعد از اینکه حکومت جدید به رهبری آقای حامد کرزی در سال ۲۰۰۱ قدرت را به دست گرفت، توانستند در ساختار نهادهای بهداشت افغانستان جذب شوند.
او میگوید که ازدواج نکرده، زیرا هیج مردی حاضر نشده با او ازدواج کند و به این منطقه "دور افتاده و فقیر او را همراهی کند و به این دلیل مجرد زندگی کرده است.